تمدن مایا :

مایا (عروس باران): قرنها پیش از پیداش مسحیت در اروپا، قبایل متمدنی در دره های حاصلخیز و جنگلهای سرسبز آمریکای مرکزی و جنوبی زندگی می کردند که در کشاورزی ، معماری ، علوم ، ریاضی و ستاره شناسی به پیشرفتهای زیادی رسیده بودند . از جمله این قبایل میتوان " مایا ، اینکا ، آزتک و تولتکس " را نام برد .
به نظر بعضی از باستانشناسان مایا تمدنی بوده پیشرفته دارای تقویمی دقیق. مردم مایا دارای خط بودند به مانند مصریان باستان که به هیروگلیف مایا معروف است و از تعدادی اشکال تشکیل شده است که از آن در نوشتن حرفهای خود استفاده می کردند.قبیله " مایا " ، خورشید را به خدایی برگزیده بودند و آن را پرستش می کردند ، به همین جهت خود را " فرزندان خورشید " می نامیدند . آنان خدایان دیگری نیز داشتند، از جمله خدای باران ، خدای جنگل و ....
در تمدن مايا اعتقادات عامل متحد کننده جامعه بود. اگر چه بازرگاني وسائلي براي ماياها فراهم آورد تا تمدن خود را پايه ريزي کنند ،اما تمام طبقات اجتماع از شاه و طبقات نخبه گرفته تا روستاييان همه اعتقادات مشترکي داشتند.
باورهاي پيچيده:درک ديدگاه ماياها درباره هستي، براي ذهن مغرب زميني دشوار است. ماياها در اساس باور داشتند که دو بُعد يا دو دنيا وجود دارد: دنيايي ديگر که مخصوص خدايان است ، و دنياي انسانها. اين دو دنيا در سه حوزه ظاهر مي شدند: 1 _ آسمانها يا دنياي بالايي که مسکن خدايان آسماني بود ، 2 _ زمين يا دنياي مياني که مسکن ماياها بود و 3_ دنياي زيرين که " زيبالبا " نيز خوانده مي شد و مسکن خدايان زيرزميني و روح انسانهاي مرده بود. قلمرو آسماني شامل سيزده طبقه بود ، قلمرو زيرزميني نُه طبقه داشت ، فرمانروايي هر يک از طبقات بر عهده يکي از خدايان بود ، ولي خدايان ديگري نيز ساکن آن بودند . به عبارت ديگر قلمرو خدايان نيز داراي همان نظام سلسله مراتبي و درجه بندي قلمروي انسانها است .
ماياها در مورد وضعيت زمين در جهان هستي و ارتباط خدايان با اين وضعيت نيز ديدگاه پيچيده اي داشتند ،مايکل دي کو در مورد اين مسئله توضيح مي دهد، مسئله اي که کارشناسان مختلف با داشتن اطلاعاتي اندک درباره آن ، نظرات گوناگونی ارائه کرده اند: " با اطلاعات ناچيز و متناقضي که ما در دست داريم بسيار دشوار است که بتوان فلسفه آنان را درباره نظام هستي بازسازي و بيان کرد ، ولي آنها ظاهرا کره زمين را مسطّح و نه گِرد مي دانستند با چهار گوشه که هر گوشه اي يکي از جهات اصلي را نمايان مي کرد ، ضمنا هر يک از جهات چهار گانه رنگ ويژه اي هم براي خود داشت : رنگ سرخ براي مشرق ، رنگ سفيد براي شمال ، رنگ سياه براي مغرب ، و رنگ زرد براي جنوب ، و رنگ سبز هم براي مرکز همه آنها . آسمان چند رنگ بود و از چهار سو ، توسط چهار خدا با رنگ هاي متناسب و شايسته آنان حمايت مي شد . از سويی طبق باور مایاها, آسمان را در بالا چهار درخت با رنگ و جنس مختلف نسبت به یکدیگر نگه می داشت و يک درخت با رنگ ويژه ابريشم سبز در مرکز قرار گرفته بود.
.jpg)
دنیای زیرین: در مورد ماهیت دنیای زیرزمینی در نزد مایاها نیز دانشمندان امروزی اختلاف نظر دارند. اسپانیایی هایی که سرزمین مایاها را تصرف کردند نوشته بودند که از دید مایاها زندگی پس از مرگ یک دنیای زیرزمینی است که مکان های مختلفی دارد و مردگان شادمانه و خوشحال یا دردمندانه و در رنج تا ابد در آنجا ساکن می شوند . به زبان دیگر دنیای زیرین مایاها با نظرات و مفاهیم زندگی پس از مرگ در نزد مسیحیان شباهت هایی داشت ،به این ترتیب که مردمان خوب در بهشت پاداش می گیرند و بدکاران برای همیشه در دوزخ رنج و عذاب خواهند دید . به همین دلیل پاره ای از کارشناسان ظّن می برند که روایت اسپانیایی ها در این باره ، آگاهانه یا ناخودآگاهانه ، انعکاس نظر نویسندگان اروپایی است و باورهای مسیحی را در درون باورهای مایا جای داده اند. پاره ای دیگر از کارشناسان با این نظر مخالفند و میگویند گزارش اسپانیایی ها از باور مایاها در مورد آن دنیا ، دقیقا عقاید مایاها را منعکس می کند .در مورد جنبه های گوناگون مراسم مذهبی تدفین مردگان مایا نیز نزد کارشناسان اختلاف نظر وجود دارد . مثلا دکتر پیتر هاریسون در جریان حفاری یکی از گورهای گورستان تیکال چیز عجیبی پیدا کرد. جالب ترین نکته در این گور مشاهده دو ظرف کاشی بزرگ بود که یکی را بر روی سر جسد و دیگری را بر کمرش نهاده بودند . کاسه ای که بر روی سرش قرار داشت محتوی استخوان های خرد شده یک زن بزرگسال بود ، در حالی که کاسه قسمت پایین ، محتوی استخوانهای کودکی زیر یک سال بود. این نکته که این افراد چه کسانی بودنده اند سئوالات زیادی را بر می انگیزد. آیا می شود گفت که آنها زن و بچه او بوده اند، که با فشردن و له کردن آنان در ظرف،در کنار وی گذاشته شده اند تا او را در گور همراهی کنند؟هاریسون در گورستان تیکال شاهد راز و رمزهای دیگری نیز بود. او در مورد مزار یکی از شاهان چنین می نویسد: فرمانروا پس از مرگ قطع عضو شده بود، جمجمه و استخوانهای ران وی همراه جسد دفن نشده بودند . اکنون ما می دانیم که این قسمت های مهم بدن ، بعضی اوقات در خاکسپاری شاهان از بدن حذف می شده اند. این موضوعی درخور تحقیق است که چرا قسمتهای مشخصی از بدن انسان پاره ای اوقات به خاک سپرده نمی شد. آیا این قسمت ها به هنگام زنده بودن شخص بنا به عللی ، مثلا در جنگ قطع شده بود؟ و یا اینکه توسط دشمنان به عنوان غنیمت جنگی برداشته شده یا اینکه خانواده متوفی آن را به عنوان یادگار نزد خود نگه داشته بودند؟
.jpg)
" مایا "ها حدود سالهای نخستین پیدایش مسیحیت در اروپا، شروع به ساختن شهری بزرگ با ساختمانها و معبدهای عظیم کردند و زندگی خود را با جشنها و مراسم با شکوه رونق بخشیدند . آنها در این جشنها ، ماسک حیوانات به چهره می زدند و با خواندن سرود و زدن طبل ، به پایکوبی می پرداختند تا خدایان کوچک و بزرگ خود را ستایش کنند.
به درستی معلوم نیست چه شد و چه پیش آمد که مایا ها دل از آن همه نعمت ، رفاه و زندگی آسوده بر کندند و دست به یک مهاجرت گروهی و ناگهانی به سوی جنگلهای شمال زدند . دلیل این مهاجرت مرموز ، شاید شیوع نوعی بیماری مرگبار مثلا طاعون یا وقوع تغییرات ناگهانی آب وهوا ، و شاید هم بروز قحطی و خشکسالی بوده است . به هر روی ، دلیل واقعی این مهاجرت مرموز و ناگهانی هنوز معلوم نیست و شاید هم هرگز روشن نشود ."مایا "ها با این مهاجرت ، سالها در جنگلها و کوهها ودره ها سرگردان بودند . هر گروه به سویی و هر دسته در جهتی پیش می رفت . بر اساس مدارک و شواهد تاریخی ، بزرگترین گروه مهاجر از قوم مایا ، در محلی که امروز یوکاتان نامیده می شود ، سکونت گزیدند و شهر شگفت انگیز چی چن ایتزا را به وجود آوردند . زیبایی و شوکت این شهر به قدری خیره کننده بود که حسادت و کینه دیگر قبایل را برانگیخت . سرانجام در سال 1200 میلادی ، این شهر درگیر جنگ خونین با اقوام وحشی شد و چون اهالی آن از عهده دفاع از خود برنیامدند ، یک بار دیگر همچون اجداد خود خانه و زندگی خود را بر جای گذاشتند و رفتند . بدین سان ، چی چن ایتزا به غارت رفت و خانه ها ومعبدها ، ستونها و مجسمه های آن شهر خالی از سکنه ، در اعماق جنگل از نظر ناپدید شد.
از این ماجرا ، 350 سال گذشت . در سال 1541 جهانگشایان اسپانیایی به امریکای جنوبی و مرکزی یورش بردند و شهر یو کاتان به چنگ آنها افتاد . این زمان ، دیگر هیچ نام و نشانی از شهر چی چن ایتزا نمانده بود ، مگر قصه هایی بر زبان سالمندان بومی .
سربازان مهاجم اسپانیایی را کشیشی به نام دیه گو دولاندا همراهی می کرد . او به هر سرزمینی که قدم می نهاد ، به یادداشت برداری از آداب و رسوم مذهبی مردم آن منطقه می پرداخت. او در بازگشت به اسپانیا نتیجه تحقیقات خود را به صورت کتابی تنظیم کرد و به کتابخانه مرکزی سپرد ، به این امید که مورد توجه دانشمندان و باستانشناسان قرار گیرد. اما این کتاب جالب تا سیصد سال بعد هم خواننده ای نیافت ، زیرا کمتر کسی حاضر بود مطالب عجیب آن را درباره خدایان سرخپوستان امریکای جنوبی و آداب و سنن مربوط به آنها را بپذیرد و باور کند.
.jpg)