عاشق! یعنی کسی که عشق از چشمهاش می چکد.

Aydin51

عضو جدید
كرگدن و پرنده


یک کرگدن جوان، تنهایی توی جنگل می رفت. دم جنبانکی که همان اطرافپرواز می کرد، او را دید و از او پرسید که چرا تنهاست.
کرگدن گفت: همه کرگدن ها تنها هستند.
دم جنبانک گفت: یعنی تو یک دوست هم نداری؟
کرگدن پرسید: دوست یعنی چی؟
دم جنبانک گفت: دوست، یعنی کسی که با تو بیاید، دوستت داشته باشد وبه تو کمک بکند.
کرگدن گفت: ولی من که کمک نمی خواهم.
دم جنبانک گفت: اما باید یک چیزی باشد، مثلاً لابد پشت تو می خارد،لای چین های پوستت پر از حشره های ریز است. یکی باید پشت تو را بخاراند، یکی بایدحشره های پوستت را بردارد.
کرگدن گفت: اما من نمی توانم با کسی دوست بشوم. پوست من خیلی کلفت وصورتم زشت است. همه به من می گویند پوست کلفت.
دم جنبانک گفت: اما دوست عزیز، دوست داشتن به قلب مربوط می شود نهبه پوست.
کرگدن گفت: قلب؟ قلب دیگر چیست؟ من فقط پوست دارم و شاخ.
دم جنبانک گفت: این که امکان ندارد، همه قلب دارند.
کرگدن گفت: کو؟ کجاست؟ من که قلب خودم را نمی بینم!
دم جنبانک گفت: خب، چون از قلبت استفاده نمی کنی، آن را نمی بینی؛ولی من مطمئنم که زیر این پوست کلفت یک قلب نازک داری.
کرگدن گفت: نه، من قلب نازک ندارم، من حتماً یک قلب کلفتدارم.
دم جنبانک گفت: نه، تو یک قلب نازک داری. چون به جای این که دمجنبانک را بترسانی، به جای این که لگدش کنی، به جای این که دهن گنده ات را باز کنیو آن را بخوری، داری با او حرف می زنی.







کرگدن گفت: خب، این یعنی چی؟
دم جنبانک جواب داد: وقتی که یک کرگدن پوست کلفت، یک قلب نازک داردیعنی چی؟! یعنی این که می تواند دوست داشته باشد، می تواند عاشق بشود.
کرگدن گفت: اینها که می گویی یعنی چی؟
دم جنبانک گفت: یعنی ... بگذار روی پوست کلفت قشنگت بنشینم،بگذار...
کرگدن چیزی نگفت. یعنی داشت دنبال یک جمله ی مناسب می گشت. فکر کردبهتر است همان اولین جمله اش را بگوید. اما دم جنبانک پشت کرگدن نشسته بود و داشتپشتش را می خاراند.
داشت حشره های ریز لای چین های پوستش را با نوک ظریفش برمی داشت. کرگدن احساس کرد چقدر خوشش می آید. اما نمی دانست دقیقاً از چی خوشش میآید.
کرگدن گفت: اسم این دوست داشتن است؟ اسم این که من دلم می خواهد توروی پشت من بمانی و مزاحم های کوچولوی پشتم را بخوری؟
دم جنبانک گفت: نه اسم این نیاز است، من دارم به تو کمک می کنم و تواز اینکه نیازت برطرف می شود احساس خوبی داری، یعنی احساس رضایت می کنی. اما دوستداشتن از این مهمتر است.
کرگدن نفهمید که دم جنبانک چه می گوید اما فکر کرد لابد درست میگوید. روزها گذشت، روزها، هفته ها و ماه ها، و دم جنبانک هر روز می آمد و پشت کرگدنمی نشست، هر روز پشتش را می خاراند و هر روز حشره های کوچک را از لای پوست کلفتش برمی داشت و می خورد، و کرگدن هر روز احساس خوبی داشت.
یک روز کرگدن به دم جنبانک گفت: به نظر تو این موضوع که کرگدنی ازاین که دم جنبانکی پشتش را می خاراند و حشره های پوستش را می خورد احساس خوبی دارد،برای یک کرگدن کافی است؟
دم جنبانک گفت: نه، کافی نیست.
کرگدن گفت: بله، کافی نیست. چون من حس می کنم چیزهای دیگری هم هستکه من احساس خوبی نسبت به آنها داشته باشم. راستش من می خواهم تو را تماشاکنم.
دم جنبانک چرخی زد و پرواز کرد، چرخی زد و آواز خواند، جلوی چشم هایکرگدن. کرگدن تماشا کرد و تماشا کرد و تماشا کرد. اما سیر نشد.کرگدن می خواست همینطور تماشا کند. کرگدن با خودش فکر کرد این صحنه قشنگ ترین صحنه ی دنیاست و این دمجنبانک قشنگ ترین دم جنبانک دنیا و او خوشبخت ترین کرگدن روی زمین. وقتی که کرگدنبه اینجا رسید، احساس کرد که یک چیز نازک از چشمش افتاد.


کرگدن ترسید و گفت: دم جنبانک، دم جنبانک عزیزم، من قلبم را دیدم،همان قلب نازکم را که می گفتی. اما قلبم از چشمم افتاد، حالا چکار کنم؟
دم جنبانک برگشت و اشک های کرگدن را دید. آمد و روی سر او نشست وگفت: غصه نخور دوست عزیز، تو یک عالم از این قلبهای نازک داری.
کرگدن گفت: اینکه کرگدنی دوست دارد دم جنبانکی را تماشا کند و وقتیتماشایش می کند، قلبش از چشمش می افتد یعنی چی؟
دم جنبانک چرخی زد و گفت: یعنی این که کرگدن ها هم عاشق میشوند.
کرگدن گفت: عاشق یعنی چی؟
دم جنبانک گفت: یعنی کسی که قلبش از چشمهایش می چکد. کرگدن باز هم منظور دم جنبانک را نفهمید، اما دوست داشت دم جنبانکباز حرف بزند، باز پرواز کند و او باز هم تماشایش کند و باز قلبش از چشمهایش بیفتد. کرگدن فکر کرد اگر قلبش همین طور از چشم هایش بریزد، یک روز حتماً قلبش تمام میشود. آن وقت لبخندی زد و با خودش گفت: من که اصلاً قلب نداشتم! حالا که دم جنبانکبه من قلب داد، چه عیبی دارد، بگذار تمام قلبم برای او بریزد!!!!!!!!!!!! !!!



 

t.salehi

عضو جدید
کاربر ممتاز
فوق العادهههههههههههههههههههههههههه بود و خيلي لطيف
مرسي ايدين جان

به نظر من عشق وقتي كامله كه با تمام وجود عشق بورزيم و به خاطر ترس از آينده و اتفاقات رخ نداده تو عشق كم نذاريم.( البته اگه به واقعي بودن اون عشق ايمان داريم و تنها هوس نباشه)
بگذار تمام قلب هايمان از چشمانمان فرو ريزد.:gol:

بازم ممنون بابت اين متن زيبا
 

Aydin51

عضو جدید
فوق العادهههههههههههههههههههههههههه بود و خيلي لطيف
مرسي ايدين جان

به نظر من عشق وقتي كامله كه با تمام وجود عشق بورزيم و به خاطر ترس از آينده و اتفاقات رخ نداده تو عشق كم نذاريم.( البته اگه به واقعي بودن اون عشق ايمان داريم و تنها هوس نباشه)
بگذار تمام قلب هايمان از چشمانمان فرو ريزد.:gol:

بازم ممنون بابت اين متن زيبا
ممنون از اظهار لطفت
میدونی من عقیده دارم که آدم باید با تمام وجود و عاشق واقعی باشه یعنی از ذره ذره ی وجودش عشق بباره هر چند که خودم تا بحال نتونستم تجربه کنم.:gol::gol::gol:
 

محمدیان

عضو جدید
کاربر ممتاز
مرسی دوست عزیز داستان قشنگی بود :gol: با این که چندین بار شنیده بودم ولی باز هم با علاقه خوندمش انگار که بار اوله می خونمش:smile:
 

Similar threads

بالا