طنز عمیق...!!!!!

smooth criminal

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
>>>>>>روزي یک سياستمدار معروف، درست هنگامی که از محل كارش خارج شد،
>>>>>>با یک اتومبیل تصادف کرد و در دم کشته شد.
>>>>>>روح او در بالا به دروازه های بهشت رسید و يك فرشته از او استقبال کرد.
>>>>>>فرشته گفت:
>>>>>>«خیلی خوش آمدید. این خیلی جالبه.
>>>>>>چون ما به ندرت سیاستمداران بلند پایه و مقامات رو دم دروازه های بهشت ملاقات می کنیم.
>>>>>>به هر حال شما هم درک می کنید که راه دادن شما به بهشت تصمیم ساده ای نیست»
>>>>>>
>>>>>>
>>>>>>سياستمدار گفت:
>>>>>>«مشکلی نیست. شما من را راه بده، من خودم بقیه اش رو حل می کنم»
>>>>>>فرشته گفت «اما در نامهء اعمال شما دستور دیگری ثبت شده،
>>>>>>شما بایستی ابتدا یک روز در جهنم و سپس یک روز در بهشت زندگی کنید.
>>>>>>آنگاه خودتان بین بهشت و جهنم یکی را انتخاب کنید»
>>>>>>سياستمدار گفت:
>>>>>>«اشکال نداره. من همین الان تصمیمم را گرفته ام. میخواهم به بهشت بروم»
>>>>>>فرشته گفت:
>>>>>>«می فهمم. به هر حال ما دستور داریم. ماموریم و معذور»
>>>>>>و سپس او را سوار آسانسور کرد و به پایین رفتند.
>>>>>>پایین ... پایین... پایین... تا اینکه به جهنم رسیدند.
>>>>>>
>>>>>>در آسانسور که باز شد، سياستمدار با منظرهء جالبی روبرو شد.
>>>>>>زمین چمن بسیار سرسبزی که وسط آن یک زمین بازی گلف بود و در کنار
>>>>>> آن یک ساختمان بسیار بزرگ و مجلل. در کنار ساختمان هم بسیاری از
>>>>>>دوستان قدیمی سناتور منتظر او بودند و برای استفبال به سوی او دویدند.
>>>>>>آنها او را دوره کردند و با شادی و خنده فراوان از خاطرات روزهای زندگی
>>>>>>قبلی تعریف کردند. سپس برای بازی بسیار مهیجی به زمین گلف رفتند و
>>>>>>حسابی سرگرم شدند.
>>>>>>همزمان با غروب آفتاب هم همگی به کافهء کنار زمین گلف رفتند و
>>>>>> شام بسیار مجللی از اردک و بره کباب شده و نوشیدنی های گرانبها صرف کردند.
>>>>>>شیطان هم در جمع آنها حاضر شد وشب لذت بخشی داشتند..
>>>>>>
>>>>>>
>>>>>>به سياستمدار آنقدر خوش گذشت که واقعاً نفهمید یک روز او چطور گذشت.
>>>>>>راس بیست و چهار ساعت، فرشته به دنبال او آمد و او را تا بهشت اسکورت کرد.
>>>>>>در بهشت هم سياستمدار با جمعی از افراد خوش خلق و خونگرم آشنا شد،
>>>>>>به کنسرت های موسیقی رفتند و دیدارهای زیادی هم داشتند.
>>>>>>سناتور آنقدر خوش گذرانده بود که واقعا نفهمید که روز دوم هم چگونه گذشت،
>>>>>>گرچه به خوبي روز اول نبود.
>>>>>>
>>>>>>
>>>>>>بعد از پایان روز دوم، فرشته به دنبال او آمد و از او پرسید که آیا تصمیمش را گرفته؟
>>>>>>سياستمدار گفت:
>>>>>>«خوب راستش من در این مورد خیلی فکر کردم..
>>>>>>حالا که فکر می کنم می بینم بین بهشت و جهنم من جهنم را ترجیح می دهم»
>>>>>>بدون هیچ کلامی، فرشته او را سوار آسانسور کرد و آن پایین تحویل شیطان داد.
>>>>>>وقتی وارد جهنم شدند، اینبار سياستمدار بیابانی خشک و بی آب و علف را دید،
>>>>>>
>>>>>>پر از آتش و سختی های فراوان. دوستانی که دیروز از او استقبال کردند
>>>>>>هم عبوس و خشک، در لباس های بسیار مندرس و کثیف بودند.
>>>>>>سياستمدار با تعجب از شیطان پرسید:
>>>>>>«انگار آن روز من اینجا منظرهء دیگری دیدم؟
>>>>>> آن سرسبزی ها کو؟
>>>>>>ما شام بسیار خوشمزه ای خوردیم؟ زمین گلف؟ ...»
>>>>>>شیطان با خنده جواب داد: «آن روز، روز انتخابات بود...
>>>>>>امروز دیگر تو رای داده‌ای».
>>>>>>
>>>>>>
>>>>>>
>>>>>>
>>>>>>
 

zahra.71

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
عجب..........وای چقد بده ادم تو دوراهی بمونه بعدشم بدترین راهو انتخاب کنه!!!!
 

Similar threads

بالا