(متنی که در زیر میخوانید،کاملا واقعی بوده ولی بصورت طنز بیان شده.:دی )
آقا سلام!
ما یه چندین سالی هست که رفتیم خوابگاه،خب خوبی ها و بدی های خودشو داره،مثلا اینکه توی 15متر مربع باید 8 نفر رو بچپونن! یعنی اگر هممون تو اتاق باشیم که هستیم،در بهترین حالت فقط روی تخت خودمون جا میشیم!
بیشتر از 4 نفر نمیتونن سفره بندازن و غذا بخورن و اگر من نفر پنجمی باشم،یا باید روی کفشهای دم در اتاق غذا بخورم یا روی تختم ، که باعث شده چند باری برنج و خورده نون بریزه رو تخت خوابم و ازونجاییکه اصلا حس آوردن جاروبرقی نیست،شب ها هی از زیر کمرمون،خورده غذای دیشب رو با دست خالی میکنیم رو زمین
میخوایم بریم بیرون،طبیعتاً باید بگیم " کسی از بیرون چیزی نمیخواد؟" که یهو 44تا درخواست غذا و نون و ساندویچ و نوشابه و پنیر صبح و چایی فراموشت نشه و شکر نداریم و ........ مواجه میشیم.
حالا خداییش دُنگ ها رو رعایت میکنن،ولی کی بره سر صف 12 نفری نون؟ یا 50 کیلو جنس حمل کنه واسه این تنبلای توی اتاق؟
آنگاه نتیجه می دهد،میریم بیرون و میایم میگیم "ئه ئه ئه،نگاه کن،یادم رفت اصلا...اه! شرمنده به کل یادم رفت"
یکی از دوستان تازه ساعت 2 شب یادش میاد زنگ بزنه به عشقکش!بیرون که سرده کسی حال نداره بره بیرون!داخل اتاق تخت بالا،با صدای آروم و بم و کریحش شروع میکنه حرف زدن!
فکر کرده ما نمیشنویم
هه هه آره جون عمش :دی (گوش که نیست،ماهوارـست :دی )
درسته که چراغا خاموشن ولی این احمق،فکر کرده ما مثل بچه ها زودی میخوابیم »...
خلاصه هرچی Love Story بود شنیدیم و میخندیدیم (آروم که نشنوه)
صبح بلند شد بهش جریان رو گفتیم صورتش مثل گچ سففففید شده بود
از جملات بالا میشه به تنبلی (به عبارتی غلیظ تر گ***ی) پسرا اشاره کرد...ولی این فقط یه طرف قضیه است!»
خراب کاری!!!
چطور میشه یک غذا رو به سقف چسبوند بدون دخالت دست؟
حداقل تا به الآن شاهد ترکیدن 4تا کنسرو لوبیا و ماهی بودم!
طرف اومده کنسرو لوبیا گذاشته توی قابلمه با یه مقداری آب ، بعد رفته تو اتاق و یادش رفته! کنسرو هم منفجر شده
اجزای کنسرو به سقف آشپز خونه چسبیده،سندش هم موجوده (فیلم گرفتم)
واقعا چه احمقایی پیدا میشن ها !
والا!
(آقا ســ قضیه رو بگیرید،کار خودم بود :دی ناهارم چسبید به سقف :دی )
ولی خداییش صدای قشنگی میده وقتی میپُکه
کارهای احمقانه زییییییییییاده ، تا دلتون بخواد!»
منفجر شدن اتاق!»
یکی از اتاقای خوابگاه کاملا سوخت :دی خوشبختانه کسی توش نبود ولی علت رو که جویا شدیم،طرف (مقصر) میگفت :والا من هیتر اتاق رو روشن کردم و رفتم دانشگاه،خود هیتر افتاده زمین و یکی از پتوها رو آتیش زده و خلاصه اتاق منفجر شده!
هیترشون دست و پا داشته...
افتادن سطل آشغال از طبقه 4ـم!!»
جویا که شدیم،مثل اینکه برای تست مقاومت بدنه ی سطل آشغال اینکار رو کرده بودند
و اینکه "چه صدایی میده؟"
ذوب شدن کتری »
دلیل خاصی نداشت،فقط یه 3ساعتی روی اجاق گذاشته بودنش!
طرف خواسته چایی درست کنه،اومده کتری گذاشته رفته خوابیده!
طرقه!»
ساعت 12 شب یکی اکلیل سرنج زد تو طبقه 3 !!!!
طرف بعد از 15 ثانیه گرفتن و به مدیریت خوابگاه دادن!
ولی عجب صدایی داد
ترکیدن بمب صوتی!»
بی شوخی،چند نفر از بچه ها،یه بمب دست ساز صوتی ساختن،که احتمالاً از همون ترکیب اکلیل با سرنج بوده...
آقا بمب توی طبقه 4ـم جاسازی و منفجر شد!
حساب کنید از صداش،چند نفر گریه کردن

طوری که رئیس خوابگاه، نزدیک بود جیش کنه تو خودش
البته من تو اون لحظه خوابگاه نبودم ولی بچه ها که تعریف میکردن،نزدیک بوده شیشه ها خورد بشن
اینقدر خندیییییییدیییییم!
و در آخر هم شما رو به صدای خُر و پُف یکی از دوستان دعوت میکنم
باشد که خوشتون بیاید!»
http://s1.picofile.com/file/7616949244/KhorOpof.mp3.html
داستان های بی شماری هست واسه تعریف کردن که اگر استقبال بشه،هم خودم میگم و هم از دوستان هم میخوام که همکاری کنن و بگیم و بخندیم

ممنون از همه

آقا سلام!
ما یه چندین سالی هست که رفتیم خوابگاه،خب خوبی ها و بدی های خودشو داره،مثلا اینکه توی 15متر مربع باید 8 نفر رو بچپونن! یعنی اگر هممون تو اتاق باشیم که هستیم،در بهترین حالت فقط روی تخت خودمون جا میشیم!
بیشتر از 4 نفر نمیتونن سفره بندازن و غذا بخورن و اگر من نفر پنجمی باشم،یا باید روی کفشهای دم در اتاق غذا بخورم یا روی تختم ، که باعث شده چند باری برنج و خورده نون بریزه رو تخت خوابم و ازونجاییکه اصلا حس آوردن جاروبرقی نیست،شب ها هی از زیر کمرمون،خورده غذای دیشب رو با دست خالی میکنیم رو زمین

میخوایم بریم بیرون،طبیعتاً باید بگیم " کسی از بیرون چیزی نمیخواد؟" که یهو 44تا درخواست غذا و نون و ساندویچ و نوشابه و پنیر صبح و چایی فراموشت نشه و شکر نداریم و ........ مواجه میشیم.
حالا خداییش دُنگ ها رو رعایت میکنن،ولی کی بره سر صف 12 نفری نون؟ یا 50 کیلو جنس حمل کنه واسه این تنبلای توی اتاق؟
آنگاه نتیجه می دهد،میریم بیرون و میایم میگیم "ئه ئه ئه،نگاه کن،یادم رفت اصلا...اه! شرمنده به کل یادم رفت"

یکی از دوستان تازه ساعت 2 شب یادش میاد زنگ بزنه به عشقکش!بیرون که سرده کسی حال نداره بره بیرون!داخل اتاق تخت بالا،با صدای آروم و بم و کریحش شروع میکنه حرف زدن!
فکر کرده ما نمیشنویم

درسته که چراغا خاموشن ولی این احمق،فکر کرده ما مثل بچه ها زودی میخوابیم »...
خلاصه هرچی Love Story بود شنیدیم و میخندیدیم (آروم که نشنوه)
صبح بلند شد بهش جریان رو گفتیم صورتش مثل گچ سففففید شده بود

از جملات بالا میشه به تنبلی (به عبارتی غلیظ تر گ***ی) پسرا اشاره کرد...ولی این فقط یه طرف قضیه است!»
خراب کاری!!!
چطور میشه یک غذا رو به سقف چسبوند بدون دخالت دست؟

حداقل تا به الآن شاهد ترکیدن 4تا کنسرو لوبیا و ماهی بودم!
طرف اومده کنسرو لوبیا گذاشته توی قابلمه با یه مقداری آب ، بعد رفته تو اتاق و یادش رفته! کنسرو هم منفجر شده

اجزای کنسرو به سقف آشپز خونه چسبیده،سندش هم موجوده (فیلم گرفتم)
واقعا چه احمقایی پیدا میشن ها !
والا!
(آقا ســ قضیه رو بگیرید،کار خودم بود :دی ناهارم چسبید به سقف :دی )
ولی خداییش صدای قشنگی میده وقتی میپُکه

کارهای احمقانه زییییییییییاده ، تا دلتون بخواد!»
منفجر شدن اتاق!»
یکی از اتاقای خوابگاه کاملا سوخت :دی خوشبختانه کسی توش نبود ولی علت رو که جویا شدیم،طرف (مقصر) میگفت :والا من هیتر اتاق رو روشن کردم و رفتم دانشگاه،خود هیتر افتاده زمین و یکی از پتوها رو آتیش زده و خلاصه اتاق منفجر شده!
هیترشون دست و پا داشته...
افتادن سطل آشغال از طبقه 4ـم!!»
جویا که شدیم،مثل اینکه برای تست مقاومت بدنه ی سطل آشغال اینکار رو کرده بودند

و اینکه "چه صدایی میده؟"
ذوب شدن کتری »
دلیل خاصی نداشت،فقط یه 3ساعتی روی اجاق گذاشته بودنش!
طرف خواسته چایی درست کنه،اومده کتری گذاشته رفته خوابیده!

طرقه!»
ساعت 12 شب یکی اکلیل سرنج زد تو طبقه 3 !!!!
طرف بعد از 15 ثانیه گرفتن و به مدیریت خوابگاه دادن!
ولی عجب صدایی داد

ترکیدن بمب صوتی!»
بی شوخی،چند نفر از بچه ها،یه بمب دست ساز صوتی ساختن،که احتمالاً از همون ترکیب اکلیل با سرنج بوده...
آقا بمب توی طبقه 4ـم جاسازی و منفجر شد!
حساب کنید از صداش،چند نفر گریه کردن


طوری که رئیس خوابگاه، نزدیک بود جیش کنه تو خودش

البته من تو اون لحظه خوابگاه نبودم ولی بچه ها که تعریف میکردن،نزدیک بوده شیشه ها خورد بشن

اینقدر خندیییییییدیییییم!

و در آخر هم شما رو به صدای خُر و پُف یکی از دوستان دعوت میکنم

باشد که خوشتون بیاید!»
http://s1.picofile.com/file/7616949244/KhorOpof.mp3.html
داستان های بی شماری هست واسه تعریف کردن که اگر استقبال بشه،هم خودم میگم و هم از دوستان هم میخوام که همکاری کنن و بگیم و بخندیم


ممنون از همه

