طـنـز خـــــــوابـــــــ ـگــــــــاه پـــســـرا !!!

M.A777

عضو جدید
کاربر ممتاز
(متنی که در زیر میخوانید،کاملا واقعی بوده ولی بصورت طنز بیان شده.:دی )



آقا سلام!

ما یه چندین سالی هست که رفتیم خوابگاه،خب خوبی ها و بدی های خودشو داره،مثلا اینکه توی 15متر مربع باید 8 نفر رو بچپونن! یعنی اگر هممون تو اتاق باشیم که هستیم،در بهترین حالت فقط روی تخت خودمون جا میشیم!
بیشتر از 4 نفر نمیتونن سفره بندازن و غذا بخورن و اگر من نفر پنجمی باشم،یا باید روی کفشهای دم در اتاق غذا بخورم یا روی تختم ، که باعث شده چند باری برنج و خورده نون بریزه رو تخت خوابم و ازونجاییکه اصلا حس آوردن جاروبرقی نیست،شب ها هی از زیر کمرمون،خورده غذای دیشب رو با دست خالی میکنیم رو زمین :D

میخوایم بریم بیرون،طبیعتاً باید بگیم " کسی از بیرون چیزی نمیخواد؟" که یهو 44تا درخواست غذا و نون و ساندویچ و نوشابه و پنیر صبح و چایی فراموشت نشه و شکر نداریم و ........ مواجه میشیم.
حالا خداییش دُنگ ها رو رعایت میکنن،ولی کی بره سر صف 12 نفری نون؟ یا 50 کیلو جنس حمل کنه واسه این تنبلای توی اتاق؟
آنگاه نتیجه می دهد،میریم بیرون و میایم میگیم "ئه ئه ئه،نگاه کن،یادم رفت اصلا...اه! شرمنده به کل یادم رفت" :D

یکی از دوستان تازه ساعت 2 شب یادش میاد زنگ بزنه به عشقکش!بیرون که سرده کسی حال نداره بره بیرون!داخل اتاق تخت بالا،با صدای آروم و بم و کریحش شروع میکنه حرف زدن!
فکر کرده ما نمیشنویم :D هه هه آره جون عمش :دی (گوش که نیست،ماهوارـست :دی )
درسته که چراغا خاموشن ولی این احمق،فکر کرده ما مثل بچه ها زودی میخوابیم »...
خلاصه هرچی Love Story بود شنیدیم و میخندیدیم (آروم که نشنوه)
صبح بلند شد بهش جریان رو گفتیم صورتش مثل گچ سففففید شده بود :D


از جملات بالا میشه به تنبلی (به عبارتی غلیظ تر گ***ی) پسرا اشاره کرد...ولی این فقط یه طرف قضیه است!»

خراب کاری!!!


چطور میشه یک غذا رو به سقف چسبوند بدون دخالت دست؟:D


حداقل تا به الآن شاهد ترکیدن 4تا کنسرو لوبیا و ماهی بودم!
طرف اومده کنسرو لوبیا گذاشته توی قابلمه با یه مقداری آب ، بعد رفته تو اتاق و یادش رفته! کنسرو هم منفجر شده :D
اجزای کنسرو به سقف آشپز خونه چسبیده،سندش هم موجوده (فیلم گرفتم)
واقعا چه احمقایی پیدا میشن ها !
والا!
(آقا ســ قضیه رو بگیرید،کار خودم بود :دی ناهارم چسبید به سقف :دی )
ولی خداییش صدای قشنگی میده وقتی میپُکه :D

کارهای احمقانه زییییییییییاده ، تا دلتون بخواد!»


منفجر شدن اتاق!»
یکی از اتاقای خوابگاه کاملا سوخت :دی خوشبختانه کسی توش نبود ولی علت رو که جویا شدیم،طرف (مقصر) میگفت :والا من هیتر اتاق رو روشن کردم و رفتم دانشگاه،خود هیتر افتاده زمین و یکی از پتوها رو آتیش زده و خلاصه اتاق منفجر شده!
هیترشون دست و پا داشته...

افتادن سطل آشغال از طبقه 4ـم!!»
جویا که شدیم،مثل اینکه برای تست مقاومت بدنه ی سطل آشغال اینکار رو کرده بودند :D
و اینکه "چه صدایی میده؟"

ذوب شدن کتری »
دلیل خاصی نداشت،فقط یه 3ساعتی روی اجاق گذاشته بودنش!
طرف خواسته چایی درست کنه،اومده کتری گذاشته رفته خوابیده! :D

طرقه!»
ساعت 12 شب یکی اکلیل سرنج زد تو طبقه 3 !!!!
طرف بعد از 15 ثانیه گرفتن و به مدیریت خوابگاه دادن!
ولی عجب صدایی داد :D

ترکیدن بمب صوتی!»
بی شوخی،چند نفر از بچه ها،یه بمب دست ساز صوتی ساختن،که احتمالاً از همون ترکیب اکلیل با سرنج بوده...
آقا بمب توی طبقه 4ـم جاسازی و منفجر شد!
حساب کنید از صداش،چند نفر گریه کردن :biggrin: :D

طوری که رئیس خوابگاه، نزدیک بود جیش کنه تو خودش:biggrin:
البته من تو اون لحظه خوابگاه نبودم ولی بچه ها که تعریف میکردن،نزدیک بوده شیشه ها خورد بشن :D

اینقدر خندیییییییدیییییم! :biggrin:



و در آخر هم شما رو به صدای خُر و پُف یکی از دوستان دعوت میکنم :biggrin:
باشد که خوشتون بیاید!»
http://s1.picofile.com/file/7616949244/KhorOpof.mp3.html



داستان های بی شماری هست واسه تعریف کردن که اگر استقبال بشه،هم خودم میگم و هم از دوستان هم میخوام که همکاری کنن و بگیم و بخندیم ;):redface:



ممنون از همه:heart::gol:
 

chik.chik.jhik

عضو جدید
کاربر ممتاز
خیلی جالب بودن
ممنون

ما یه سرپرست داشتیم, روزای زوج که ایشون تشریف داشتن اوج خنده بود... فکر کنین چه چیزایی پیج میکرد...
"دانشجویان گرامی هم اکنون شام در محوطه ی خوابگاه آماده ی توزیع می باشد, لطفا با در دست داشتن کارت خود به محل توزیع غذا مراجعه نمایید.":biggrin:
 

mostafa ghodrat

همکار مدیر مهندسی برق
کاربر ممتاز
سلام دوستان .یاد خوابگاه افتادم . عجبببببببببببببببببببب!:D
اقا ما هم یه تعریفی کنیم .
چند روزی بنا به دلایلی غذای سلف خیلی بد مزه و تکراری شده بود . مثلا از سر اجبار سه شب به ما لوبیا دادن :D

خلاصه چند بار اعتراض کردیم با مسول سلف و رئیس گفتگو کردیم اما به جایی نرسیدیم . تا اینکه دیدیم شب چهارم هم لوبیا پختن اونم از این لوبیا ها که خورده نمیشه:d
خوب منم به بچه ها گفتم همه هم پایه که اگر امشب غذا خوب نبود همه غذامونو بریزیم و برگردیم اتاق:D
تا رسیدیم سلف یکی از دوستان خبر اورد که غذا لوبیاست اماده باشین :D
ما هم رفتیم و سلف رو با لوبیا تزئین کردیم .
خلاصه به فکر چاره افتادیم . یکی از بچه های شیراز و یکی از بچه های دهلران رفتیم تو کار خنده . که این رفیق شیرازی ما گفت بیا تو غذا مارمولک بندازیم . بعد بریم شکایت کنیم :D
یه مارمولک گرفتیم و انداختیم تو خورشت . یهو این رفیق شیرازی ما خودشو انداخت رو زمین . اصن قرار نبود این کار رو بکنه . گفتیم فقط تا غذا رو گرفتیم . میگیم مارمولک تو غذا بوده .
خلاصه خودشو انداخت ما هم سر و صداااااااااااااااااا:D
بعد 5 دقیقه که رئیس رو از خونه و معاون و همه اساتید رو جمع کرد . بلند شد سر پا . از اون جایی که شوخی داشتیم یکی زدم تو سرش گفتم اخه دیوانه کسی که مارمولک بخوره بعد 3 ثانیه میمیره تو چرا خودتو انداختی . حالا میفهمن . :D
اینا رو میگفتیمو میخندیدیم. کلا دوره ی خوابگاه ما فقط خنده بود و بی غذایی . شب امتحان کسی حال نداشت بره غذا بخره .نون و پیاز میخوردیم :D
سابقه داری ردش کردیم رفت و نفهمیدن :D
ولی خدایی از اون به بعد غذای دانشگاه عالی شد.:D
 

*mohsen_24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من خاطراتمو نميگم ك اگ بگم اين جا جاي موندن من نيست:d
 

dina arian

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام دوستان .یاد خوابگاه افتادم . عجبببببببببببببببببببب!:D
اقا ما هم یه تعریفی کنیم .
چند روزی بنا به دلایلی غذای سلف خیلی بد مزه و تکراری شده بود . مثلا از سر اجبار سه شب به ما لوبیا دادن :D

خلاصه چند بار اعتراض کردیم با مسول سلف و رئیس گفتگو کردیم اما به جایی نرسیدیم . تا اینکه دیدیم شب چهارم هم لوبیا پختن اونم از این لوبیا ها که خورده نمیشه:d
خوب منم به بچه ها گفتم همه هم پایه که اگر امشب غذا خوب نبود همه غذامونو بریزیم و برگردیم اتاق:D
تا رسیدیم سلف یکی از دوستان خبر اورد که غذا لوبیاست اماده باشین :D
ما هم رفتیم و سلف رو با لوبیا تزئین کردیم .
خلاصه به فکر چاره افتادیم . یکی از بچه های شیراز و یکی از بچه های دهلران رفتیم تو کار خنده . که این رفیق شیرازی ما گفت بیا تو غذا مارمولک بندازیم . بعد بریم شکایت کنیم :D
یه مارمولک گرفتیم و انداختیم تو خورشت . یهو این رفیق شیرازی ما خودشو انداخت رو زمین . اصن قرار نبود این کار رو بکنه . گفتیم فقط تا غذا رو گرفتیم . میگیم مارمولک تو غذا بوده .
خلاصه خودشو انداخت ما هم سر و صداااااااااااااااااا:D
بعد 5 دقیقه که رئیس رو از خونه و معاون و همه اساتید رو جمع کرد . بلند شد سر پا . از اون جایی که شوخی داشتیم یکی زدم تو سرش گفتم اخه دیوانه کسی که مارمولک بخوره بعد 3 ثانیه میمیره تو چرا خودتو انداختی . حالا میفهمن . :D
اینا رو میگفتیمو میخندیدیم. کلا دوره ی خوابگاه ما فقط خنده بود و بی غذایی . شب امتحان کسی حال نداشت بره غذا بخره .نون و پیاز میخوردیم :D
سابقه داری ردش کردیم رفت و نفهمیدن :D
ولی خدایی از اون به بعد غذای دانشگاه عالی شد.:D

بله..........
این شیطنت ها اینجا جواب نده کجا جواب بده........:D
ما کلن تو کار کربن کردن بودیم......
البته من خوابگاهی نبودم .......خونه دانشجویی بودم........
ولی خدا وکیلی غذا نسوزوندم........
با چنتا گاگول ترم اول هم خونه ای بودم.........همشونو ردش کردم رفت........
بسکه ابنا خنگ و چتر بودن.........:D
 

M.A777

عضو جدید
کاربر ممتاز
خوراکی ها!»

یخچال!»

آقا...
یعنی نشده این یخچال پر بمونه!
بیشترین زمان پر بودن یخچال برای 8 نفر در اتاق،حدودا یه صبح تا شب بوده

من نوشابه 1.5 لیتری میخرم،میزارم یخچال که خبر مرگم مثلا عصر یه قُلُپی بزنم
بعد از ظهر برمیگردم میبینم رفیقام دارن ته نوشابه رو در میارن! اومدم تو سلام کردم»
میگن "سلام! بیا محسن،این نوشابه رو یه احمقی گذاشته و رفته خونه! بیا تو هم بخور،ما هم خوردیم" :D
میام داخل کفشامو در میارم...
ته نوشابه رو داده دستم میگه " با بطریش بخور دیگه تهشه:biggrin:...بزن تو رگ! :D "
لا مصصصصبا! نوشابه ی خودم رو به خودم تعارف میکنن :mad: اینا کین دیگه:cool:!!!!!
:razz:
-----------------------------------

شب یلدا!»

بعد یکی از دوستان ، که ترتیب تمامی نوشابه های داخل یخچال رو میداد (من موندم چطور معدش سوراخ نشد؟) رفت سر شب یلدا،حدود 2 کیلو شیرینی خرید...
که ببره با دوستای بیرونش بخوره :D
نا سلامتی شب یلدا بود و نه هندونه خورده بودیم نه غذای درست و حسابی!در نتیجه!!!!!»
مگه ما میزاریم؟! نقشه کشیدیم :D
خب!
وقت خواب و مثلا همه رفتیم تو فاز خواب...
دوستم هم (صاحاب شیرینی!) خوابیده.

آقا من بیدار شدم،جواد و سجاد و اون یکی جواد رو (رفیقای اهم اتاقیم :D عشقمن:heart: ) بیدار کردم گفتم عملیات شیرینی :D
اون سید جواد پرید رفت چایی درست کرد!
چراغ خواب رو روشن کردم،که نور زیاد نباشه!!
آقا ! تا یک ساعت بعد فقط پلاستیک شیرینی ها باقی مونده بود :D
می خندیییییدییییییم! شیرینی میخوردیییییییم! http://www.www.www.iran-eng.ir/images/smilies/funny/w15.gif

صبح بلند شد بره صبحونه بخوره :D گفت "محسن،میگم من یه پلاستیک شیرینی اینجا داشتم،چی شد؟"
گفتم بهش" علی جان،منم یه 4-5تا پپسی و 7Up خانواده داشتم تو یخچال،ببین کجان؟ شیرینی هات هم همونجائن مطمئن باش" "خوب یخچالو بگرد :D "

شب یلدای خوبی بود! ! ! :D

ولی حیف باز هم کنار خانواده نبودیم:(

:gol:
 

M.A777

عضو جدید
کاربر ممتاز
پاسور شرطی بازی میکردیم یه بار مجبورم کردن8 لیوان آب بخورم اب گرم بالا آوردم

:D دمت گرم...

یکی از دوستام،تو حکم ادعا کرد،باخت...
شرطش چی بود؟
یک لیتر عرق نعنا :D

2قلپ خورد،استفراغ کرد

:D

یکی از دوستام هم شرط بندی کرد سر بازی مسخره ی "7کثیف" ، باخت...
آقا قرار بود یکی از بچه های 100 کیلویی رو کمرش بشینه :D
فرار کرد رفت پیش مدیر خوابگاه گفت اینا میخوان منو بزنن!!!!!! :biggrin::biggrin:
 

M.A777

عضو جدید
کاربر ممتاز
یکی از بچه ها از همسایه ها دوس دختر پیدا کرده بود برامون غذا می اورد

دقققققیقا ! :D
من چندبار سالاد اولویه خوردم از دوست دختر یکی از رفیقام :D
دختره تو خوابگاه بود!ولی دمش گرم عجب دست پختی داشت،اگه من بودم 3بار باهاش ازدواج میکردم....
چندماه بعد بهم زدن :D غذامون هم قطع شد :biggrin:
 

M.A777

عضو جدید
کاربر ممتاز
یکی از خوابگاه هایی که مجبور شدم واسه ترم تابستون برم :D »

DSC00661.jpg
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
shamim273 سـلام به خـواجـه شـیـرازی...(طـنـز) ☺ زنگ تفريح 1

Similar threads

بالا