شفیعی کدکنی

باران بهاری

عضو جدید
کاربر ممتاز
محمد رضا شفیعی کدکنی (م.سرشک)،در 19 مهر 1318در کدکن_روستایی پیرامون تربت حیدریه_ استان خراسان چشم به جهان گشود.در کودکی به دبستان و دبیرستان نرفت؛اما به جای آن به فراگیری زبان و ادبیات عرب،فقه،کلام و اصول پرداخت و یک دوره ی کامل درس طلبگی را آموخت.در سال 1344از دانشکده ی ادبیات دانشگاه فردوسی مشهد در مقطع لیسانس رشته ی زبان و ادبیات فارسی فارغ التحصیل شد.در سال 1348دوره ی دکترای ادبیات فارسی را در دانشگاه تهران به پایان برد و از همان زمان،تدریس در دانشکده ی ادبیات دانشگاه تهران را آغاز کرد.پایان نامه ی مقطع دکترای او در باب صور خیال در شعر فارسی بود که با همین نام در سال 1350 به چاپ رسید.
سرودن شعر را به شیوه ی کلاسیک آغاز کرد،اما بعدها به دنبال آشنایی با شعر نو،این شیوه را کنار نهاد و به نوگرایی روی آورد.
از اولین نمونه های شعر او که در دوران نوجوانی سرود،مخمّسی بود درباره ی سقوط دکتر مصدق؛و کاملا دراین شعر تحت تاثیر لحن و اسلوب شاعر مبارز،فرخی یزدی قرار داشت.اما اولین شعری را که خود می پسندد،شعر "هان ای بهار خسته"از دفتر " شبخوانی" ست.
آشنایی او با شعر نو،اول بار با شعر"مریم"فریدون توللی آغاز شد و به شدت تحت تاثیر این شعر قرار گرفت.بعد از آن به اخوان و نیما علاقه مند شد.معّرف این دو شاعر_اخوان و نیما_به او،دکتر شریعتی بود.شفیعی کدکنی از دوستان نزدیک اخوان در زمان حیات او به شمار می رفت.
کدکنی با دفتر در کوچه باغ های نشابور به نام آوری رسید.
آثار شفیعی را می توان به دو گروه انتقادی و مجموعه اشعار خود تقسیم کرد.آثار انتقادی او شامل تصحیح آثار کلاسیک فارسی و نگارش مقالاتی در حوزه ی" نظریات ادبی"است.در میان آثار نظری ایشان کتاب موسیقی شعر جایگاهی ویژه دارد و در میان مجموعه اشعار، در کوچه باغ های نشابور از محبوبیت بیشتری برخوردار است.
شفیعی کدکنی را باید در زمره ی شاعران اجتماعی بدانیم.او در اشعار خود،تصویری از جامعه ی ایرانی دهه ی40و50را بازتاب می دهد و با زبان رمز و کنایه،اوضاع و احوال آن دوران را به خواننده می نمایاند.دلبستگی و گرایش فراوان او به آیین و فرهنگ اسلامی و به خصوص فرهنگ خراسان،در شعرهای او آشکار است.این تاثیر در واژگان خاصی که در شعر او به کار می رود به روشنی دیده می شود.
گذشته از شعر،تحقیق در نقد ادبی،سبک شناسی شعر فارسی و عرفان ایرانی از مشغله های ذهنی اوست.
 
آخرین ویرایش:

باران بهاری

عضو جدید
کاربر ممتاز
کتاب شناسی

_مجموعه اشعار

1_شبخوانی:نشر توس،1344
2_زمزمه ها:امیر کبیر1344
3_از زبان برگ:توس،1347
4_در کوچه باغ های نشابور:توس،1350
5_هزاره ی دوم آهوی کوهی
6_از بودن و سرودن:توس،1356
7_مثل درخت در شب باران: توس،1356
8_بوی جوی مولیان:توس1356

_آثار نظری و انتقادی و تصحیح و ترجمه

1_صور خیال در شعر فارسی
2_موسیقی شعر
3_تصحیح اسرار التوحید نوشته ی محمد ابن منور
4_تصحیح تاریخ نیشابور نوشته ی حاکم نیشابوری
5_تصحیح آثار عطار(مختار نامه،مصیبت نامه،منطق الطیر،اسرار نامه،دیوان عطار،تذکره الاولیا)
6_تصحیح آفرینش و تاریخ در دو جلد
7_مفلس کیمیا فروشدرباره ی شعر انوری
8_زبور پارسی نگاهی به زندگی و غزل های عطار
9_تازیانه های سلوک درباره ی قصاید سنایی
10_در اقلیم روشنایی تفسیر چند غزل سنایی
11_شاعر آیینه ها بررسی سبک هندی و شعر بیدل دهلوی
12_آن سوی حرف و صوت
13-میراث عرفانی ایران(چهار جلدی):
-دفتر روشنایی(در شرح سخنان و افکار بایزید)
-نوشته بر دریا(در بیان میراث عرفانی ابو الحسن خرقانی)
-چشیدن طعم وقت(در شرح عرفان و افکار ابوسعید ابوالخیر)
-حالات و سخنان ابو سعید(در شرح عرفان و افکار ابوسعید ابوالخیر)
14_ادوار شعر فارسی از مشروطه تا سقوط سلطنت
15_زمینه ی اجتماعی شعر فارسی
16_شعر معاصر عرب
17_قلندریه در تاریخ
18_ترجمه ی تصوف اسلامی و رابطه ی انسان و خدا نوشته ی رینولد نیکلسون

منابع:
_دانشنامه ی ویکی پدیا
_سایت ادبی آوای آزاد
_گزیده ی اشعار شفیعی کدکنی،نشر مروارید؛مقدمه ی کتاب
 

باران بهاری

عضو جدید
کاربر ممتاز
غزل برای گل آفتابگردان

غزل برای گل آفتابگردان

نفست شکفته بادا وُ
ترانه ات شنیدم
گل آفتابگردان!
نگهت خجسته بادا وُ
شکفتن تو دیدم
گل آفتابگردان!

به سَحَر که خفته در باغ،صنوبر و ستاره،
تو به آب ها سپاری همه صبر و خواب خود را
و رَصَد کنی زهر سو،ره آفتاب ِ خود را.

نه بنفشه داند این راز،نه بید و رازیانه
دم ِ همتی شگرف است تو را در این میانه.

تو همه در این تکاپو
که حضور زندگی نیست
به غیر آرزوها
و به راه آرزوها،
همه عمر،
جست و جوها.

من و بویه ی *رهایی،
وگرم به نوبت عمر،
رهیدنی نباشد.
تو و جست و جو
وگر چند،رسیدنی نباشد.

چه دعات گویم ای گل!
تویی آن دعای خورشید که مستجاب گشتی
شده اتحاد معشوق به عاشق از تو،رمزی
نگهی به خویشتن کن که خود آفتاب گشتی!
:gol:

*بویه:امید،آرزو
 
آخرین ویرایش:

hami_life

عضو جدید
کاربر ممتاز
من درنگ می کنم
تو درنگ می کنی
ما درنگ می کنیم
خاک و میل زیستن در این لجن می کشد مرا تورا به خویشتن
لخظه لحظه با ضمیر خویش جنگ می کنیم
وین فراخنای هستی و سرود را به خویش تنگ می کنیم
همچو آن پیامبر سچید موی پیر
لحظه ای که پور خویش را به قتلگاه می کشید
از دو سو این دو بانگ می شنید
بانگ خاک سوی خویش بانگ پاک سوی خویش
هان چرا درنگ کنم با ضمیر ناگزیر خویش جنگ
این صدای او صدای ما صدای خوف یا رجای کیست؟
 

hami_life

عضو جدید
کاربر ممتاز
پرسش
آنجا هزار ققنوس
آتش گرفته است
اما صدای بال زدن شان را
در اوج
اوج مردن
اوج دوباره زادن
نشنیده ام هرگز
وقتی که با شکستن یک شیشه
مردابک صبوری یک شهر را
یکباره می توانی بر هم زد
ای دست های خالی! از چیست
حیرانی ؟
گویا
گلهای گرمسیری خونین را
در سردسیر این باغ
بیهوده کاشتند
آب و هوای این شهر
زین سرخ و بوته هیچ نمی پرورد
اما
تو آتش شفق را
در آب جویبار
در کوچه باغ ها
به چه تفسیر می کنی ؟
 

hami_life

عضو جدید
کاربر ممتاز
گفت و گو
گفتم : این باغ ار گل سرخ بهاران بایدش ؟
گفت : صبری تا کران روزگاران بایدش
تازیانه ی رعد و نیزه ی آذرخشان نیز هست
گر نسیم و بوسه های نرم باران بایدش
گفتم
آن قربانیان پار
آن گلهای سرخ ؟
گفت : آری
ناگهانش گریه آرامش ربود
وز پی خاموشی طوفانی اش
گفت : اگر در سوک شان
ابر می خواهد گریست
هفت دریای جهان
یک قطره باران بایدش
گفتمش
خالی ست شهر از عاشقان وینجا نماند
مرد راهی تا هوای کوی یاران بایدش
گفت : چون روح بهاران
اید از اقصای شهر
مردها جوشد ز خک
آن سان که از باران گیاه
و آنچه م یباید کنون
صبر مردان و
دل امیدواران بایدش
 

باران بهاری

عضو جدید
کاربر ممتاز
یک دو بیتی

یک دو بیتی

به جان،جوشم که جویای تو باشم
خسی بر موج دریای تو باشم
تمام آرزوهای منی؛ کاش،
یکی از آرزوهای تو باشم!
:gol:
 

canopus

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
خموشانه

شهر خاموش من ! آن روح بهارانت کو ؟
شور و شیدایی انبوه هزارانت کو ؟
می خزد در رگ هر برگ تو خوناب خزان
نکهت صبحدم و بوی بهارانت کو ؟
کوی و بازار تو میدان سپاه دشمن
شیهه ی اسب و هیاهوی سوارانت کو ؟
زیر سرنیزه ی تاتار چه حالی داری ؟
دل پولادوش شیر شکارانت کو ؟
سوت و کور است شب و میکده ها خاموش اند
نعره و عربده ی باده گسارانت کو ؟
چهره ها در هم و دل ها همه بیگانه ز هم
روز پیوند و صفای دل یارانت کو ؟
اسمانت همه جا سقف یکی زندان است
روشنای سحر این شب تارانت کو ؟
 

canopus

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
سرود ستاره

ستاره مي گويد
دلم نمي خواهد غريبه اي باشم
ميان آبي ها
ستاره مي گويد
دلم نمي خواهد صدا كنم اما هجاي آوازم
به شب
درآميزد كنار تنهايي
و بي خطابي ها
ستاره مي گويد
تنم درين آبي
دگر نمي گنجد كجاست آلاله
كه لحظه اي امشب رداي سرخش را به عاريت گيرم
رها كنم خود را
ازين سحابي ها
ستاره مي گويد
دلم ازين بالا گرفته مي خواهم بيايم آن پايين
كزين كبودينه ملول و
دلگيرم خوشا سرودن ها و آفتابي ها.
 

باران بهاری

عضو جدید
کاربر ممتاز
جمله های ساده ی نسیم و آب و جویبار،
فعل لازم ِ نفس کشیدن ِ گیاه،
اشتقاق برگ از درخت
وانچه زین قِبَل سوال هاست؛
در بر ِ ادیب دهر و مکتب حقایقش،
بارها شنیده ایم و خوانده ایم؛
نکته هایی آشناست.

لیک هیچ کس به ما نگفت
مرجع "ضمیر زندگی" کجاست؟
:gol:
 

hami_life

عضو جدید
کاربر ممتاز
سفر به خیر

به کجا چنین شتابان ؟
گون از نسیم پرسید
دل من گرفته زینجا
هوس سفر نداری
ز غبار این بیابان ؟
همه آرزویم اما
چه کنم که بسته پایم
به کجا چنین شتابان ؟
به هر آن کجا که باشد به جز این سرا سرایم
سفرت به خیر !‌ اما تو دوستی خدا را
چو ازین کویر وحشت به سلامتی گذشتی
به شکوفه ها به باران
برسان سلام ما را
 

hami_life

عضو جدید
کاربر ممتاز
صندلی در جاده منتظر است؛

آفتاب می آید و می رود،

باران می آید و می رود،

برف می آید و می رود،

اما تو،

نه از جاده می آیی،

نه از قلب من می روی ...
 

hami_life

عضو جدید
کاربر ممتاز
تذکره‌ی بهار
ببین گنجشک شنگ صبحگاهی
سکوت بیشه را چون می‌زند رنگ
درین شبگیر، این نقاش آواز،
چه رنگین پرده‌ها سازد ز آهنگ!

ز آوازش کند آیینه‌ای نغز
حضور خویش سازد آشکارا
گهی در گوشه‌ی نیریز و عشاق
گهی در پرده‌ی نوروز خارا



به هر نغمه گشاید پهنه‌ای را
فزاید بر اقالیم وجودش
چو می‌داند که سهم او ز هستی
نباشد غیر آفاق سرودش



میان خواب و خاموشی چه مانی
درون تیرگی‌ها و تباهی
تو نیز این پرده‌پردازی در آموز
از آن گنجشک شنگ صبحگاهی
 

canopus

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
زخمی


هر کوی و برزنی را
می جویند
هر مرد و هر زنی را
می بویند
بشنو
این زوزه ی شگان شکاری ست
در جست و جویش کنون
و خک
خک تشنه
و قطره های خون
آن گرگ تیر خورده ی آزاد
در شهر شهرها
امشب کجا پناهی خواهد یافت
یا در خروش خشم گلوله
کی سوی بیشه راهی خواهد یافت
 

باران بهاری

عضو جدید
کاربر ممتاز
خوشا پرنده

خوشا پرنده

خوشا پرنده که بی واژه شعر می گوید.

گذر به سوی تو کردن ز کوچه ی کلمات
به راستی که چه صعب است و مایه ِ آفات.

چه دیر و دور و دریغ!

خوشا پرنده که بی واژه شعر می گوید.

ز کوچه ی کلمات،
عبور گاری ِاندیشه است و سدِّ طریق
تصادفات صداها و جیغ و جار حروف
چراغ ِقرمزِ دستور و راهبندِحریق.

تمام عمر بکوشم اگر شتابان،من
نمی رسم به تو هرگز از این خیابان،من.

خوشا پرنده که بی واژه شعر می گوید.
:gol:
 

باران بهاری

عضو جدید
کاربر ممتاز
رباعی

رباعی

دیدار تو باغ ها،چمن ها دارد
در هر قدمش دلم وطن ها دارد
در لحظه ی دیدار تو خاموشم از آنک
دل،پیش تر از زبان سخن ها دارد
:gol:
 

باران بهاری

عضو جدید
کاربر ممتاز
شبچراغ

شبچراغ

گر چراغ شعر،روشن در شب تارم نبود
رای رفتن،روی گفتن،چشم ِبیدارم نبود

گر نبود این شبچراغ جاودان ِقرن ها
در ظلام این شبستان راه ِدیدارم نبود

گر نبود آن پرسش خیام ز اسرار وجود
راه،بر هر یاوه ای،اکنون جز اقرارم نبود

گر نوای نای ِرومی بر نمی شد در سماع
از چنین زهر خموشی هیچ زنهارم نبود

مشعله در دست حافظ گر نبود آن دورها
اندر این جا روشنایی هیچ در کارم نبود

راستی زندان سرایی بود آفاق وجود
گر چراغ شعر روشن در شب تارم نبود
:gol:
 

canopus

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
در حضور باد


کلماتم را
در جوی سحر می شویم
لحظه هایم را
در روشنی باران ها
تا برای تو شعری بسرایم روشن
تا که بی دغدغه بی ابهام
سخنانم را
در حضور باد
این سالک دشت و هامون
با تو بی پرده بگویم
که تو را
دوست می دارم تا مرز جنون
 

باران بهاری

عضو جدید
کاربر ممتاز
چشم بر هم می نهم؛هستی دو سو دارد:
نیمی از آن در من است و نیم از آن بر من.

نیمه ی در من،بهارانی پر از باغ است و
آفاقی پر از باران.

نیمه ی بر من،زبان چاک چاک خاک و
چشمان ِکویر ِ کور ِ تبداران.

چشم بر هم می نهم؛هستی چراغانی ست
روشن اندر روشن و آفاق در اشراق
می گشایم چشم،می بینم چه زهر آگین و ظلمانی ست.

آنکه این دشواره،پاسخ گوید،آیا کیست؟
-در کدامین سوی باید زیست؟

در ظلام ِ ظالم ِ برمن؟
یا در آن آفاق ِ پر اشراق؛
روشن ِدر من؟
:gol:
 

canopus

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
سفر

مرغکان بر سردریا آرام
بال بگشوده به راه سفرند
نقشی افتاده بر آن پرده ی لرزان حریر
گویی از پنجره ابر به ناگه دستی
کاغذی چند سپید
پاره کرده ست و فرو ریخته زانجای به زیر
 

باران بهاری

عضو جدید
کاربر ممتاز
آیینه ای برای صداها

آیینه ای برای صداها

آیینه ای شدم
آیینه ای برای صداها.

فریاد آذرخش و گل سرخ
و شیهه ی شهابی تندر
در من به رنگ همهمه جاری ست.

آیینه ای شدم؛
آیینه ای برای صداها.
آن جا نگاه کن!
فریاد کودکان گرسنه
در عطر ادکلن
آری شنیدنی ست ببینید:
فریاد کودکان!

آن سو به سوگ ساکت گلبرگ ها وزان
خُنیای نای حنجره ی خونی خزان.
آیینه ای شدم؛
آیینه ای برای صداها.
 

barg

عضو جدید
کاربر ممتاز
درخت

درخت

زيباتر از درخت در اسفند ماه چيست ؟

بيداري شكفته پس از شوكران مرگ

زيباتر از درخت در اسفند ماه چيست ؟

زير درفش صاعقه و تيشه ي

تگرگ

زيباتر از درخت در اسفند ماه چيست ؟

عرياني و رهايي و تصوير بار و​
برگ
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
مناجات

مناجات



می شناسمت
چشمهای تو
میزبان آفتاب صبح سبز باغهاست
می شناسمت
واژه های تو
کلید قفل های ماست
می شناسمت
آفریدگار و یار روشنی
دستهای تو
پلی به رویت خداست


 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
شاید

شاید



با آن که شب است و راه فریادی
در هیچ سوی افق نمی بینم
با این همه از لبان صدامید
این زمزمه را دوباره می خوانم
باشد که ز روزنی گذر گیرد
شاید روزی کبوتری چاهی
این زمزمه را دوباره سر گیرد
وانگاه به شادی هزاران لب
آزاد به هر کرانه پر گیرد

 
بالا