شعر طنز

ملیسا

عضو جدید
کاربر ممتاز
نشسته مردک گدا میان کوچه با عصا
زچشم سالمش به من اشاره می کند بیا!
نگاه می کـــنم به او به چشم خواهری ولی
همان نگاه می برد مـرا به ســمت ناکجـا!!!
دلم اسـیر می شــود به آن نگاه دلربا!
چه قسمتی!چه حکمتی!میان کوچـــه ما دوتــا!
ســــــلام می دهم به اوسلام می دهد به من
چه سرنوشت جالبی ، پســـند می کند مـرا!
ز گُل که کم نمی شود اگر چه شاخه بشکند!
چه کم شود ز او مگر بدون چشــــــم و دست و پا!؟
میان عقل و قلب من عجب جدال می شود
به او چگونه گویمــــــــش پســــــند کرده ام تو را !؟
دو روز زندگی چــــــــرا به زیر پا نهم دلم؟
چرا نگویمش که من شدم اســیر و مبتــــــــلا!
زمن که کم نمی شود اگرچـــــــه رد کند مرا
زبان حس وحال خود به رو نیاورم چـــــــــــــرا !؟
دهان که بــــــــا ز می کنم به من نگاه می کند
چه لحظه ای چه حالتی چه گُر گرفته ا م خـدا!
اگر زمان امـــــــان دهد به عاشق تو جان دهد
طلا و سکه می کند به زیر پایتان فـــــــــــــدا!
نــــــگو که پا نداری و علیل و کــــــــــور و خســته ای
قسم به چشم سالمت! شفا دهد خدا تو را !
خلاصـه می کنم سخن!که عاشقت شدم گدا !
چه شاعرانه می شود رسـیدن من و شـــــــما!!
تمام می شود سخن سکوت می کند ولی
مرا به نام کوچکم چـرا نمی کند صـــــــــــــدا ؟!
چه شـــــ ـــرم می کند زمن!چه سر به زیر و با حیا
و ناگهان به یا علی بلند می شــــود ز جــــــــا!
جـــــ ـواب می دهد به من به احترام وبا ادب:
در این زمانه دخــترک به خنگی تو مرحـــــــــــبا!
لگد به بخــ ــــت خود نزن ,حذر کن از وصال من
به چهره ام نمی خورد که زن گرفته ام ســـــه تا؟!
به آبروی خود قســــــــم بریدم از همه به جز
سپیده؛ یاسمن؛ سحر؛ فریده, نسترن ,صـــبآ
نصیحتی کــــــــــــــــنم تو را برادرانه مختصر
برو برای عقل خود طلب کــن از خدا شــــفا!
تو از منم گداتری که عشــــق می کنی طلب
مزاحمم نشو دگر !برو گدا !برو گـــــــــــــدا
 

Similar threads

بالا