پسر: چرا آدما میمیرن؟
پدر: بستگی داره... مشکل قلبی، سرطان، تصادفات یا پیرشدن
پسر: منظورم اینه که "مرگ" چیه؟
پدر: مرگ؟... قلب خون رو پمپ نمیکنه... خون به مغز نمیرسه... همه چی وایمیسه و مرگ میرسه.. اینه.
پسر: چی باقی میمونه؟
پدر: هرکاری که کردی. خاطرهی کارایی که کردی. فکر کنم خاطره ها خیلی مهمه. آدمی رو که خنده دار راه میرفت به یاد میاری یا اون یکی که آدم مهربونی بود. صورتشو به یاد میاری، لبخندشو و فاصلهای که بین دندونای جلوش بود... بی خیال پاول الان وقتش نیست. چی میخوای تو؟ الان خیلی زوده.
پسر: اینجا نوشته "مراسم ترحیم تا روحش در آرامش باشد"... تو هیچ وقت چیزی راجع به روح نگفتی
پدر: این فقط یه رسمه که با مرده وداع کنن. هیچ روحی وجود نداره
پسر: عمه «ایرنا» میگه وجود داره
پدر: بعضی آدما زندگی براشون آسونتر میشه اگه به اینا باور داشته باشن
پسر: تو چی؟
پدر: من؟ ... واقعن نمیدونم... به چی فکر میکنی؟
پسر: چیزی نیست... فقط ... امروز صبح خیلی خوشحال بودم وقتی مسئله خانم پیگی و کرمیت رو درست حل کردم. بعدشم کبوتره اومد که خرده نون بهش بدم. ولی رفتم خرید کنم یه سگ مرده دیدم. کنارش زانو زدم و به خودم گفتم مسئله امروز صبح به چه درد میخوره؟ این اطلاعات به درد کی میخوره که "چند ثانیه طول میکشد که خانم پیگی به کرمیت برسد؟" هیچ معنی نمیده...
پدر: کدوم سگ بود؟
پسر: اونی که چشاش زرد بود. میتونستی همیشه تو خاکروبهها پیداش کنی... شاید جایی که الان هست براش بهتر باشه نه؟ شما چی فکر میکنی پدر؟
:فصل مروری بر آثار کیشلوفسکی
ده فرمان- فرمان یکم/ کریستوف کیشلوفسکی Dekalog, jeden 1989/ Krzysztof