سر میرزا کوچک خان را من از تنش جدا کردم

rosvayejanan

عضو جدید
کاربر ممتاز





سر میرزا کوچک خان را من از تنش جدا کردم

11 آذرماه سالروز شهادت ميرزا كوچك خان جنگلی در 88 سال قبل یعنی سال 1300، مسلمان معتقد، مبارز وطن
خواه و نستوهی است که نهضت او خاستگاه ديني و مردمي داشت.
به گزارش رجانیوز، نهضت جنگل به رهبري ميرزاكوچك خان جنگلي در شرايطي شكل گرفت كه همه جاي سرزمين ايران آماده ي قيام هاي آزادي بخش براي پايان بخشيدن به حضور بيگانگان و پايان دادن به اوضاع آشفته درون مرزها بود. نهضت جنگل مقارن با بروز جنگ جهاني اول در سال 1914 شكل گرفت.
با توجه به اوضاع سياسي و اجتماعي آن زمان هدف هاي عمده ي نهضت عبارت بود از: اخراج نيروهاي بيگانه، برقراري امنيت، رفع بي عدالتي و مبارزه با خودكامگي و استبداد.
روزنامه اطلاعات در شماره سوم ارديبهشت 1342، متن گفت و گوي خبرنگار اين روزنامه با كسي كه سر ميرزا كوچك جنگلي را از بدن جدا كرده منتشر کرده است. گزارش روزنامه اطلاعات از مصاحبه با این فرد جانی، اين گونه آغاز مي‌شود:
مردي كه چند سال پيش سر ميرزاكوچك‌خان را بريده و به تهران آورده بود ديروز از طرف ژاندارمري مركز دستگير شد. خبرنگار ما براي گفتگو با اين مرد به ناحيه يك ژاندارمري رفت و در اطاق آقاي سرهنگ منوچهر اسعدي معاون ناحيه يك با اين شخص صحبت كرد.
ابتدا خبرنگار ما از آقاي سرهنگ اسعدي معاون ناحيه علت دستگيري اين مرد را پرسيد.
معاون ناحيه يك گفت: چند روز پيش ناشناسي تلفني به تيمسار خسرواني فرمانده ناحيه يك اطلاع داد آقاي علي‌اصغر رضائي در خانه‌اش ترياك نگهداري مي‌كند.
مأمورين ناحيه يك به خانه اين مرد رفتند، ولي هر چه گشتند چيزي نيافتند، در همين موقع چشم يكي از مأمورين به آجرهاي كف زيرزمين افتاد، آجرها را برداشتند و در زير آجرها محفظه‌اي پيدا شد كه در داخل آن در حدود پنج كيلو ترياك به دست آمد و علي‌اصغر رضایي را دستگير كردند و با ترياك مكشوفه به اينجا آوردند تا پس از بازجويي به دادسرا فرستاده شود.
از ترس دولت
خبرنگار ما سپس با علي‌اصغر رضایي صحبت كرد، به قول خودش 85 سال دارد، او مردي است که خيلي خوب صحبت مي‌كند.
علي‌اصغر در پاسخ به سؤال‌هاي خبرنگار ما گفت: درست است اين ترياك مال من است من آن را در زيرزمين مخفي كرده بودم ولي نه قصد فروش آن را داشتم و نه خودم معتاد هستم. نگهداري اين ترياك‌ها فقط از ترس دولت بود.
هشت، نه سال پيش موقعي كه هنوز كشت خشخاش ممنوع نشده بود يكي از دوستان من كه در مازندران زندگي مي‌كند اين ترياك‌ها را برايم سوقات (سوغات) آورد، من آن را لول كردم و چون براي مصرف آن محلي نداشتم چند سال اين ترياك در خانه من بود تا اينكه دولت كشت خشخاش را ممنوع كرد و خريد و فروش ترياك جرم شد، آن وقت من از ترس اينكه مبادا دستگير شوم ترياك‌ها را در زير آجرهاي زيرزمين مخفي كردم ولي هميشه مي‌ترسيدم.
يك روز مي‌خواستم ترياك‌ها را آتش بزنم ولي ترسيدم دود ترياك خانه همسايه را بگيرد و سر و صداي آنها بلند شود، يك بار مي‌خواستم ترياك را به دولت تحويل بدهم ترسيدم كه ميان راه مرا بگيرند و هرچه قسم و آيه بخورم كه مي‌خواستم ترياك را به دولت بدهم بگويند دروغ مي‌گويي ترياك در خانه ماند تا كار به دستم داد.
خبرنگار ما از پيرمرد پرسيد كه آيا كسي در خانه او زندگي مي‌كند؟
پيرمرد جواب داد سال‌ها است كه خودم تنها زندگي ميكنم و اگر مايل باشيد حاضرم علت تنهايي خودم را برايتان شرح بدهم.
علي‌اصغر وقتي خبرنگار ما را براي شنيدن زندگي‌اش آماده ديد شروع به صحبت كرد و گفت: 65 سال پيش در آن هنگام كه دولت وقت يك افسر اطريشي براي تشكيل صنف توپخانه در ارتش ايران از فرنگ استخدام كرده بود، من وارد ارتش شدم و به عنوان وكيل توپخانه مشغول به كار شدم. مدت‌ها در توپخانه مركز كار مي‌كردم، توپ‌هاي ما آن وقت توپ ورشویي انگليسي بود و جز در ماه رمضان و موقع افطار و سحر به صدا درنمي‌آمد.
ولي در زمان محمدعليشاه يك بار ما دست به كار شديم و به فرمان او مجلس را به توپ بستيم و از آن‌وقت مجاهدين مخالف ما توپچي‌ها شدند ولي در هر حال از ما مي‌ترسيدند.
سر ميرزا كوچك‌خان را آوردم
از اين ماجرا چند سال گذشت كه يك روز خبر آوردند اسمعيل آقا سيميتقو و ميرزاكوچك‌خان جنگلي ياغي شده‌اند. دولت ما را مأمور سركوبي ميرزاكوچك‌خان كرد، ما توپ‌ها را با قاطر به گيلان برديم، نمي‌دانيد چه مرارت‌هايي كشيديم تا توپ‌ها را روي كوهها نصب كرديم و مراكز هواداران ميرزاكوچك‌خان را گلوله‌باران كرديم ولي چون ميرزاكوچك‌خان همه‌اش در حال جنگ و گريز بود توپخانه ما كاري از پيش نبرد.
به ناچار با تفنگ به جنگ او رفتيم و در فومنات او را محاصره كرديم و پس از آتش زدن جنگل او را دستگير كرديم و كشتيم ولي كسي باور نمي‌كرد كه ما بتوانيم ميرزاكوچك‌خان را بكشيم.
در نتيجه من شبانه سر ميرزاكوچك‌خان را از تنش جدا كردم و آن را به ترك اسبم بستم ابتدا به رشت رفتم و سر ميرزاكوچك‌خان را به معرض نمايش گذاشتم و سپس آن را به تهران آوردم ميرزاكوچك‌خان ريشي بلند و سري طاس و مویي بور داشت.
علي‌اصغرگفت: پس از اين پيروزي درخشان به من مرخصي دادند. آن روزها تهراني‌ها براي خوشگذراني به باغ‌هاي شهريار مي‌رفتند من نيز براي استفاده از ايام مرخصي به شهريار رفتم. در آنجا دختر كشاورزي به نام زهرا را ديدم و ديوانه‌وار عاشق او شدم و با هزار زحمت توانستم موافقت بستگان او را جلب كنم و با او ازدواج كنم. در مراسم عروسي ما افراد فوج بهادر، بچه‌هاي دباغ‌خانه و سرهنگ محمدخان و حسن‌آقا سرتيپ شركت داشتند. از عروسي ما چند ماه گذشت و قرار بود مرا فرمانده توپخانه بكنند كه ناگهان زنم فوت كرد. پس از مرگ زنم دنيا بر من تيره شد، از ارتش استعفا كردم و از آن تاريخ تاكنون در همين خانه كه روزگاري زنم در آن سكونت داشت يكه و تنها زندگي مي‌‌كنم.
خبرنگار ما مي‌نويسد: علي‌اصغر رضایي امروز به اتهام نگهداري ترياك به دادسرا اعزام شد!

 
بالا