سخنان بزرگان

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
مشکل بسیاری از مردم در وهله نخست این است که دوستشان بدارند، نه اینکه خود دوست بدارند!

#اریک_فروم
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
آدمی که نمی‌خواند ، یا کم می‌خواند یا فقط پرت و پلا می‌خواند، بی‌گمان اختلالی در بیان دارد، این آدم بسیار حرف می‌زند اما اندک می‌گوید.


#ماریو_بارگاس_یوسا
 

Persia1

مدیر تالار زبان انگلیسی
مدیر تالار
فروغ فرخزاد میگه:

مسئول طرز فکر آدمها نیستم.
بگذار هرکه هرچه خواست بگوید!
چه اهمیتی دارد؟
من در لاک خود راحت ترم،
آنجا میشود آرام و بی دغدغه زندگی کرد.
 

Persia1

مدیر تالار زبان انگلیسی
مدیر تالار
در ﻣﻮﺭﺩ ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ ﻭ ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ ﻭ ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ ﻭ ﻫﺮ ﻟﺤﻈﻪ ﺑﻪ ﺍﺵ ﺗﻤﺎﯾﻞ ﭘﯿﺪﺍ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ ﻭ ﺧﻮﺏ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﯽ ﮐﻪ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺑﮑﻨﯽ ، ﻭﻗﺘﯽ ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﺍ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﯼ، ﻣﯽ ﺑﯿﻨﯽ ﺍﯾﻦ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﯼ.

👤 #ﺁﻟﺪﻭﺱ_ﻫﺎﮐﺴﻠﯽ
 

Persia1

مدیر تالار زبان انگلیسی
مدیر تالار
زندگی موسیقی گنجشک‌هاست !
زندگی باغ تماشای خداست ...
زندگی یعنی همین :
پروازها، صبح‌ها، لبخندها، آوازها ...

👤 #سهراب_سپهری
 

Persia1

مدیر تالار زبان انگلیسی
مدیر تالار
زندگی مثل یک کتاب است
بعضی فصل ها ناراحت کننده
و بعضی فصل ها شاد
بعضی هیجان انگیزند
اگر فصلی را ورق نزنی
هرگز نمیفهمی که در فصل بعدی
چه چیزی انتظارت را میکشید...

👤 #الدوس_هاکسلی
 

Persia1

مدیر تالار زبان انگلیسی
مدیر تالار
شاید انسان ها می دانند که چه می کنند، ولی چیزی که آنها نمی دانند این است که آنچه انجام می دهند، با آنها چه می کند.

👤 #میشل_فوکو
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
بعضی صبح ها از خواب پا میشی
با خودت فکر می کنی:
نمی تونم از پسش بر بیام.
بعد تو دلت می خندی
چون یاد تمام صبح هایی می افتی که این فکر رو داشتی!

#چارلز_بوکوفسکی
 

Persia1

مدیر تالار زبان انگلیسی
مدیر تالار
برای کفشی که همیشه پایت را می‌زند، فرقی نمی‌کند تو راهت را درست رفته باشی یا اشتباه. هر مسیری را با او همقدم شوی، باز هم دست آخر، به تاول های پایت می‌رسی. آدم ها هم به کفش ها بی‌شباهت نیستند. کفشی که همیشه پایت را می‌زند، آدمی که همیشه آزارت می‌دهد هیچ وقت نخواهد فهمید تو چه دردی را تحمل کردی تا با او همقدم باشی.

- فروغ فرخزاد
 

Persia1

مدیر تالار زبان انگلیسی
مدیر تالار
«هر کسی در زندگی باید کسی را داشته باشد که حرف‌هایش را راحت، بی‌خجالت و رو دربایستی به او بزند.
وگرنه آدم از تنهایی دق می‌کند»

👤 ارنست همینگوی
 

Persia1

مدیر تالار زبان انگلیسی
مدیر تالار
طریق درست عشق ورزیدن همین بود،
بی هراس، بی حد و مرز، بی اندیشه ی فردا؛
و سپس، بی پشیمانی...

- جولین بارنز
 

Persia1

مدیر تالار زبان انگلیسی
مدیر تالار
در اصل، تروریسم نمایش است. تروریست‌ها نمایشِ وحشت‌آورِ خشونت به‌راه می‌اندازند که تخیل ما را به خود معطوف می‌کند و باعث می‌شود احساس کنیم داریم به آشوب و هرج و مرج قرون وسطی باز می‌گردیم. در نتیجه دولت‌ها اغلب خود را مجبور می‌بینند در مقابل صحنه‌آراییِ تروریسم با تظاهر به امنیت واکنش نشان دهند و نمایش‌های عظیم قدرت به راه اندازند، مثلا با آزار و اذیت همه مردم یا حمله به کشورهای خارجی. در اغلب موارد، این واکنش‌ شدید به تروریسم برای امنیت ما تهدیدِ به‌مراتب بزرگ‌تری است تا خودِ تروریست‌ها.

- یووال نوح هراری
 

plant_biology

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ما را مثل عقرب بار آورده‌اند؛ مثل عقرب!
ما مردم صبح که سر از بالین ورمی داریم تا شب که سر مرگمان را می‌گذاریم، مدام همدیگر را می‌گزیم. بخیلیم؛ بخیل! خوشمان می‌آید که سر راه دیگران سنگ بیندازیم؛ خوشمان می‌آید که دیگران را خوار و فلج ببینیم.
اگر دیگری یک لقمه نان داشته باشد که سق بزند، مثل این است که گوشت تن ما را می‌جود. تنگ نظریم ما مردم. تنگ نظر و بخیل. بخیل و بدخواه. وقتی می‌بینیم دیگری سر گرسنه زمین می‌گذارد، انگار خیال ما راحت تر است. وقتی می‌بینیم کسی محتاج است، اگر هم به او کمک کنیم، باز هم مایه خاطر جمعی ما هست. انگار که از سرپا بودن همدیگر بیم داریم!

👤 #محمود_دولت_ آبادی
سلام،تا حالا بيان اينطوري از اقاي دولت ابادي نديدم
 

plant_biology

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
.
هدایت کاف یک سال زودتر عاشق شیدا شده بود. هم‌دانشگاهی بودند. هند. سر یکی از کلاس‌ها، شیدا را دیده بود و دچارش شده بود. بهش گفته بود؟ نه. نگفته بود. یک سال عشقش را به روی شیدا نیاورده بود. فقط هر روز توی وبلاگش از شیدا می‌نوشت. از عادت‌هایش. از جویدن ته مداد. از ریز شدن چشم‌هایش موقع خندیدن. از قرمزی رد کش جوراب روی ساق پایش سر کلاس. از همه چیزش. بعدا شیدا یک بار گفت که تصادفا وبلاگ هدایت را دیده و خودش را آن‌جا خوانده است. خودش، آن‌طور که از چشم‌های هدایت دیده می‌شد. ریخته بود بهم که چرا تا حالا به رویش نیاورده بود این دچار شدنش را. یک روز دم غروب، هدایت را خفت کرده و برده بود توی سالن ورزش دانشگاه و بهش گفت که وبلاگش را خوانده است. هدایت بهانه‌ی الکی آورده بود که چرا تا حالا بهش نگفته. بهانه‌ی آبگوشتی. جرات نداشت بهش بگوید که دچارش شده است.

این‌ها مهم نیست. مهم حرف‌های شیدای دم غروب توی سالن والیبال بود. به هدایت گفته بود که من وقتی نوشته‌هایت را خواندم و دچار شدنت را دیدم، تازه فهمیدم که یک سال پیش در رویای تو متولد شدم. بی‌آنکه بدانم. حق من بود این بود که بدانم در جهان دیگری به من حق حیات داده‌اند. من چقدر این حرفش را دوست داشتم. این‌که‌آدم ممکن است در رویای یک نفر دیگر به دنیا بیاید و زندگی کند. بدون این‌که خودش هم بفهمد و بداند. ممکن است آن‌قدر نفهمد که همانجا در رویای دیگری بمیرد و به خاک سپرده شود. بعدها که با هدایت هم‌خانه شده بود، برایش نوشته بود که من زندگی مخفیانه‌ی خودم در رویای تو را به زندگی پیش از آن ترجیح می‌دادم. کاش فقط زودتر تولدم در شیارهای مغزت را به خودم خبر داده بودی.

بعدترها که هدایت خودش را حلق‌آویز کرده بود، شیدا تمام آن نوشته‌ها را چاپ کرد و گذاشت توی یک آلبوم. یک ایمیل برایم فرستاد و عکس آلبوم را ضمیمه کرد بهش. گفت حالا من ماندم و این همه نوشته. من در رویای کسی متولد شدم و قبل از این‌که در رویایش بمیرم، خودش مرد. می‌دانی این یعنی چی؟ می‌دانی بقای یک رویای زنده در یک مغز مرده یعنی چه؟ من یک رویای زنده‌ام که زادگاهم را از دست داده‌ام. رویاها به زادگاهشان زنده‌اند. کاش لااقل زودتر تولدم را خبر داده بود که یک‌سال بیشتر در سرزمینش زندگی می‌کردم.

هدایت رفت. شیدا ماند. دو شیدا ماند. یکی همان بود که هر روز گل‌های رز را آب می‌داد و نان می‌خرید و رنگ گل لباسش را با رنگ کفش‌هایش هماهنگ می‌کرد. یکی دیگر هم شیدایی بود که ته مدادها را می‌جوید و چشم‌هایش ریز می‌شد و زنگ هیچ خانه‌ای را نداشت که بزند و کسی در را برایش باز کند. شیدای سرگردانی که زادگاهش قبل از خودش رفته بود.

#فهیم_عطار
لذت بردم🌹ممنون
 

yas87

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چارلی چاپلین :
مهربان باش، و به هرکس می‌رسی لبخند بزن، تو نمی‌دانی به آدم ها چه می‌گذرد شاید لبخندت برایشان مانند گنجی ارزشمند باشد و آن ها بسیار به آن لبخند محتاج باشند.
 

yas87

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اشتباهم این بود هر جا رنجیدم خندیدم فکر کردند درد نداردضربه ها را محکم تر زدند. چاپلین
 

Persia1

مدیر تالار زبان انگلیسی
مدیر تالار
قربان مردمک های بی قرار چشم هایت بروم ،
قربان غم و شادی ات بروم ،
تو چه هستی که جز با تو آرام نمی‌گیرم.
حتی جای پایی از تو در خاک برای من کافیست...

- فروغ فرخزاد
 

Persia1

مدیر تالار زبان انگلیسی
مدیر تالار
آن‌گاه که هوش مصنوعی اغلبِ وظایف شناختی را بهتر از انسان‌ها انجام دهد تکلیف بازار کار چه می‌شود؟ شکل گرفتن طبقه بزرگ جدیدی شامل آدم‌هایی به‌لحاظ اقتصادی بی‌مصرف چه پیامدهای سیاسی خواهد داشت؟ زمانی که نانوفناوری و داروهای باززاینده و حیات‌بخش انسان‌های هشتاد ساله را به پنجاه سالگی برگردانند چه بر سر روابط بشری و خانواده‌ها و صندوق‌های بازنشستگی می‌آید؟ آن‌گاه که فناوری زیستی به ما امکان دهد بچه طراحی‌شده داشته باشیم، و شکافی بی‌سابقه بین فقیر و غنی پدید آوریم، جامعه بشری راه به کجا خواهد برد؟

- یووال نوح هراری
 

ALIREZA.F.1988

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
عاقلان حرف می‌زنند، چون چیزی برای گفتن دارند؛ احمق‌ها حرف می‌زنند، چون باید چیزی برای گفتن داشته باشند.
افلاطون
 

ALIREZA.F.1988

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
  • مردم هر کدام آرزویی دارند؛ یکی مال می‌خواهد، یکی جمال و دیگری افتخار ولی به نظر من دوست خوب از تمام این‌ها بهتر است.
سقراط
 

ALIREZA.F.1988

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
از میان تمام نعمت‌هایی که سرنوشت به ما ارزانی داشته است، هیچ نعمتی بالاتر از دوستی نیست، نه ثروت و نه لذت.
اپیکور
 
بالا