زنگ تفریح ... گپ و گفت های خودمونی!

وضعیت
موضوع بسته شده است.

JU JU

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سلام به همگی
خوبین ؟

باغبان تبلیغ تاپیک منو اینجا کن، کلی براش تبلیغ کن، جایزه می‌دماا :دی
 

fgni

متخصص باغبانی
کاربر ممتاز
چه ربطی به آستینای من داره؟:surprised: :surprised: :surprised: :surprised: :surprised:


زهرا كه ميگه ربط داره

سلام به همگی
خوبین ؟

باغبان تبلیغ تاپیک منو اینجا کن، کلی براش تبلیغ کن، جایزه می‌دماا :دی

به به چشم ما روشن به جمال جاويد شد خوبي كجايي تو پسر پيدات نيست ؟ راستش ديگه داشت باورم ميشد همون وقتا زهرا كبابت كرد :redface:
 

زهرا فرشید

عضو جدید
کاربر ممتاز

afsoon6282

مدیر تالار مهندسی كشاورزی
مدیر تالار
هستم اینجا که:redface:
داشتم با تلفن حرف میزدم:D

زهرا مگه نبینمت میکشمت:D
 

زهرا فرشید

عضو جدید
کاربر ممتاز
خاطره :

اولین باری که من افسون و مریم رو دیدم کنار درب وردی باغ ارم بود
دیدم دونفر ایستادن ... دستاشونم تو جیبشون .... و عصبی ... افسون عینک آفتابی هم زده بود که این به وحشتناک بودنش اضافه میکرد:cool:
خلاصه نیم ساعت با عصبانیت منو نگاه کردن .... من میخندیم...خوب چیکار میکردم من غریب و تنها گیر اورده بودن:(
مریم همش دنبال موقعیتی بود که منو بکشه اما خیابون شلوغ بود نمیتونست .... منم یه فکری بکر کردم ... از اونجایی که میدونستم مریم شکموهه یه بسته شیرینی خریده بودم دادم دستش تا مشغول بشه :biggrin: و یه چند ساعتی پیاده روی کردیم مریم اینقدر خورد تا شکمش ورم کرد و از پیاده روی پاهاش ورم کرد:biggrin: .... حالا همش مال خودش بودا ولی هی میخورد میگفت چه خوشمزست ....

افسونم که لا اون عینکش دست به سینه ایستاده بود ... من اون موقع بود فهیدم استینش تنگه :surprised:

یادش خیر
اولین ملاقاتمون خوش بیدددددد
ایشالله اخر هفته دیگه این ملاقات تازه میشه یا اخر دوهفته دیگه:redface:
 

mo_amin

عضو جدید
کاربر ممتاز
اینم خبره جدید...
مامانم سپرده بود مواظبه غذاها باشم
که همش سوخت...الان فهمیدم...:D:eek::mad::D:cry::(:confused:
 

afsoon6282

مدیر تالار مهندسی كشاورزی
مدیر تالار
خاطره :

اولین باری که من افسون و مریم رو دیدم کنار درب وردی باغ ارم بود
دیدم دونفر ایستادن ... دستاشونم تو جیبشون .... و عصبی ... افسون عینک آفتابی هم زده بود که این به وحشتناک بودنش اضافه میکرد:cool:
خلاصه نیم ساعت با عصبانیت منو نگاه کردن .... من میخندیم...خوب چیکار میکردم من غریب و تنها گیر اورده بودن:(
مریم همش دنبال موقعیتی بود که منو بکشه اما خیابون شلوغ بود نمیتونست .... منم یه فکری بکر کردم ... از اونجایی که میدونستم مریم شکموهه یه بسته شیرینی خریده بودم دادم دستش تا مشغول بشه :biggrin: و یه چند ساعتی پیاده روی کردیم مریم اینقدر خورد تا شکمش ورم کرد و از پیاده روی پاهاش ورم کرد:biggrin: .... حالا همش مال خودش بودا ولی هی میخورد میگفت چه خوشمزست ....

افسونم که لا اون عینکش دست به سینه ایستاده بود ... من اون موقع بود فهیدم استینش تنگه :surprised:

یادش خیر
اولین ملاقاتمون خوش بیدددددد
ایشالله اخر هفته دیگه این ملاقات تازه میشه یا اخر دوهفته دیگه:redface:
:surprised: :surprised: :surprised: :surprised: :surprised:

خاطره میخوای تعریف کنی همشو بگو:surprised:
خودشم مظلوم نشون میده انگار هیچ کاری نکرده بوده:surprised:
مریمی کجایییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی:surprised:

این جمله آخرت رو درست متوجه نشدم:surprised:
 

زهرا فرشید

عضو جدید
کاربر ممتاز
:surprised: :surprised: :surprised: :surprised: :surprised:

خاطره میخوای تعریف کنی همشو بگو:surprised:
خودشم مظلوم نشون میده انگار هیچ کاری نکرده بوده:surprised:
مریمی کجایییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی:surprised:

این جمله آخرت رو درست متوجه نشدم:surprised:
خوب حالا منم یه کارایی کرده بودم که البته چندان بدم نبوداااااا ... این دوتا الکی پیاز داغشو زیاد کردن ....

چرا متوجه نشدی؟؟؟
 
وضعیت
موضوع بسته شده است.
بالا