زنگ تفریح ... گپ و گفت های خودمونی!

وضعیت
موضوع بسته شده است.

a.jaberzadeh

عضو جدید
زرنگ ترين پير زن دنيا !!!

زرنگ ترين پير زن دنيا !!!

يک روز خانم مسني با يک کيف پر از پول به يکي از شعب بزرگترين بانک کانادا مراجعه نمود و حسابي با موجودي 1 ميليون دلار افتتاح کرد . سپس به رئيس شعبه گفت به دلايلي مايل است شخصاً مدير عامل آن بانک را ملاقات کند . و طبيعتاً به خاطر مبلغ هنگفتي که سپرده گذاري کرده بود ، تقاضاي او مورد پذيرش قرار گرفت . قرار ملاقاتي با مدير عامل بانک براي آن خانم ترتيب داده شد .

پيرزن در روز تعيين شده به ساختمان مرکزي بانک رفت و به دفتر مدير عامل راهنمائي شد . مدير عامل به گرمي به او خوشامد گفت و ديري نگذشت که آن دو سرگرم گپ زدن پيرامون موضوعات متنوعي شدند . تا آنکه صحبت به حساب بانکي پيرزن رسيد و مدير عامل با کنجکاوي پرسيد راستي اين پول زياد داستانش چيست آيا به تازگي به شما ارث رسيده است . زن در پاسخ گفت خير ، اين پول را با پرداختن به سرگرمي مورد علاقه ام که همانا شرط بندي است ، پس انداز کرده ام . پيرزن ادامه داد و از آنجائي که اين کار براي من به عادت بدل شده است ، مايلم از اين فرصت استفاده کنم و شرط ببندم که شما شکم داريد!

مرد مدير عامل که اندامي لاغر و نحيف داشت با شنيدن آن پيشنهاد بي اختيار به خنده افتاد و مشتاقانه پرسيد مثلاً سر چه مقدار پول . زن پاسخ داد : بيست هزار دلار و اگر موافق هستيد ، من فردا ساعت ده صبح با وکيلم در دفتر شما حاضر خواهم شد تا در حضور او شرط بندي مان را رسمي کنيم و سپس ببينيم چه کسي برنده است . مرد مدير عامل پذيرفت و از منشي خود خواست تا براي فردا ساعت ده صبح برنامه اي برايش نگذارد .

روز بعد درست سر ساعت ده صبح آن خانم به همراه مردي که ظاهراً وکيلش بود در محل دفتر مدير عامل حضور يافت .

پيرزن بسيار محترمانه از مرد مدير عامل خواست کرد که در صورت امکان پيراهن و زير پيراهن خود را از تن به در آورد .

مرد مدير عامل که مشتاق بود ببيند سرانجام آن جريان به کجا ختم مي شود ، با لبخندي که بر لب داشت به درخواست پيرزن عمل کرد .

وکيل پيرزن با ديدن آن صحنه عصباني و آشفته حال شد . مرد مدير عامل که پريشاني او را ديد ، با تعجب از پير زن علت را جويا شد .

پيرزن پاسخ داد : من با اين مرد سر يکصد هزار دلار شرط بسته بودم که کاري خواهم کرد تا مدير عامل بزرگترين بانک کانادا در پيش چشمان ما پيراهن و زير پيراهن خود را از تن بيرون کند !
 

atish pare

عضو جدید
کاربر ممتاز
منم اومدم...
منم هستم...
منم رفتم...
http://www.www.iran-eng.ir/images/smilies/icon_surprised.gifhttp://www.www.iran-eng.ir/images/smilies/icon_surprised.gifhttp://www.www.iran-eng.ir/images/smilies/icon_surprised.gif
 

AMIR-ALI

عضو جدید
http://www.www.iran-eng.ir/images/smilies/icon_surprised.gifhttp://www.www.iran-eng.ir/images/smilies/icon_surprised.gifhttp://www.www.iran-eng.ir/images/smilies/icon_surprised.gif
http://www.www.iran-eng.ir/images/smilies/icon_surprised.gifhttp://www.www.iran-eng.ir/images/smilies/icon_surprised.gifhttp://www.www.iran-eng.ir/images/smilies/icon_surprised.gif
 

a.jaberzadeh

عضو جدید
درسی از ادیسون

درسی از ادیسون

اديسون در سنین پيري پس از كشف لامپ، يكي از ثروتمندان آمريكا به شمار ميرفت و درآمد سرشارش را تمام و كمال در آزمايشگاه مجهزش كه ساختمان بزرگي بود هزينه مي كرد...
اين آزمايشگاه، بزرگترين عشق پيرمرد بود. هر روز اختراعي جديد در آن شكل مي گرفت تا آماده بهينه سازي و ورود به بازار شود.
در همين روزها بود كه نيمه هاي شب از اداره آتش نشاني به پسر اديسون اطلاع دادند، آزمايشگاه پدرش در آتش مي سوزد و حقيقتا كاري از دست كسي بر نمي آيد و تمام تلاش ماموان فقط برای جلوگيري از گسترش آتش به ساير ساختمانها است!
آنها تقاضا داشتند كه موضوع به نحو قابل قبولي به اطلاع پيرمرد رسانده شود...
پسر با خود انديشيد كه احتمالا پيرمرد با شنيدن اين خبر سكته مي كند و لذا از بيدار كردن او منصرف شد و خودش را به محل حادثه رساند و با کمال تعجب ديد كه پيرمرد در مقابل ساختمان آزمايشگاه روي يك صندلي نشسته است و سوختن حاصل تمام عمرش را نظاره مي كند!!!
پسر تصميم گرفت جلو نرود و پدر را آزار ندهد. او مي انديشيد كه پدر در بدترين شرايط عمرش بسر مي برد.
ناگهان پدر سرش را برگرداند و پسر را ديد و با صداي بلند و سر شار از شادي گفت: پسر تو اينجايي؟مي بيني چقدر زيباست؟!! رنگ آميزي شعله ها را مي بيني؟!! حيرت آور است!!!
من فكر مي كنم كه آن شعله هاي بنفش به علت سوختن گوگرد در كنار فسفر به وجود آمده است! واي! خداي من، خيلي زيباست! كاش مادرت هم اينجا بود و اين منظره زيبا را مي ديد. كمتر كسي در طول عمرش امكان ديدن چنين منظره زيبايي را خواهد داشت! نظر تو چیست پسرم؟!!
پسر حيران و گيج جواب داد: پدر تمام زندگيت در آتش مي سوزد و تو از زيبايي رنگ شعله ها صحبت مي كني؟!!!!!!
چطور ميتواني؟! من تمام بدنم مي لرزد و تو خونسرد نشسته اي؟!
پدر گفت: پسرم از دست من و تو كه كاري بر نمي آيد. مامورين هم كه تمام تلاششان را مي كنند. در اين لحظه بهترين كار لذت بردن از منظره ايست كه ديگر تكرار نخواهد شد...!
در مورد آزمايشگاه و باز سازي يا نو سازي آن فردا فكر مي كنيم! الآن موقع اين كار نيست! به شعله هاي زيبا نگاه كن كه ديگر چنين امكاني را نخواهي داشت!!!
توماس آلوا اديسون سال بعد مجددا در آزمايشگاه جديدش مشغول كار بود و همان سال يكي از بزرگترين اختراع بشريت يعني ضبط صدا را تقديم جهانيان نمود. آري او گرامافون را درست يك سال پس از آن واقعه اختراع کرد...
 

افشـین

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
بودنت باعث دلگرمیه...:gol::heart:

راهتو گم کردی مگه؟؟؟:surprised:
الان کجایی؟؟؟:surprised:
بگو بیام پیدات کنم...:redface:;)

اوخی...تهنا موندی...کاش حالم خوب بود میومدم...حیییییییییییییففففف...:(

:gol:

تشکر...شما خوبید؟
اوضاع احوال رو به راهه؟

ممنون مریم جان ... :gol:
چرا امشب اینقدر خلوته ؟ :surprised:
 

Phyto

مدیر تالار مهندسی كشاورزی
مدیر تالار
سلام
زهرا نیست؟
سلام
سلام مریم خانم
به سلامت افشین
 

Phyto

مدیر تالار مهندسی كشاورزی
مدیر تالار
مشغولم به فعالیت علمی! :d
کتابامو ردیف کردم ازشون عکس میگیرم بذارم تو سایت
 

Phyto

مدیر تالار مهندسی كشاورزی
مدیر تالار
عکسای کوهستانم آماده میکنم یواش یواش بفرستم رو خط! :surprised:
 

atish pare

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام...:gol:
خوبی مریمی؟؟؟:gol:
آقا رضا شما چطوری؟؟؟:gol:
.
منم مثل زهرا صبح باید زود بیدار شم...واسه همین زودی میرم...
یه کمیم دیر رسیدم گویا...افشین رفت...:gol::gol:
.
فعلا...:gol::gol::gol:
 

kaghaz rangi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
عکسای کوهستانم آماده میکنم یواش یواش بفرستم رو خط! :surprised:




:w17::w17::w17:
سلام...:gol:
خوبی مریمی؟؟؟:gol:
آقا رضا شما چطوری؟؟؟:gol:
.
منم مثل زهرا صبح باید زود بیدار شم...واسه همین زودی میرم...
یه کمیم دیر رسیدم گویا...افشین رفت...:gol::gol:
.
فعلا...:gol::gol:
سلام
شبت بخیر
ممنونم....
:gol:
تو خوبی؟
یعنی میخوای الان بخوابی صبح زود پا شی؟:surprised:
 

Phyto

مدیر تالار مهندسی كشاورزی
مدیر تالار
افشینم نقطه هاشو ورداش رفت! ببین ردپاش هنوز مونده :surprised:
 

atish pare

عضو جدید
کاربر ممتاز
هی بابا...خواب بودم...به خاطر افشین پاشدم اومدم...آخه چند شبه منتظرم میمونه...من نمیام...
این چندروز همش مریض بودم...امشب یه کم بهتر شدم...
کاش یه کمی بیشتر میموند...
 

kaghaz rangi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
هی بابا...خواب بودم...به خاطر افشین پاشدم اومدم...آخه چند شبه منتظرم میمونه...من نمیام...
این چندروز همش مریض بودم...امشب یه کم بهتر شدم...
کاش یه کمی بیشتر میموند...

ای بابا... برو بگیر بخواب که زود خوب بشی... افشین هم به موقع ش میبینی... نکن اینکارار با خودت دختر خوب.... هیچکس دوست نداره اینجوری خودتو اذیت کنی.... مطمئنم آقا افشین هم دوست نداره.... اینجوری خوب نمیشیا... اینقد به خودت فشار نیاز عزیز گلم....:heart::gol:
 

atish pare

عضو جدید
کاربر ممتاز
:w17::w17::w17:

سلام
شبت بخیر
ممنونم....
:gol:
تو خوبی؟
یعنی میخوای الان بخوابی صبح زود پا شی؟:surprised:
آره دیگه...هنوز قابلیتای منو کشف نکردین شماها...
پیش اومده 4:45خوابیدم...5بیدار شدم رفتم دانشگاه!!!!!!!!!!

فردا اخلاق دارم!!!
از دانشگاه با اخلاق برمیگردم!!!!!!!!!!!!!!!!
خدا به همتون رحم کنه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

من دیگه برم بخوابم...دارم میمیرم...فعلا...:gol:
 

atish pare

عضو جدید
کاربر ممتاز
ای بابا... برو بگیر بخواب که زود خوب بشی... افشین هم به موقع ش میبینی... نکن اینکارار با خودت دختر خوب.... هیچکس دوست نداره اینجوری خودتو اذیت کنی.... مطمئنم آقا افشین هم دوست نداره.... اینجوری خوب نمیشیا... اینقد به خودت فشار نیاز عزیز گلم....:heart::gol:
چشم مریمی جونم...دارم میرم...
آره افشین خودشم هی میگه شب بیدار نمون خوب نیست...به خودت فشار نیار...اما من که گوش نمیدم که...هی اذیتش می کنم...:redface:

شبتون خوش...و آفتابی!!!!!;):gol::gol:
 

kaghaz rangi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چشم مریمی جونم...دارم میرم...
آره افشین خودشم هی میگه شب بیدار نمون خوب نیست...به خودت فشار نیار...اما من که گوش نمیدم که...هی اذیتش می کنم...:redface:

شبتون خوش...و آفتابی!!!!!;):gol::gol:

برو به سلامت.... خیر پیش...
انشالله زودی خوب بشی
شبت بخیر
 

fgni

متخصص باغبانی
کاربر ممتاز
سلام صبح همتون بخير مخصوصا دوستان شبگرد باشگاه
 
وضعیت
موضوع بسته شده است.
بالا