در همه این سالها پیرمرد آن را نادیده گرفته بود اما بالاخره یک روز پیرزن به بستربیماری افتاد وپزشکان
از او قطع امید کردند.در حالی که با یکدیگر امور باقی را رفعورجوع می کردند پیر مرد جعبه کفش را
آوردونزد همسرش بردپیرزن تصدیق کرد که وقت آن رسیده است که همه چیز را در مورد جعبه
به شوهرش بگوید.پس از او خواست تا در جعبه را باز کند .وقتی پیرمرد در جعبه را بازکرد دو عروسک
بافتنی ومقداری پول به مبلغ 95 هزار دلار پیدا کرد پیرمرد دراین باره از همسرش سوال نمود.پیرزن
گفت :هنگامی که ما قول وقرار ازدواج گذاشتیم مادربزرگم به من گفت که رازخوشبختی زندگی
مشترک در این است که هیچ وقت مشاجره نکنید او به من گفت که هروقت از دست توعصبانی شدم
ساکت بمانم ویک عروسک ببافم.پیرمرد به شدت تحت تاثیر قرار گرفت وسعی کرد اشک هایش سرازیر
نشود فقط دوعروسک در جعبه بود پس همسرش فقط دو بار در طول زندگی مشترکشان ازدست او
رنجیده بود از این بابت در دلش شادمان شد پس رو به همسرش کردوگفت این همه پول چطور؟پس
اینها ازکجا آمده؟پیرزن در پاسخ گفت :آه عزیزم این پولی است که از فروش عروسک ها به دست اورده ام