زنگ تفریح ... گپ و گفت های خودمونی!

وضعیت
موضوع بسته شده است.

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
سلام کسی از دوستان هستن

کمی ابی اسمان را تیره کنید
کمی از خورشید را سیاه کنید
کمی از دریا را سفید کنید
تا همیشه زیبایی را ببینید و قدر بدانید
 

ssaarra

متخصص علوم دریایی
زندگي مثل چاي است
گروهى از فارغ التحصيلان قديمى يک دانشگاه که همگى در حرفه خودآد م هاى موفقى شده بودند، با همديگر به ملاقات يکى از استادان قديمى خود رفتند. پس از خوش و بش اوليه،هر کدام از آنها در مورد کار خود توضيح مي داد و همگى از استرس زياد در کار و زندگى شکايت مي کردند.
استاد به آشپزخانه رفت و با يک کترىبزرگ چاى و انواع و اقسام فنجان گوناگون، از پلاستيکىو بلور و کريستالگرفته تا سفالى و چينىو کاغذى(يکبار مصرف) بازگشت و مهمانانش را به چاى دعوت کرد و ازآنها خواست که خودشان زحمتچاى ريختن براى خودشان را بکشندپس از آن که تمام دانشجويان قديمى استاد براى خودشان چاى ريختند و صحبت ها از سر گرفته شد،
استاد گفت: اگر توجه کرده باشيد، تمام فنجان هاى قشنگ و گران قيمت برداشته شده و فنجان هاىدم دستى و ارزان قيمت، داخل سينى برجاى مانده اند،شما هر کدام بهترين چيزها را براى خودتانمي خواهيدو اين از نظر شما امرى کاملاً طبيعى است، امّا منشاء مشکلات و استرس هاى شما همهمين است. مطمئن باشيدکه فنجان به خودى خود تاثيرى بر کيفيت چاى ندارد. بلکه برعکس، در بعضى موارد يک فنجان گران قيمت و لوکسممکن است کيفيت چايى که در آن است را ازديد ما پنهان کندچيزى که همه شما واقعاً مى خواستيد يک چاىخوش عطر و خوش طعم بود، نه فنجان. امّا شماناخودآگاه به سراغ بهترين فنجان ها رفتيد وسپس به فنجان هاى يکديگر نگاه مى کرديد.
زندگى هم مثل همين چاى است. کار، خانه، ماشين، پول، موقعيت اجتماعى و .... در حکم فنجان ها هستند. مورد مصرف آنها،نگهدارى و دربرگرفتن زندگى است.
نوع فنجاني که ما داشته باشيم، نه کيفيت چاى را مشخص مي کند و نه آن را تغيير مي دهد. امّا ما گاهى صرفاً با تمرکز بر روى فنجان، از چايى که خداوند براى ما درطبيعت فراهم کرده است لذت نمي بريمخداوند چاى را به ما ارزانى داشته نه فنجان رااز چايتان لذت ببريد
"خوشحال بودن البته به معنى اين کههمه چيز عالى و کامل است نيستبلکه بدين معنى است که شما تصميم گرفته ايد آن سوى عيب و نقص ها را هم ببينيد".
زندگی جیره مختصری است

مثل یک فنجان چای

و کنارش عشق است

مثل یک حبه قند

زندگی را با عشق

نوش جان باید کرد
 

MehD1979

متخصص زراعت و اگرواکولوژی
کاربر ممتاز




ترس و وحشت زیردریایی را در برگرفته بود. من آن‌چنان ترسیده بودم که به سختی نفس می‌کشیدم. مرتباً به خود می‌گفتم این مرگ است! مرگ. با وجود اینکه همه‌ی دستگاه‌های خنک کننده و بادبزن‌های برقی را از کار انداخته بودیم و دما به بیش از صد درجه رسیده بود، باز هم می‌لرزیدم و عرق سرد از سر و صورتم جاری بود و با همه‌ی تلاشی که می‌کردم قادر نبودم از به‌هم خوردن دندان‌هایم جلوگیری کنم. من درچنین شرایطی بودم که یکباره حمله قطع شد. گویا تمام ذخایر کشتی مین‌انداز تمام شده بود و ترجیح داده بود که حمله را متوقف کند و آنجا را ترک کند. آن پانزده ساعت که مورد حمله قرار گرفته بودیم، برایم ۱۵ ‏میلیون سال طول کشید. تمام خاطرات گذشته و کارهایی را که ‏مرتکب شده بودم مقابل چشمانم مجسم می‌کردم. مثلاً قبل از اینکه به ارتش ملحق شوم، کارمند بانک بودم و همیشه از حقوق کم، کار زیاد و پیشرفت‌های کوچک و محدود نگران بودم. ناراحت از اینکه قادر نبودم بنا به سلیقه وُ میل خود زندگی کنم، چرا قادر به خریدن یک اتومبیل نبودم، چرا نمی‌توانستم برای زنم لباسی گران‌قیمت تهیه کنم؟ و بدتر از همه اخلاق بد و خشن رئیسم، وضع موجود را برایم طاقت‌فرسا کرده بود

‏همه‌ی این ماجراها مثل فیلم از مقابل چشمانم می‌گذشت. به خاطر می‌آوردم که چطور شب‌ها خسته و عصبی به خانه می‌رفتم و به خاطر کوچک‌ترین مسئله‌ای با زنم بگومگو می‌کردم. یا هر وقت روبروی آینه قرار می‌گرفتم، آن زخم کوچک روی صورتم که بر اثر تصادف با اتومبیل به جا مانده بود، چگونه باعث ناراحتی‌ام می‌شد و غمگینم می‌کرد

‏قبل از این ماجرا همه‌ی این مسائل برایم بسیار پررنگ و با اهمیت بود، اما وقتی در اعماق اقیانوس با مرگ دست و پنجه نرم می‌کردم، به خودم قول دادم که اگر از این مهلکه جان سالم به دربردم و بار دیگر چشمم به خورشید و یا ماه و ستارگان افتاد، دیگر مجالی به نگرانی ندهم و هیچ‌گاه نگران این‌گونه مسائل بی‌اهمیت نباشم. هرگز! هرگز! هرگز!!!
‏بله در آن پانزده ساعت پرمخاطره بسیار بیشتر از آن چهار سالی که در دانشگاه سیکاکیوز مشغول تحصیل بودم و کتاب‌های زیادی را مطالعه کرده بودم، درس زندگی را آموختم
 

ssaarra

متخصص علوم دریایی
  • Like
واکنش ها: armx

**زهره**

عضو جدید
کاربر ممتاز
پسر کوچکی برای مادربزرگش توضیح می‌داد که چگونه همه‌چیز ایراد دارد… مدرسه، خانواده، دوستان و… مادربزرگ که مشغول پختن کیک بود از پسر کوچولو پرسید که کیک دوست داری؟ و پسر کوچولو پاسخ داد: البته که دوست دارم. روغن چطور؟ نه! و حالا دو تا تخم‌مرغ. نه مادربزرگ! آرد چی؟ از آرد خوشت می‌آید؟ جوش شیرین چطور؟ نه مادربزرگ! حالم از همه‌شان به هم می‌خورد. بله، همه این چیزها به تنهایی بد به‌نظر می‌رسند اما وقتی به‌درستی با هم مخلوط شوند، یک کیک خوشمزه درست می‌شود. خداوند هم به‌همین ترتیب عمل می‌کند. خیلی از اوقات تعجب می‌کنیم که چرا خداوند باید بگذارد ما چنین دوران سختی را بگذرانیم اما او می‌داند که وقتی همه این سختی‌‌ها را به درستی در کنار هم قرار دهد، نتیجه همیشه خوب است. ما تنها باید به او اعتماد کنیم، در نهایت همه این پیشامدها با هم به یک نتیجه فوق‌العاده می‌رسند.
 

Nadim1991Torbat

عضو جدید

نمی دونم این دخترا چرا انقدر شکاکن ؟!؟ هر هفت تا دوست دخترامم این طورین!!!

:surprised::eek:

اره جالبه فکر میکنن از دماغ فیل افتادن؟!!!!!!!!!!!!
منم مثل تو ام...
کجا میری یه وقت با کس دیگه دوست نشی و چرا خطت مشغول و از ای حرفها!!!!!!!!!!!!
باز خوبه خدا به پسر ها هوش زیاد داده که بتونن از دست کنترل زره بینی دختر جیم کنن؟!!!!!!!!!!
دختر فقط به درد یه کار میخوره؟!!!!!
ندیم بیست ساله تربت حیدریه
 

shalizeh-0123

عضو جدید
اره جالبه فکر میکنن از دماغ فیل افتادن؟!!!!!!!!!!!!
منم مثل تو ام...
کجا میری یه وقت با کس دیگه دوست نشی و چرا خطت مشغول و از ای حرفها!!!!!!!!!!!!
باز خوبه خدا به پسر ها هوش زیاد داده که بتونن از دست کنترل زره بینی دختر جیم کنن؟!!!!!!!!!!
دختر فقط به درد یه کار میخوره؟!!!!!
ندیم بیست ساله تربت حیدریه


جانم؟؟؟!!!:surprised:
شما مثل كي هستين الان؟؟؟؟:w20:
" دختر به درد يه كار ميخوره؟؟؟!! " :question:
جناب نديم خان بيست ساله براتون يه مقدار زوده كه بياين در مورد دخترا اظهار نظر كنين.......... :razz:

جنبه شوخي ندارينا!!!!!:huh:
 
آخرین ویرایش:

ssaarra

متخصص علوم دریایی
هرگز در زندگي اين دو را ابراز نكنيد
نخست، آنچه نيستيد
و
دوم ، همه آنچه هستيد!

تلاش كنيم نديده ها را ببينيم
ديدن آنچه كه همه ميبينند هنر نيست!

بهترين آيينه وجدان توست...
آگاه و بيدار باش...

خيلي از يخ كردن هاي ما از سرما نيست!!!
لحن بعضي ها، زمستونيه...

آبي باش مثل آسمان
تا عمري به هواي تو
"سر به هوا باشم"

خدايا
به خوبان جهان عزت داده اي و به بدان ثروت...
نكند ما به تماشاي جهان آمده ايم؟؟

خدايا
مارو ببخش كه در كار خير
يا "جار" زديم...
يا "جا" زديم...

کاش اون لحظه ای که یکی ازت میپرسه “حالت چطوره؟”
و تو جواب میدی “خوبم!”
کسی باشه که محکم بغلت کنه و آروم تو گوشت بگه: “میدونم خوب نیستی…”

خدايا!
من دلم قرصه!
كسي غير از تو با من نيست
خيالت از زمين راحت، كه حتي روز روشن نيست
كسي اينجا نميبينه، كه دنيا زير چشماته
يه عمره يادمون رفته، زمين دار مكافاته
فراموشم شده گاهي، كه اين پايين چه ها كردم
كه روزي بايد از اينجا، بازم پيش تو برگردم
خدايا وقت برگشتن، يه كم با من مدارا كن
شنيدم گرمه آغوشت
اگه ميشه منم جا كن...
 
آخرین ویرایش:

گلابتون

مدیر بازنشسته
دلــــــــم خــواب بــے کــــــابــــوس مـے خـــواهــــد... .!!

دلــــــم کــــمــے خـــــــــــــــــــــــــــــ​ـــــدا مـے خــواهـــد...

کـَــمے سـُـکــــوت ...

دلـَــــــم دل بـُـــریـــــدטּ مــے خــــواهـَــد ...

کــَـمــے اشــــک ...

کــَـمــے بـُــهــت.....

کـَــمــے آغــوش آســِـمــــانــ ے....

پــــــــــــــدر جـــــــــان تــــــــــــــو را میخواهـــــــــــم


 

MehD1979

متخصص زراعت و اگرواکولوژی
کاربر ممتاز
از مردم دنیا سوال جالبی پرسیده شد و هیچ کس جوابی نداد!

سؤال از این قرار بود:

نظر خودتان را راجع به راه حل کمبود غذا در سایر کشورها صادقانه بیان کنید؟

و جالب اینکه کسی جوابی نداد . . . ؟

چون در آفریقا کسی نمی دانست "غذا" یعنی چه؟

در آسیا کسی نمی دانست "نظر" یعنی چه؟

در اروپای شرقی کسی نمی دانست"صادقانه"یعنی چه؟

در اروپای غربی کسی نمی دانست"کمبود"یعنی چه؟

و در آمریکا کسی نمی دانست"سایر کشورها"یعنی چه . . . ؟
 

MehD1979

متخصص زراعت و اگرواکولوژی
کاربر ممتاز
دوستان واقعـــی مثل صبح هستند ؛

نمی شود تمـــام روز آنها را داشـــت...

اما مطمئنـــی که فردا ،

هفته ی بعـــد ،

و تا ابـــد هســـتند

...

خیلی دوست داشتم اسم چند نفر رو ببرم اما واقعآ نتونستم ...
ترسیدم بعضیا از قلم بیفتن.

عاشقتونم رفقا ...
 

MehD1979

متخصص زراعت و اگرواکولوژی
کاربر ممتاز
بعضی وقت ها آدم ها الماس در دست دارند...

بعد چشمشان به یك گردو می افتد خم می شوند تا گردو را بردارند ...

الماس می افتد در شیب زمین، قل می خورد و در عمق چاهی فرو می رود...

بعد می دانید چه می ماند؟

یك آدم...

یك دهان باز

...یك گردوی پوك

...یك دنیا حسرت
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
امروز دوباره دلم شکست
از همان جای قبلی ... !
کاش میشد آخر اسمت نقطه گذاشت تا دیگر شروع نشوی ... !
کاش میشد فریاد بزنم : " پایان "
دلم خیلی گرفته است ...
اینجا نمیتوان به کسی نزدیک شد ..
آدمها از دور دوست داشتنی ترند ... !


 

MehD1979

متخصص زراعت و اگرواکولوژی
کاربر ممتاز
ﺍﺯ ﻣﺎﻟﮑﯿﻦ ﻣﺤﺘﺮﻡ ﺧﻮﺍﻫشمندیم

نسبت به جمع آوری ﻣﻌﺸﻮﻗﻪ ﻫﺎﯾﺘﺎﻥ اقدام فرمایید؛

آخر هرکه به ما رسید مال دگری بود...!!
 

ssaarra

متخصص علوم دریایی
مي خواستم زندگي کنم ، راهم را بستند
ستايش کردم ، گفتند خرافات است
عاشق شدم ، گفتند دروغ است
گريستم ، گفتند بهانه است
خنديدم ، گفتند ديوانه است
دنيا را نگه داريد ، مي خواهم پياده شوم !
..........................................
زنده بودن را به بيداري بگذرانيم که سالها به اجبار خواهيم خفت
...........................................
انسان مجبور نيست حقايق را بگويد ولي مجبور است چيزي را که مي گويد
حقيقت داشته باشد
........................
خدايا چگونه زندگي کردن را به من بياموز چگونه مردن را خود خواهم آموخت
.................
انسان به اندازه اي که به مرحله انسان بودن نزديک مي شود ،
احساس تنهايي بيشتري مي کند.

دکتر شریعتی
 

MehD1979

متخصص زراعت و اگرواکولوژی
کاربر ممتاز
دقت کردین این گربه ها هم آدم شدن واسه ما ؟

قبلنا هیبتی داشتیم واسه خودمون.

از دور یه پخ میکردیم ۳متر رو هوا بودن،

اما حالا از کنارمون رد میشن،

نگاه معنادار چند ثانیه ای هم میکنن!

همینمون مونده به نشانه افسوس سرشونم واسمون تکون بدن

....
 

MehD1979

متخصص زراعت و اگرواکولوژی
کاربر ممتاز
مادر تنها کسیه که میتونی براش ناز کنی


سرش داد و بیداد راه بندازی، باهاش قهر کنی!


اما با اینکه تو مقصر بودی بازم با یه بشقاب غذا


با لبخند میاد و میگه: با من قهری با غذا که قهر نیستی . .
 

MehD1979

متخصص زراعت و اگرواکولوژی
کاربر ممتاز
پسره تو كليسا نشسته بوده،

يهو مي‌بينه يه دختر خيلي خوشگل مياد تو.

پسره ميدوه ميره پشتِ يه مجسمه قايم ميشه.

دختره مياد ميشينه جلوي محراب و ميگه: اي خدا! تو به من همه چي دادي ، پول دادي ، قيافه دادي ، خانواده خوب دادي... فقط ازت يه چيز ديگه ميخوام... اونم يه شوهر خوبه ...يا حضرت مسيح‌! خودت كمكم كن!

پسره یهو از پشت مجسمه مياد بيرون ميگه: عيسي هل نده!‌ هل نده زشته ، خودم ميرم!
 

گلابتون

مدیر بازنشسته


مسافر جاده های
سرد تردیدم
با پالتویی از تنهایی و
کفشهایی پر از سر در گمی و
چمدانی پر از خاطره
چترم را میان اشکهایت
جا گذاشتم
بگذار
گرمیه دستانت را
بر صورتم احساس کنم
آنقدر سردم
که نمی توانم لب به سخن بگشایم
اما اگر اشک بگذارد
با نگاهم
با تو و چشمانت
می توانم حرفی بزنم
اگر اشک بگذارد . . .


 

MehD1979

متخصص زراعت و اگرواکولوژی
کاربر ممتاز
وعـده ی پــوچ


پادشاهی در یک شب سرد زمستان از قصر خارج شد.


هنگام بازگشت سرباز پیری را دید که با لباسی اندک در سرما نگهبانی می داد.


از او پرسید : آیا سردت نیست؟ نگهبان پیر گفت :




چرا ای پادشاه اما لباس گرم ندارم و مجبورم تحمل کنم.


پادشاه گفت :




من الان داخل قصر می روم و می گویم یکی از لباس های گرم مرا را برایت بیاورند.


نگهبان ذوق زده شد و از پادشاه تشکر کرد.




اما پادشاه به محض ورود به داخل قصر وعده اش را فراموش کرد.


صبح روز بعد جسد سرمازده پیرمرد را در حوالی قصر پیدا کردند،




در حالی که در کنارش با خطی ناخوانا نوشته بود :




ای پادشاه من هر شب با همین لباس کم سرما را تحمل می کردم




اما وعده ی لباس گـرم تو مرا از پای درآورد ...
 

shalizeh-0123

عضو جدید
سرمابه اي ابدي

سرمابه اي ابدي

می گویند:روزی مولانا ،شمس تبریزی را به خانه اش دعوت کرد.شمس به خانه ی جلال الدین رومی رفت و پس از این که وسائل پذیرایی میزبانش را مشاهده کرد از او پرسید:آیا برای من شراب فراهم نموده ای؟
مولانا حیرت زده پرسید:مگر تو شراب خوارهستی؟!
شمس پاسخ داد:بلی.
مولانا:ولی من از این موضوع اطلاع نداشتم!!
ـ حال که فهمیدی برای من شراب مهیا کن.
ـ در این موقع شب ،شراب از کجا گیر بیاورم؟!
ـ به یکی از خدمتکارانت بگو برود و تهیه کند.
- با این کار آبرو و حیثیتم بین خدام از بین خواهد رفت.
- پس خودت برو و شراب خریداری کن.
- در این شهر همه مرا میشناسند،چگونه به محله نصاری نشین بروم و شراب بخرم؟!
ـ اگر به من ارادت داری باید وسیله راحتی مرا هم فراهم کنی چون من شب ها بدون شراب نه میتوانم غذا بخورم ،نه صحبت کنم و نه بخوابم.
مولوی به دلیل ارادتی که به شمس دارد خرقه ای به دوش می اندازد، شیشه ای بزرگ زیر آن پنهان میکند و به سمت محله نصاری نشین راه می افتد.
تا قبل از ورود او به محله مذکور کسی نسبت به مولوی کنجکاوی نمیکرد اما همین که وارد آنجا شد
مردم حیرت کردند و به تعقیب وی پرداختند.آنها دیدند که مولوی داخل میکده ای شد و شیشه ای شراب خریداری کرد و پس از پنهان نمودن آن از میکده خارج شد.
هنوز از محله مسیحیان خارج نشده بود که گروهی از مسلمانان ساکن آنجا، در قفایش به راه افتادند و لحظه به لحظه بر تعدادشان افزوده شد تا این که مولوی به جلوی مسجدی که خود امام جماعت آن بود و مردم همه روزه در آن به او اقتدا می کردند رسید.در این حال یکی از رقیبان مولوی که در جمعیت حضور داشت فریاد زد:"ای مردم!شیخ جلاالدین که هر روز هنگام نماز به او اقتدا میکنید به محله نصاری نشین رفته و شراب خریداری نموده است." آن مرد این را گفت و خرقه را از دوش مولوی کشید. چشم مردم به شیشه افتاد.مرد ادامه داد:"این منافق که ادعای زهد میکند و به او اقتدا میکنید، اکنون شراب خریداری نموده و با خود به خانه میبرد!" سپس بر صورت جلاالدین رومی آب دهان انداخت و طوری بر سرش زد که دستار از سرش باز شد و بر گردنش افتاد. زمانی که مردم این صحنه را دیدند و به ویژه زمانی که مولوی را در حال انفعال و سکوت مشاهده نمودند یقین پیدا کردند که مولوی یک عمر آنها را با لباس زهد و تقوای دروغین فریب داده و درنتیجه خود را آماده کردند که به او حمله کنند و چه بسا به قتلش رسانند.در این هنگام شمس از راه رسید و فریاد زد:"ای مردم بی حیا!شرم نمیکنید که به مردی متدین و فقیه تهمت شرابخواری میزنید،این شیشه که میبینید حاوی سرکه است زیرا که هرروز با غذای خود تناول میکند."
رقیب مولوی فریاد زد:"این سرکه نیست بلکه شراب است."
شمس در شیشه را باز کرد و در کف دست همه ی مردم از جمله آن رقیب قدری از محتویات شیشه ریخت و بر همگان ثابت شد که درون شیشه چیزی جز سرکه نیست.
رقیب مولوی بر سر خود کوبید و خود را به پای مولوی انداخت ،دیگران هم دست های او را بوسیدند و متفرق شدند.آنگاه مولوی از شمس پرسید:برای چه امشب مرا دچار این فاجعه نمودی و مجبورم کردی تا به آبرو و حیثیتم چوب حراج بزنم؟
شمس گفت:برای این که بدانی آنچه که به آن مینازی جز یک سراب نیست،تو فکر میکردی که احترام یک مشت عوام برای تو سرمایه ایست ابدی، در حالی که خود دیدی،با تصور یک شیشه شراب همه ی آن از بین رفت و آب دهان به صورتت انداختند و بر فرقت کوبیدند و چه بسا تو را به قتل میرساندند.این سرمایه ی تو همین بود که امشب دیدی و در یک لحظه بر باد رفت.پس به چیزی متکی باش که با مرور زمان و تغییر اوضاع از بین نرود.

(کتاب ملاصدرا.تالیف هانری کوربن.ترجمه و اقتباس ذبیح الله منصوری) با اندکی دخل و تصرف


--
ﺧﻮﺷﺒﺨﺖ ﺑﺎﺷﻴﺪ...
ﻫﻤﺎﻥ ﺑﺎﺷﻴﺪ ﻛﻪ ﻣﻲ ﺧﻮاﻫﻴﺪ.
اﮔﺮ ﺩﻳﮕﺮاﻥ ﺁﻧﺮا ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺪاﺭﻧﺪ, ﺑﮕﺬاﺭﻳﺪ ﻧﺪاﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ,
" ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﻲ ﻳﻚ اﻧﺘﺨﺎﺏ اﺳﺖ "
ﺯﻧﺪﮔﻲ, ﺭاﺿﻲ ﻧﮕﻪ ﺩاﺷﺘﻦ ﻫﻤﻪ ﻧﻴﺴﺖ

 

shalizeh-0123

عضو جدید
یکی از خارق العاده ترین تجربیات زندگی رو از دست دادین اگه اینو از ابتدا تا انتها نبینین!!!
خیلی عالی بود
واقعا باید از سازندهاش تشکر کرد این همه زحمت کشیدن، و همچنین از دانشمندانی که مطالبش رو کشف کردن.



http://htwins.net/scale2



در صفحه اي كه باز مي شود اسكرول پايين تصوير را به سمت چپ و راست ببريد
 
وضعیت
موضوع بسته شده است.
بالا