زنگ تفریح ... گپ و گفت های خودمونی!

افشـین

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
امشب که کسی نبود ...


یه خاطره از انیشتین :

" یکبار اینشتین از پرینستون با قطار در سفر بود که مسئول کنترل بلیط به کوپه او آمد. وقتی او به اینشتین رسید ، انیشتین بدنبال بلیط جیب جلیقه اشرا جستجو کرد ولی نتوانست آنرا پیدا کند. سپس در جیب شلوار خود جستجو کرد ولی باز هم بلیط را پیدا نکرد. سپس در کیف خود را نگاه کرد ولی بازهم نتوانست آنرا پیدا کند.بعد از آن او صندلی کنار خودش را جستجو کرد ولی بازهم بلیطش را پیدا نکرد.
مسئول بلیط گفت : دکتر اینشتین ، من می دانم که شما که هستید . همه ما به خوبی شما را میشناسیم و من مطمئن هستم که شما بلیط خریده اید، نگران نباشید. و سپس رفت. در حال خارج شدن متوجه شد که فیزیکدان بزرگ دست خود را به پایین صندلی برده و هنوز در حال جستجوست.
مسئول قطار با عجله برگشت و گفت : ” دکتر انیشتین ، دکتر انیشتین ، نگران نباش ، من می دانم که شما بلیط داشته اید، مسئله ای نیست. شما بلیط نیاز ندارید. من مطمئن هستم که شما یک بلیط خریده اید.”
اینشتین به او نگاه کرد و گفت : مرد جوان ، من هم می دانم که چه کسی هستم. چیزی که من نمی دانم این است که من کجا می روم. "
 

atish pare

عضو جدید
کاربر ممتاز
وحیییییییییییییییییید

خودتو نشون بدهههههههههه

باز کار دارییییییییی؟؟؟؟؟؟
 

!/!

عضو جدید
کاربر ممتاز
نمیدونم کی اون تاپیک پلیس اینترنتی رو پاک کرد!
 

Phyto

مدیر تالار مهندسی كشاورزی
مدیر تالار
خب این نکته انحرافیشه!! حالا بعنوان یک مهندس کشاورزی اگه گفتی phyto یعنی چی؟
 
بالا