زندگی چیست؟خدا...بابا....بچه......

wwwparvane

عضو جدید
کاربر ممتاز
زندگی چیست؟

قاصدک آمده بود و چه سرگردان بود
گفتم او را چه خبر آوردی؟
هیچ نگفت

گفتم از کوی نگارم خبری داری؟
او هیچ نگفت
خبر عهد و وفا یا خبر وصل نگار
یا که از مرگ رقیب
اما نه! خبر مرگ رقیبم هرگز
جز من و او که رقیبی نیست
او رقیب من و من عاشق او
برده از من دل و من هم باید
بتوانم دلی از او ببرم
آه چه شد! چه شد ای قاصدک بی خبرم
لب گشود و گفت این بار
آمدم تا خبری را ببرم
گفته آن یار که نزد تو بیایم و بپرسم از تو
زندگی چیست بگو عشق کجاست
و چقدر این عشق به حقیقت نزدیک است
گفتمش پس بشنو، آنچه من می گویم
و ببر آن را نزد او بی کم و کاست
زندگی را هر کس به طریقی بیند
یکی از عقل، یکی از دل، یکی از احساس
دیگری با شعر، آن یکی با پرواز
گفته اند حسی است از غربت مرغان مهاجر
و چه زیبا گفته اند
تو به یار بگو: زندگی باران است
زندگی یک دریاست
زندگی یاس قشنگی ست که دل می بوید
زندگی راز شگفتی ست که جان می جوید
زندگی عزم سفر کردن در ره معشوق است
زندگی آبی دریاست و عشق
غرق دریا شدن است
ولی ای دوست بدان، می توان غرق نشد
می توان ماهی این دریا شد
شاد و خرم به شنا پرداخت
شرطش آن است که عاشق نشویم
جای آن از ته دل از سر وجان
همه را دوست بداریم، همه چیز و همه کس
همه رنگ و همه نقش، همه شادی همه غم
به خودم آمدم و دیدم قاصدک دیگر نیست
و نمی دانم از کی با خودم حرف زدم
و صد افسوس که آخر نشنید از من
زندگی انگور است، دانه دانه باید آن را خورد
زندگی باور دریایی یک قطره در آرامش رود
زندگی حس شکوفایی یک مزرعه در باور بند
زندگی باور دریاست در اندیشه ماهی در تنگ
زندگی فهم نفهمیدن هایت
زندگی پنجره ای باز به دنیای وجود
تا که این پنجره باز است جهانی با ماست
آسمان، عشق، خدا، نور، سعادت با ماست
فرصت بازی این پنجره را دریابیم
در نبندیم به نور، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم
پرده از ساحت دل برگیریم
«رو به این پنجره با شوق سلامی بکنیم»




خدا


پيش از اينها فكر ميكردم خدا
خانه اي دارد ميان ابرها
مثل قصر پادشاه قصه ها
خشتي از الماس وخشتي از طلا
پايه هاي برجش از عاج وبلور
بر سر تختي نشسته با غرور
ماه برق كوچكي از تاج او
هر ستاره پولكي از تاج او
اطلس پيراهن او آسمان
نقش روي دامن او كهكشان
رعد و برق شب صداي خنده اش
سيل و طوفان نعره توفنده اش
دكمه پيراهن او آفتاب
برق تيغ و خنجر او ماهتاب
هيچكس از جاي او آگاه نيست
هيچكس را در حضورش راه نيست
پيش از اينها خاطرم دلگير بود
از خدا در ذهنم اين تصوير بود
آن خدا بي رحم بود و خشمگين
خانه اش در آسمان دور از زمين
بود اما در ميان ما نبود
مهربان و ساده وزيبا نبود
در دل او دوستي جايي نداشت
مهرباني هيچ معنايي نداشت
هر چه مي پرسيدم از خود از خدا
از زمين، از آسمان،از ابرها
زود مي گفتند اين كار خداست
پرس و جو از كار او كاري خطاست
آب اگر خوردي ، عذابش آتش است
هر چه مي پرسي ،جوابش آتش است
تا ببندي چشم ، كورت مي كند
تا شدي نزديك ،دورت مي كند
كج گشودي دست، سنگت مي كند
كج نهادي پاي، لنگت مي كند
تا خطا كردي عذابت مي كند
در ميان آتش آبت مي كند
با همين قصه دلم مشغول بود
خوابهايم پر ز ديو و غول بود
نيت من در نماز و در دعا
ترس بود و وحشت از خشم خدا
هر چه مي كردم همه از ترس بود
مثل از بر كردن يك درس بود
مثل تمرين حساب و هندسه
مثل تنبيه مدير مدرسه
مثل صرف فعل ماضي سخت بود
مثل تكليف رياضي سخت بود
*****
تا كه يكشب دست در دست پدر
راه افتادم به قصد يك سفر
در ميان راه در يك روستا
خانه اي ديديم خوب و آشنا
زود پرسيدم پدر اينجا كجاست
گفت اينجا خانه خوب خداست!
گفت اينجا مي شود يك لحظه ماند
گوشه اي خلوت نمازي ساده خواند
با وضويي دست ورويي تازه كرد
با دل خود گفتگويي تازه كرد
گفتمش پس آن خداي خشمگين
خانه اش اينجاست اينجا در زمين؟
گفت آري خانه او بي رياست
فرش هايش از گليم و بورياست
مهربان وساده وبي كينه است
مثل نوري در دل آيينه است
مي توان با اين خدا پرواز كرد
سفره دل را برايش باز كرد
مي شود درباره گل حرف زد
صاف و ساده مثل بلبل حرف زد
چكه چكه مثل باران حرف زد





بابا...

صدای ناز می آید
صدای کودک پرواز می آید
صدای ردپای کوچه های عشق پیدا شد
معلم در کلاس درس حاضر شد
یکی از بچه ها از قلب خود فریاد زد: برپا
همه برپا، چه برپایی شده برپا
معلم نشأتی دارد، معلم علم را در قلب می کارد،معلم گفته ها دارد
یکی از بچه های آن کلاس درس گفتا: بچه ها برجا
معلم گفت فرزندم،بفرما جان من بنشین، چه درسی؟ فارسی داریم .
کتاب فارسی بردار، آب را دیگر نمی خوانیم
بزن یک صفحه از این زندگانی را، ورق ها یک به یک رو شد
معلم گفت فرزندم! ببین بابا، بخوان بابا، بدان بابا
عزیزم این یکی بابا، پسر جان آن یکی بابا، همه صفحه پر از بابا
ندارد فرق این بابا و آن بابا، بگو آب و بگو بابا، بگو نان و بگو بابا
تمام بچه ها ساکت، نفس ها حبس در سینه ، به قلبی همچو آیینه
یکی از بچه های کوچه ی بن بست ، که میزش جای آخر هست
و همچون نی فقط نا داشت، به قلبش یک معما داشت
سوال از درس بابا داشت
نگاهش سوخته از درد، لبانش سرد، ندارد گوئیا همدرد
فقط نا داشت به انگشت اشاره، او سوال از درس بابا داشت
سوال از درس بابای زمان دارد، گویی درس های بر زبان دارد
صدای کودک اندیشه می آید
صدای بیستون، فرهاد و شیرین، صدای تیشه می آید
صدای شیرها از بیشه می آید
معلم گفت: فرزندم! سوالت چیست؟
بگفتا آن پسر: آقا اجازه! این یکی بابا و آن بابا یکی هستند؟
معلم گفت: آری جان من بابا همان باباست.
پسر آهی کشید و اشک او در چشم پیدا شد.
معلم گفت: فرزندم بیا این جا، چرا اشکت روان گشته؟
پسر با بغض گفت این درس را دیگر نمی خوانم
معلم گفت: فرزندم! چرا جانم مگر این درس سنگین است؟
پسر گفت: این درس سنگین است، دوتا بابا یکی بابا؟
تو می گویی که این بابا و آن بابا یکی هستند
چرا بابای من نالان و غمگین است ولی بابای آرش شاد و خوشحال است ؟
تو می گویی که این بابا و آن بابا یکی هستند
چرا بابای آرش میوه از بازار می گیرد؟ چرا فرزند خود را سخت در آغوش می گیرد؟
چرا بابای من هر دم ذغال از کار می گیرد؟ چرا بابا مرا یک دم به آغوشش نمی گیرد؟
چرا بابای آرش صورتش قرمز ولی بابای من تار است؟
چرا بابای آرش بچه هایش را همیشه دوست می دارد؟
ولی بابای من شلاق را بر پیکر مادر به زور و ظلم می کارد؟
تو می گویی که این بابا و آن بابا یکی هستند
چرا بابا مرا یک دم نمی بوسد؟ چرا بابای من هر روز می پوسد؟
چرا در خانه ی آرش گل و زیتون فراوان است،
ولی در خانه ی ما اشک و خون دل به جریان است؟
تو می گویی که این بابا و آن بابا یکی هستند
چرا بابای من با زندگی قهر است؟
معلم صورتش زرد و لبانش خشک گردیدند
به روی گونه اش اشکی زدل برخاست
چو گوهر روی دفتر ریخت، معلم روی دفتر عشق را می ریخت
و یک بابا از اشک معلم پاک شد از دفتر مشقش
بگفتا دانش آموزان بس دیگر
یکی بابا در این درس است و آن بابای دیگر نیست،
پاک کن را بگیرید ای عزیزانم
یکی را پاک کردند و معلم گفت: جای آن یکی بابا خدا را در ورق بنویس
و خواند آن روز خدا، بابا
تمام بچه ها گفتند:
خدا، بابا....... خدا، بابا





بچه که بودیم...

کوچیک که بودیم چه دلای بزرگی داشتیم حالا که بزرگیم چه دل تنگیم. کاش دلامون به بزرگی بچگی بود.
کاش همون کودکی بودیم که حرفاش رو از نگاهش می شد خوند.
کاش برای حرف زدن نیازی به صحبت کردن نداشتیم.
کاش برای حرف زدن فقط نگاه کافی بود.
کاش قلب ها در چهره بود.
اما حالا اگه فریاد هم بزنیم کسی نمی فهمه و دل خوش کردیم که سکوت کرده ایم و سکوت پر بهتر از فریاد توخالیست.
سکوتی رو که یه نفر بفهمه بهتر از فریادی ست که هیچ کس نفهمه، سکوتی که سرشار از ناگفته هاست؛ ناگفته هایی که گفتنش یک درد و نگفتنش هزاران درد داره.
دنیا رو ببین.....
بچه بودیم از آسمون بارون می اومد، بزرگ که شدیم از چشمامون میاد.
بچه که بودیم همه چشمای خسیمون رو می دیدند، بزرگ که شدیم هیچ کس نمی بینه.
بچه که بودیم توی جمع گریه می کردیم، بزرگ که شدیم تو خلوت.
بچه که بودیم راحت دلمون نمی شکست، بزرگ که شدیم خیلی راحت دلمون می شکنه.
بچه که بودیم همه رو 10 تا دوست داشتیم، بزرگ که شدیم بعضی ها رو هیچی، بعضی ها رو کم و بعضی هارو بی نهایت دوست داریم.
بچه که بودیم قضاوت نمی کردیم و همه یکسان بودن، بزرگ که شدیم قضاوت های درست و غلط مون باعث شد که اندازه ی دوست داشتنمون تغییر کنه.
کاش هنوزم همه رو به اندازه ی همون بچگی، 10تا دوست داشتیم.
بچه که بودیم اگه با کسی دعوا می کردیم یک ساعت بعد از یادمون می رفت، بزرگ که شدیم گاهی دعواهامون سال ها تو یادمون می مونه و آشتی نمی کنیم.
بچه که بودیم گاهی با یه تیکه نخ سرگرم می شدیم، بزرگ که شدیم حتی 100تا کلاف نخ هم سرگرممون نمی کنه .
بچه که بودیم بزرگترین آرزومون داشتن کوچیک ترین چیز بود، بزرگ که شدیم کوچیک ترین آرزومون داشتن بزرگترین چیزه.
بچه که بودیم آرزومون بزرگ شدن بود، بزرگ که شدیم حسرت برگشتن به بچگی رو داریم.
بچه که بودیم تو بازی هامون ادای بزرگترها رو در می آوردیم، بزرگ که شدیم همش توی خیالمون برمی گردیم به بچگی.
بچه که بودیم درد و دل ها رو با یه ناله می گفتیم همه می فهمیدن، بزرگ که شدیم درد و دل رو به صد زبون می گیم هیچ کس نمی فهمه.
بچه که بودیم دوستی هامون تا نداشت، بزرگ که شدیم همه ی دوستی هامون تا داره.
بچه که بودیم بچه بودیم، بزرگ که شدیم بزرگ که نشدیم هیچ دیگه همن بچه هم نیستیم.
ای کاش با همن صفتد های خوب و پاک بچگی بزرگ می شدیم.
 

wwwparvane

عضو جدید
کاربر ممتاز
[h=3]کاش می شد...[/h] کاش می شد لحظه ای پرواز کرد حرف های تازه را آغاز کرد
کاش می شد خالی از تشویش بود برگ سبزی تحفه ی درویش بود
کاش تا دل می گرفت ومی شکست عشق می آمد کنارش می نشست
کاش با هر دل ،دلی پیوند داشت هر نگاهی یک سبد لبخند داشت
کاش این لبخند ها پایان نداشت سفره هاتشویش آب ونان نداشت
کاش می شد ناز را دزدید و برد بوسه را با غنچه هایش چید و برد
کاش دیواری میان ما نبود بلکه می شد آن طرف تر را سرود
کاش من هم یک قناری می شدم در تب آواز جاری می شدم
بال در بال کبوتر می زدم آن طرف تر ها کمی سر می زدم
با پرستو ها غزل خوان می شدم پشت هر آواز پنهان می شدم
کاش هم رنگ تبسم می شدم در میان خنده ها گم می شدم
آی مردم، من غریبستانی ام امتداد لحظه ای بارانی ام
شهر من آنسو تر از پرواز هاست در حریم آبی افسانه هاست
شهر من بوی تغزّل می دهد هر که می آید به او گل می دهد
دشت های سبز، وسعت های ناب نسترن،نسرین،شقایق، آفتاب
باز این اطراف حالم را گرفت لحظه ی پرواز بالم را گرفت
می روم آن سو تو را پیدا کنم در دل آیینه جایی وا کنم
 

wwwparvane

عضو جدید
کاربر ممتاز




 

wwwparvane

عضو جدید
کاربر ممتاز
زندگی سخت ساده است !
خطر کن ٬ وارد بازی شو
چه چیزی از دست می دهی ؟
با دستهای خالی آمده ایم
و با دستان تهی خواهیم رفت
نه ٬ چیزی نیست که از دست بدهیم
فرصتی بسیار کوتاه به ما داده اند
تا سر زنده باشیم ٬ تا تارانه ای زیبا بخوانیم
و فرصت به پایان خواهد رسید
آری ٬ این است که هر لحظه غنیمتی است
هر لحظه را به گونه ای زندگی کن که گویی واپسین لحظه است
و کسی چه می داند ؟
شاید آخرین لحظه باشد .




به یاد داشته باشیم​
زندگی یک مکتب است​
برخی از درسها را باید بر آسمان نوشت​
تا همه آن را بشنوند و بفهمند



اگر بتوانم از شکستن یک دل جلوگیری کنم​
اگر بتوانم یک زندگی را از درد تهی سازم و یا رنجی را فرو نشانم​
اگر بتوانم سینه سرخ مجروحی را کمک کنم تا دوباره به لانه خویش بازگردد​
آنگاه زندگی ام بیهوده نبوده است .





زندگی مسابقه نیست​
زندگی یک سفر است
و تو آن مسافری باش که در هر گامش​
ترنم لحظه ها جاری است​
با دم زدن در هوای گذشته و نگرانی فرداهای نیامده​
زندگی را مگذار که از لابلای انگشتانت فرو لغزد و آسان هدر رود...





 

wwwparvane

عضو جدید
کاربر ممتاز
مهم‌ترین هنر زندگی، این است که «جای درست هر‌چیز» را پیدا کنیم. برخی از افراد، احساسات و رفتارهای بشری را به «خوب و بد» تقسیم می‌کنند. برای نمونه محبت، ترحم، بخشش و انعطاف را خوب می‌دانند و خشم، حسابگری و سخت‌گیری را بد می‌دانند. چنین نیست! محبت اگر در جای درستِ خود اعمال شود، زیباست. اگر محبت را نابه‌جا به‌کار بریم، نه‌تنها زیبا نیست که زشت و زشتی‌آفرین است!


 

wwwparvane

عضو جدید
کاربر ممتاز
زندگی هر انسان، مجموعه وقایعی که بر او گذشته نیست.
زندگی هر انسان، حتی مجموعه خاطراتی که از زندگیش برای دیگران تعریف میکند نیست.
زندگی هر انسان، خاطراتی است که وقتی تنها است، از زندگیش با خودش مرور میکند.​
 

wwwparvane

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]زندگي چيست؟واقعا معناي زندگي چيست؟ايا زندگي نفس كشيدن است؟ايا زندگي حركت كردن است؟ايا زندگي معناي خاص فعل بودن است؟[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]نه چنين نيست,حيوانات نيز همگي نفس مي كشند,حركت مي كنند ولي چيست كه ما را نسبت به انها تمايز مي دهد؟چه چيزي است كه ما را برتر مي كند؟چيست كه به حيوان ناطق ارزش مي دهد؟اري,اين گوهر پنهان عشـــــــــــــق است.عشق پاك,عشق حقيقي,عشق خدايي,عشق بين دو انسان,عشق بين انسان و خدا,عشقي كه اينه ي دل را جلا مي دهد تا زنده بودن و زندگي كردن در ان جلوه كند,عشقي كه انسان را چنان مست و از خود بي خود مي كند كه معناي زندگي حقيقي را درك كند,عشقي كه عناصر اصلي ان محبت و دوست داشتن هستند,عشقي كه انسان در پناهش ديگر تنها نيست.عشقي كه ضمير خفته ي انسان را بيدار مي كند,عشقي كه انسان را از درون شعله ور مي كند وتمام غم ها را در اتش خود مي سوزاند,عشقي كه به انسان مي فهماند لازمه ي رسيدن رفتن و حركت كردن است,حركتي كه نيروي خود را از عشق مي گيرد,عشقي كه با گذشت زمان نه تنها كم رنگ نمي شود و ازبين نمي رود بلكه بيشتر در وجود ادمي تجلي مي كند,عشقي كه در ان ديگر انسان ارزوي مرگ نمي كند,عشقي كه دران وجود انسان,ذهن انسان و قلب انسان سرشار از حس لذت بخش زيستن مي شود,سرشارازحس بودن ميشود,عشقي كه در ان وجود انسان مملو از توان ايستادن است,توان ايستادن در مقابل سختي,توان ماندن,توان زندگي كردن ...[/FONT]
 

wwwparvane

عضو جدید
کاربر ممتاز

نشانه ی شادی در زندگی...


نظر شما راجع به خودتان چیست؟ آیا انسان شادی هستید یا اینکه فکر می کنید شادی به اندازه کافی در زندگی تان وجود ندارد؟ مطالعه ها نشان می دهند که شاد بودن آدم ها ارثی نیست و این محیط زندگی و شرایط آنهاست که می تواند در روحیه شان تاثیرگذار باشد ...

از طرفی، گاهی شادی و خوشی به اندازه کافی در زندگی مان وجود دارد و ما نمی توانیم یا نمی خواهیم آنها را ببینیم. یک ضرب المثل اسپانیولی می گوید که خوشی پنهان، شمع خاموش شده است. یعنی به محض اینکه خود فرد اراده کند، می تواند از گرمای آن بهره ببرد به شرط آنکه بخواهد! ما در اینجا ۹ علامت را که نشان دهنده وجود شادی در زندگی افراد است به شما معرفی می کنیم و اگر این نشانه ها در زندگی شما وجود داشته باشند یعنی اینکه زندگی خوب و شادی دارید.


1. اگر دانش آموز خندانی بوده اید

همین الان بلند شوید و به سراغ آلبوم هایتان بروید و یکی دو تا از عکس های دوران دبیرستان را پیدا کنید. حالت چهره تان چگونه است؟ خوشحال و خندان یا بداخلاق و اخمو؟! تحقیق ها ثابت کرده اند که افرادی که در عکس های دوران دبیرستان یا حتی دانشجویی شان، لبخند به لب دارند، ۵ برابر کمتر از همکلاسی های اخمو یا بی تفاوت شان طلاق می گیرند و زندگی شادتر و پایدارتری نسبت به آنها دارند. ضمن اینکه افراد خنده رو، بیشتر مورد توجه سایرین هستند و انرژی مثبت آنها باعث می شود که همسرانی خوش خنده و مهربان داشته باشند.
2. اگر خواهر دارید

افرادی که حداقل یک خواهر دارند، اجتماعی تر هستند، خوش بین اند و از توانایی هایشان آگاه ترند و بیشتر از آنها استفاده می کنند. این یک نظر فمینیستی نیست، بلکه نتایج سال ها تحقیق محققان انگلیسی است که به تازگی منتشر شده است. اصلا اگر خودتان هم دقت کنید به این نتیجه می رسید که وجود دختر در خانواده، باعث تلطیف محیط زندگی می شود و خانواده هایی که چند پسر دارند، معمولا روابط خشک و سردی بینشان حاکم است و شاید این موضوع به خاطر طبع خشن تر پسرها نسبت به دخترها باشد.
3. اگر به تلویزیون نمی چسبید

محققان دانشگاه مریلند، ۴۵ هزار آمریکایی را طی ۳۵ سال مورد بررسی قرار دادند و به این نتیجه رسیدند که افراد شاد، کمتر از ۳۰ درصد از وقتشان را در روز به تماشای تلویزیون اختصاص می دهند، آنها می گویند که شادترها، بیشتر ورزش می کنند، وقت شان را با خانواده شان می گذرانند، مطالعه می کنند و به فکر سلامت خود هستند و همه این کارها باعث می شود که آنها کمتر تلویزیون تماشا کنند.
4. اگر سوغاتی هایتان را جلوی چشم می گذارید

دکتر سوبخالیو بومیرسکی، استاد روان شناسی دانشگاه کالیفرنیا می گوید: "افراد شاد، سوغاتی ها و عکس های یادگاریشان را بیشتر در معرض دید قرار می دهند تا خاطره روزهای خوش، هر روز برایشان تکرار شود و بتوانند در اولین فرصت، دوباره آن روزهای خوش را با کسانی که دوستشان دارند، تکرار کنند."
5. اگر ورزش می کنید

محققان دانمارکی می گویند که کسانی که زیاد ورزش می کنند، کمتر دچار استرس می شوند و بیشتر از زندگیشان لذت می برند. در عوض، افراد بی حال و حوصله و آنهایی که اهل ورزش کردن نیستند، ۷۰ درصد بیشتر از سایرین استرس می گیرند و از زندگی خودشان هم راضی نیستند. برای اضافه کردن مقدار بیشتری شادی به زندگی تان، کافی است که روزانه ۱۷ تا ۳۴ دقیقه ورزش کنید.
6. اگر عاشق هستید

پژوهشگران انگلیسی معتقدند که اسیر بودن در دام عشق می تواند شادی بیشتری را نصیب افراد کند. آنها می گویند که یک زوج عاشق، ۳۰ درصد شادتر از سایر افراد جامعه هستند و این امر تنها به دلیل این است که آنها هر کاری را برای جلب رضایت و به دست آوردن آرامش طرف مقابل شان انجام می دهند. 7. اگر وقت تان را با آدم های شاد می گذرانید

برقرار کردن یک رابطه با همسایه ای خوش بین، دوستی امیدوار یا همکاری خنده رو می تواند تاثیر بسیار مثبتی روی روحیه شما داشته باشد. حالا هر چقدر صمیمیت و رفت و آمد شما با این گونه افراد بیشتر باشد، اوقات شادتری را هم در زندگی سپری خواهید کرد. مثلا اگر نصف روزتان را با افراد شاد بگذرانید، ۴۲ درصد و اگر یک سوم از وقت تان را با آنها باشید، ۲۲ درصد شادتر از روزهای قبل خواهید بود.
8. اگر اهل قهوه یا چای گرم هستید

محققان آمریکایی می گویند که آرامش روانی، شادی فیزیکی را به دنبال دارد. آنها رفع خستگی با نوشیدن یک لیوان شکلات، قهوه یا چای گرم را راهی برای رسیدن به آرامش و شادی پس از یک روز کاری سخت می دانند.
9. اگر حداقل ۲ دوست صمیمی دارید

کسانی که حداقل ۲ دوست صمیمی دارند، بسیار شادتر از سایر افراد هستند و زندگی زناشویی موفق تری را هم تجربه می کنند. دلیل این ادعا هم نتایج تحقیق هایی است که انگلیسی ها روی بیش از ۶۵۴ زوج انجام داده اند و طی این تحقیق ها به این نتیجه رسیدند که درد دل و مشورت کردن با دوستان صمیمی باعث آرامش روانی افراد می شود و به آنها در تصمیم گیری درست کمک می کند. شاید به همین خاطر باشد که چینی ها می گویند: "دوستان مهربان از برادران نامهربان بهترند!"
 

wwwmohamad

عضو جدید
زندگی چیست؟

قاصدک آمده بود و چه سرگردان بود
گفتم او را چه خبر آوردی؟
هیچ نگفت

گفتم از کوی نگارم خبری داری؟
او هیچ نگفت
خبر عهد و وفا یا خبر وصل نگار
یا که از مرگ رقیب
اما نه! خبر مرگ رقیبم هرگز
جز من و او که رقیبی نیست
او رقیب من و من عاشق او
برده از من دل و من هم باید
بتوانم دلی از او ببرم
آه چه شد! چه شد ای قاصدک بی خبرم
لب گشود و گفت این بار
آمدم تا خبری را ببرم
گفته آن یار که نزد تو بیایم و بپرسم از تو
زندگی چیست بگو عشق کجاست
و چقدر این عشق به حقیقت نزدیک است
گفتمش پس بشنو، آنچه من می گویم
و ببر آن را نزد او بی کم و کاست
زندگی را هر کس به طریقی بیند
یکی از عقل، یکی از دل، یکی از احساس
دیگری با شعر، آن یکی با پرواز
گفته اند حسی است از غربت مرغان مهاجر
و چه زیبا گفته اند
تو به یار بگو: زندگی باران است
زندگی یک دریاست
زندگی یاس قشنگی ست که دل می بوید
زندگی راز شگفتی ست که جان می جوید
زندگی عزم سفر کردن در ره معشوق است
زندگی آبی دریاست و عشق
غرق دریا شدن است
ولی ای دوست بدان، می توان غرق نشد
می توان ماهی این دریا شد
شاد و خرم به شنا پرداخت
شرطش آن است که عاشق نشویم
جای آن از ته دل از سر وجان
همه را دوست بداریم، همه چیز و همه کس
همه رنگ و همه نقش، همه شادی همه غم
به خودم آمدم و دیدم قاصدک دیگر نیست
و نمی دانم از کی با خودم حرف زدم
و صد افسوس که آخر نشنید از من
زندگی انگور است، دانه دانه باید آن را خورد
زندگی باور دریایی یک قطره در آرامش رود
زندگی حس شکوفایی یک مزرعه در باور بند
زندگی باور دریاست در اندیشه ماهی در تنگ
زندگی فهم نفهمیدن هایت
زندگی پنجره ای باز به دنیای وجود
تا که این پنجره باز است جهانی با ماست
آسمان، عشق، خدا، نور، سعادت با ماست
فرصت بازی این پنجره را دریابیم
در نبندیم به نور، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم
پرده از ساحت دل برگیریم
«رو به این پنجره با شوق سلامی بکنیم»




خدا


پيش از اينها فكر ميكردم خدا
خانه اي دارد ميان ابرها
مثل قصر پادشاه قصه ها
خشتي از الماس وخشتي از طلا
پايه هاي برجش از عاج وبلور
بر سر تختي نشسته با غرور
ماه برق كوچكي از تاج او
هر ستاره پولكي از تاج او
اطلس پيراهن او آسمان
نقش روي دامن او كهكشان
رعد و برق شب صداي خنده اش
سيل و طوفان نعره توفنده اش
دكمه پيراهن او آفتاب
برق تيغ و خنجر او ماهتاب
هيچكس از جاي او آگاه نيست
هيچكس را در حضورش راه نيست
پيش از اينها خاطرم دلگير بود
از خدا در ذهنم اين تصوير بود
آن خدا بي رحم بود و خشمگين
خانه اش در آسمان دور از زمين
بود اما در ميان ما نبود
مهربان و ساده وزيبا نبود
در دل او دوستي جايي نداشت
مهرباني هيچ معنايي نداشت
هر چه مي پرسيدم از خود از خدا
از زمين، از آسمان،از ابرها
زود مي گفتند اين كار خداست
پرس و جو از كار او كاري خطاست
آب اگر خوردي ، عذابش آتش است
هر چه مي پرسي ،جوابش آتش است
تا ببندي چشم ، كورت مي كند
تا شدي نزديك ،دورت مي كند
كج گشودي دست، سنگت مي كند
كج نهادي پاي، لنگت مي كند
تا خطا كردي عذابت مي كند
در ميان آتش آبت مي كند
با همين قصه دلم مشغول بود
خوابهايم پر ز ديو و غول بود
نيت من در نماز و در دعا
ترس بود و وحشت از خشم خدا
هر چه مي كردم همه از ترس بود
مثل از بر كردن يك درس بود
مثل تمرين حساب و هندسه
مثل تنبيه مدير مدرسه
مثل صرف فعل ماضي سخت بود
مثل تكليف رياضي سخت بود
*****
تا كه يكشب دست در دست پدر
راه افتادم به قصد يك سفر
در ميان راه در يك روستا
خانه اي ديديم خوب و آشنا
زود پرسيدم پدر اينجا كجاست
گفت اينجا خانه خوب خداست!
گفت اينجا مي شود يك لحظه ماند
گوشه اي خلوت نمازي ساده خواند
با وضويي دست ورويي تازه كرد
با دل خود گفتگويي تازه كرد
گفتمش پس آن خداي خشمگين
خانه اش اينجاست اينجا در زمين؟
گفت آري خانه او بي رياست
فرش هايش از گليم و بورياست
مهربان وساده وبي كينه است
مثل نوري در دل آيينه است
مي توان با اين خدا پرواز كرد
سفره دل را برايش باز كرد
مي شود درباره گل حرف زد
صاف و ساده مثل بلبل حرف زد
چكه چكه مثل باران حرف زد





بابا...

صدای ناز می آید
صدای کودک پرواز می آید
صدای ردپای کوچه های عشق پیدا شد
معلم در کلاس درس حاضر شد
یکی از بچه ها از قلب خود فریاد زد: برپا
همه برپا، چه برپایی شده برپا
معلم نشأتی دارد، معلم علم را در قلب می کارد،معلم گفته ها دارد
یکی از بچه های آن کلاس درس گفتا: بچه ها برجا
معلم گفت فرزندم،بفرما جان من بنشین، چه درسی؟ فارسی داریم .
کتاب فارسی بردار، آب را دیگر نمی خوانیم
بزن یک صفحه از این زندگانی را، ورق ها یک به یک رو شد
معلم گفت فرزندم! ببین بابا، بخوان بابا، بدان بابا
عزیزم این یکی بابا، پسر جان آن یکی بابا، همه صفحه پر از بابا
ندارد فرق این بابا و آن بابا، بگو آب و بگو بابا، بگو نان و بگو بابا
تمام بچه ها ساکت، نفس ها حبس در سینه ، به قلبی همچو آیینه
یکی از بچه های کوچه ی بن بست ، که میزش جای آخر هست
و همچون نی فقط نا داشت، به قلبش یک معما داشت
سوال از درس بابا داشت
نگاهش سوخته از درد، لبانش سرد، ندارد گوئیا همدرد
فقط نا داشت به انگشت اشاره، او سوال از درس بابا داشت
سوال از درس بابای زمان دارد، گویی درس های بر زبان دارد
صدای کودک اندیشه می آید
صدای بیستون، فرهاد و شیرین، صدای تیشه می آید
صدای شیرها از بیشه می آید
معلم گفت: فرزندم! سوالت چیست؟
بگفتا آن پسر: آقا اجازه! این یکی بابا و آن بابا یکی هستند؟
معلم گفت: آری جان من بابا همان باباست.
پسر آهی کشید و اشک او در چشم پیدا شد.
معلم گفت: فرزندم بیا این جا، چرا اشکت روان گشته؟
پسر با بغض گفت این درس را دیگر نمی خوانم
معلم گفت: فرزندم! چرا جانم مگر این درس سنگین است؟
پسر گفت: این درس سنگین است، دوتا بابا یکی بابا؟
تو می گویی که این بابا و آن بابا یکی هستند
چرا بابای من نالان و غمگین است ولی بابای آرش شاد و خوشحال است ؟
تو می گویی که این بابا و آن بابا یکی هستند
چرا بابای آرش میوه از بازار می گیرد؟ چرا فرزند خود را سخت در آغوش می گیرد؟
چرا بابای من هر دم ذغال از کار می گیرد؟ چرا بابا مرا یک دم به آغوشش نمی گیرد؟
چرا بابای آرش صورتش قرمز ولی بابای من تار است؟
چرا بابای آرش بچه هایش را همیشه دوست می دارد؟
ولی بابای من شلاق را بر پیکر مادر به زور و ظلم می کارد؟
تو می گویی که این بابا و آن بابا یکی هستند
چرا بابا مرا یک دم نمی بوسد؟ چرا بابای من هر روز می پوسد؟
چرا در خانه ی آرش گل و زیتون فراوان است،
ولی در خانه ی ما اشک و خون دل به جریان است؟
تو می گویی که این بابا و آن بابا یکی هستند
چرا بابای من با زندگی قهر است؟
معلم صورتش زرد و لبانش خشک گردیدند
به روی گونه اش اشکی زدل برخاست
چو گوهر روی دفتر ریخت، معلم روی دفتر عشق را می ریخت
و یک بابا از اشک معلم پاک شد از دفتر مشقش
بگفتا دانش آموزان بس دیگر
یکی بابا در این درس است و آن بابای دیگر نیست،
پاک کن را بگیرید ای عزیزانم
یکی را پاک کردند و معلم گفت: جای آن یکی بابا خدا را در ورق بنویس
و خواند آن روز خدا، بابا
تمام بچه ها گفتند:
خدا، بابا....... خدا، بابا





بچه که بودیم...

کوچیک که بودیم چه دلای بزرگی داشتیم حالا که بزرگیم چه دل تنگیم. کاش دلامون به بزرگی بچگی بود.
کاش همون کودکی بودیم که حرفاش رو از نگاهش می شد خوند.
کاش برای حرف زدن نیازی به صحبت کردن نداشتیم.
کاش برای حرف زدن فقط نگاه کافی بود.
کاش قلب ها در چهره بود.
اما حالا اگه فریاد هم بزنیم کسی نمی فهمه و دل خوش کردیم که سکوت کرده ایم و سکوت پر بهتر از فریاد توخالیست.
سکوتی رو که یه نفر بفهمه بهتر از فریادی ست که هیچ کس نفهمه، سکوتی که سرشار از ناگفته هاست؛ ناگفته هایی که گفتنش یک درد و نگفتنش هزاران درد داره.
دنیا رو ببین.....
بچه بودیم از آسمون بارون می اومد، بزرگ که شدیم از چشمامون میاد.
بچه که بودیم همه چشمای خسیمون رو می دیدند، بزرگ که شدیم هیچ کس نمی بینه.
بچه که بودیم توی جمع گریه می کردیم، بزرگ که شدیم تو خلوت.
بچه که بودیم راحت دلمون نمی شکست، بزرگ که شدیم خیلی راحت دلمون می شکنه.
بچه که بودیم همه رو 10 تا دوست داشتیم، بزرگ که شدیم بعضی ها رو هیچی، بعضی ها رو کم و بعضی هارو بی نهایت دوست داریم.
بچه که بودیم قضاوت نمی کردیم و همه یکسان بودن، بزرگ که شدیم قضاوت های درست و غلط مون باعث شد که اندازه ی دوست داشتنمون تغییر کنه.
کاش هنوزم همه رو به اندازه ی همون بچگی، 10تا دوست داشتیم.
بچه که بودیم اگه با کسی دعوا می کردیم یک ساعت بعد از یادمون می رفت، بزرگ که شدیم گاهی دعواهامون سال ها تو یادمون می مونه و آشتی نمی کنیم.
بچه که بودیم گاهی با یه تیکه نخ سرگرم می شدیم، بزرگ که شدیم حتی 100تا کلاف نخ هم سرگرممون نمی کنه .
بچه که بودیم بزرگترین آرزومون داشتن کوچیک ترین چیز بود، بزرگ که شدیم کوچیک ترین آرزومون داشتن بزرگترین چیزه.
بچه که بودیم آرزومون بزرگ شدن بود، بزرگ که شدیم حسرت برگشتن به بچگی رو داریم.
بچه که بودیم تو بازی هامون ادای بزرگترها رو در می آوردیم، بزرگ که شدیم همش توی خیالمون برمی گردیم به بچگی.
بچه که بودیم درد و دل ها رو با یه ناله می گفتیم همه می فهمیدن، بزرگ که شدیم درد و دل رو به صد زبون می گیم هیچ کس نمی فهمه.
بچه که بودیم دوستی هامون تا نداشت، بزرگ که شدیم همه ی دوستی هامون تا داره.
بچه که بودیم بچه بودیم، بزرگ که شدیم بزرگ که نشدیم هیچ دیگه همن بچه هم نیستیم.
ای کاش با همن صفتد های خوب و پاک بچگی بزرگ می شدیم.

مرسییییییییییییی پروانه جان عالی بودن...
 

wwwmohamad

عضو جدید

نشانه ی شادی در زندگی...


نظر شما راجع به خودتان چیست؟ آیا انسان شادی هستید یا اینکه فکر می کنید شادی به اندازه کافی در زندگی تان وجود ندارد؟ مطالعه ها نشان می دهند که شاد بودن آدم ها ارثی نیست و این محیط زندگی و شرایط آنهاست که می تواند در روحیه شان تاثیرگذار باشد ...

از طرفی، گاهی شادی و خوشی به اندازه کافی در زندگی مان وجود دارد و ما نمی توانیم یا نمی خواهیم آنها را ببینیم. یک ضرب المثل اسپانیولی می گوید که خوشی پنهان، شمع خاموش شده است. یعنی به محض اینکه خود فرد اراده کند، می تواند از گرمای آن بهره ببرد به شرط آنکه بخواهد! ما در اینجا ۹ علامت را که نشان دهنده وجود شادی در زندگی افراد است به شما معرفی می کنیم و اگر این نشانه ها در زندگی شما وجود داشته باشند یعنی اینکه زندگی خوب و شادی دارید.


1. اگر دانش آموز خندانی بوده اید

همین الان بلند شوید و به سراغ آلبوم هایتان بروید و یکی دو تا از عکس های دوران دبیرستان را پیدا کنید. حالت چهره تان چگونه است؟ خوشحال و خندان یا بداخلاق و اخمو؟! تحقیق ها ثابت کرده اند که افرادی که در عکس های دوران دبیرستان یا حتی دانشجویی شان، لبخند به لب دارند، ۵ برابر کمتر از همکلاسی های اخمو یا بی تفاوت شان طلاق می گیرند و زندگی شادتر و پایدارتری نسبت به آنها دارند. ضمن اینکه افراد خنده رو، بیشتر مورد توجه سایرین هستند و انرژی مثبت آنها باعث می شود که همسرانی خوش خنده و مهربان داشته باشند.
2. اگر خواهر دارید

افرادی که حداقل یک خواهر دارند، اجتماعی تر هستند، خوش بین اند و از توانایی هایشان آگاه ترند و بیشتر از آنها استفاده می کنند. این یک نظر فمینیستی نیست، بلکه نتایج سال ها تحقیق محققان انگلیسی است که به تازگی منتشر شده است. اصلا اگر خودتان هم دقت کنید به این نتیجه می رسید که وجود دختر در خانواده، باعث تلطیف محیط زندگی می شود و خانواده هایی که چند پسر دارند، معمولا روابط خشک و سردی بینشان حاکم است و شاید این موضوع به خاطر طبع خشن تر پسرها نسبت به دخترها باشد.
3. اگر به تلویزیون نمی چسبید

محققان دانشگاه مریلند، ۴۵ هزار آمریکایی را طی ۳۵ سال مورد بررسی قرار دادند و به این نتیجه رسیدند که افراد شاد، کمتر از ۳۰ درصد از وقتشان را در روز به تماشای تلویزیون اختصاص می دهند، آنها می گویند که شادترها، بیشتر ورزش می کنند، وقت شان را با خانواده شان می گذرانند، مطالعه می کنند و به فکر سلامت خود هستند و همه این کارها باعث می شود که آنها کمتر تلویزیون تماشا کنند.
4. اگر سوغاتی هایتان را جلوی چشم می گذارید

دکتر سوبخالیو بومیرسکی، استاد روان شناسی دانشگاه کالیفرنیا می گوید: "افراد شاد، سوغاتی ها و عکس های یادگاریشان را بیشتر در معرض دید قرار می دهند تا خاطره روزهای خوش، هر روز برایشان تکرار شود و بتوانند در اولین فرصت، دوباره آن روزهای خوش را با کسانی که دوستشان دارند، تکرار کنند."
5. اگر ورزش می کنید

محققان دانمارکی می گویند که کسانی که زیاد ورزش می کنند، کمتر دچار استرس می شوند و بیشتر از زندگیشان لذت می برند. در عوض، افراد بی حال و حوصله و آنهایی که اهل ورزش کردن نیستند، ۷۰ درصد بیشتر از سایرین استرس می گیرند و از زندگی خودشان هم راضی نیستند. برای اضافه کردن مقدار بیشتری شادی به زندگی تان، کافی است که روزانه ۱۷ تا ۳۴ دقیقه ورزش کنید.
6. اگر عاشق هستید

پژوهشگران انگلیسی معتقدند که اسیر بودن در دام عشق می تواند شادی بیشتری را نصیب افراد کند. آنها می گویند که یک زوج عاشق، ۳۰ درصد شادتر از سایر افراد جامعه هستند و این امر تنها به دلیل این است که آنها هر کاری را برای جلب رضایت و به دست آوردن آرامش طرف مقابل شان انجام می دهند. 7. اگر وقت تان را با آدم های شاد می گذرانید

برقرار کردن یک رابطه با همسایه ای خوش بین، دوستی امیدوار یا همکاری خنده رو می تواند تاثیر بسیار مثبتی روی روحیه شما داشته باشد. حالا هر چقدر صمیمیت و رفت و آمد شما با این گونه افراد بیشتر باشد، اوقات شادتری را هم در زندگی سپری خواهید کرد. مثلا اگر نصف روزتان را با افراد شاد بگذرانید، ۴۲ درصد و اگر یک سوم از وقت تان را با آنها باشید، ۲۲ درصد شادتر از روزهای قبل خواهید بود.
8. اگر اهل قهوه یا چای گرم هستید

محققان آمریکایی می گویند که آرامش روانی، شادی فیزیکی را به دنبال دارد. آنها رفع خستگی با نوشیدن یک لیوان شکلات، قهوه یا چای گرم را راهی برای رسیدن به آرامش و شادی پس از یک روز کاری سخت می دانند.
9. اگر حداقل ۲ دوست صمیمی دارید

کسانی که حداقل ۲ دوست صمیمی دارند، بسیار شادتر از سایر افراد هستند و زندگی زناشویی موفق تری را هم تجربه می کنند. دلیل این ادعا هم نتایج تحقیق هایی است که انگلیسی ها روی بیش از ۶۵۴ زوج انجام داده اند و طی این تحقیق ها به این نتیجه رسیدند که درد دل و مشورت کردن با دوستان صمیمی باعث آرامش روانی افراد می شود و به آنها در تصمیم گیری درست کمک می کند. شاید به همین خاطر باشد که چینی ها می گویند: "دوستان مهربان از برادران نامهربان بهترند!"

مفید بووووووووووووووود....
 

wwwmohamad

عضو جدید
کاش می شد...

کاش می شد لحظه ای پرواز کرد حرف های تازه را آغاز کرد
کاش می شد خالی از تشویش بود برگ سبزی تحفه ی درویش بود
کاش تا دل می گرفت ومی شکست عشق می آمد کنارش می نشست
کاش با هر دل ،دلی پیوند داشت هر نگاهی یک سبد لبخند داشت
کاش این لبخند ها پایان نداشت سفره هاتشویش آب ونان نداشت
کاش می شد ناز را دزدید و برد بوسه را با غنچه هایش چید و برد
کاش دیواری میان ما نبود بلکه می شد آن طرف تر را سرود
کاش من هم یک قناری می شدم در تب آواز جاری می شدم
بال در بال کبوتر می زدم آن طرف تر ها کمی سر می زدم
با پرستو ها غزل خوان می شدم پشت هر آواز پنهان می شدم
کاش هم رنگ تبسم می شدم در میان خنده ها گم می شدم
آی مردم، من غریبستانی ام امتداد لحظه ای بارانی ام
شهر من آنسو تر از پرواز هاست در حریم آبی افسانه هاست
شهر من بوی تغزّل می دهد هر که می آید به او گل می دهد
دشت های سبز، وسعت های ناب نسترن،نسرین،شقایق، آفتاب
باز این اطراف حالم را گرفت لحظه ی پرواز بالم را گرفت
می روم آن سو تو را پیدا کنم در دل آیینه جایی وا کنم

عالیییییی
 

Similar threads

بالا