مهدي از تهران
عضو جدید
شاهكار روايت عشق ( در ضيافت افلاطون )
مكالمه افلاطون در باب عشق (eros – يا عشق دردناك) شاهكار است و جايگاهي در ميان ده اثر برجسته سراسر تاريخ دارد و از تاريخ حدود 380 پيش از ميلاد كه اين كتاب نگاشته شد، تاثير ژرفي بر نويسندگان گوناگون تاريخ از آگوستين و فرويد گرفته تا شكسپير و نيچه نهاده است.
آيريس مرداك در مصاحبه تلويزيوني با برايان مگي، بر برخي تفاوتهاي ميان فلسفه و ادبيات تاكيد و به دشواريهاي نگارش در هر دو ژانر اشاره كرده است. او گفته كه ادبيات به عمد ميكوشد كارويژههاي گوناگوني داشته باشد: سرگرمي، رازآلودي و مهارت نگارش. اين ويژگيها به منظور هدف نخستين آن جمع ميشوند. فلسفه از ديگر سو نيازي به اين ويژگيها ندارد. برخي حتي تاكيد كردهاند كه فلسفه نبايد هيچ يك از اين صفات را داشته باشد – نبايد رمزآميز باشد ـ گرچه از رازها سخن ميگويد، به علاوه فلسفه ميكوشد يك كار انجام دهد: فهماندن. از اين رو به دشواري ميتوان نگارندهاي يافت كه اين دو را تركيب كند: مرداك «ضيافت» افلاطون را چنين استثنايي ميخواند.
چكيده داستان چنين است: سقراط در يك ضيافت است، جشن مهماني نخستين پيروزي آگاتون كه همراه نخستين بازي او در جشنواره لنائيان در آتن 416 پيش از ميلاد برگزار ميشود.
آنچه در صبحگاه گفته شده، از زبان آپولودو روس، كسي كه توسط افلاطون به عنوان گوينده انتخاب شد، يادآوري ميشود. البته ديگراني چون فادروس، يوسانياس، اريخماخوس و آريستوفانس و سپس آلكيپيادس سردار نظامي و شاگرد سابق افلاطون نيز در اين گفتوگو شركت داشتند و هر يك از اين افراد در باب عشق سخن راندند.
سخنراني آريستوفانس چنين بود: موجود بشري در اصل دو جنس بوده است كه به تنبيه خدايان به دو نيم تقسيم شده است و از اين رو سراسر زندگياش به جستوجوي نيمه گمشدهاش ميگردد. سقراط در سخنانش حتي بر او پيشي ميگيرد و ميگويد رازي در باب عشق را از ديوتوما ايزد بانوي عشق شنيده است كه صعود عشق بر فراز قلههاي مسرتبخشي است. اين نگاه مسرتبخش خودش زيباست و نمودي از نظريه مثل ارسطو است.
چه چيز مهماني را اينچنين شگفتانگيز ميكند و چرا من آن را توجيه ميكنم؟ زيرا فهم اين كتاب براي خواننده غيرحرفهاي آسان است. همچنين اين كتاب ميتواند بارها خوانده شود، چونان يك متن ديني كه ميتواند در سطوح مختلف خواند. البته اين كتاب يك رساله نيست. بدين منظور، افلاطون نگاههاي گوناگون، استدلالها و ضد استدلالها را در مكالمه بيان كرده است.
مباحثه كنندگان ديدگاههايشان را بيان ميكنند و گاهي نيز با آنچه افلاطون ميخواهد، موافقت ميكنند.
كتاب همچنين يك داستان فلسفي نيز هست. سخنگويان تنها عقايدشان را بيان نميكنند، بلكه نقش بازي ميكنند. براي مثال: پس از آنكه ديوتوما قله صعود و هدف عشق را شرح ميدهد و مثال زيبايي برآمده از آن را تبيين ميكند، آلكيبيادس به مثابه نمود اين زيبايي چون ديويد بكام در امروز، تحسين و به عنوان زيبايي، مثال زده ميشود.
به عبارتي افلاطون تنها فلسفهاش را تبيين نميكند، بلكه حتي آن را به طنز بيان ميكند.
اما او چه هدفي از اين كار دارد؟ اين چه نوع فلسفهاي است؟
اين گونهاي نوشتن است كه در ميانه انديشه و احساس قرار دارد و پرسشهايي از هر سطحي را شامل ميشود. از لذت تا عقلانيت از وجه عشق تا به درازا كشيدن جاودانه آن.
«ضيافت»، فلسفهاي را نمايش ميدهد كه تنها به استدلال نميانجامد، بلكه زندگي را بارور ميسازد. افلاطون با بيان و نمايش روش سقراطي، راه زندگي را آشكار ميسازد، او شكاف ميان نوشتار و زندگي واقعي را محو ميكند و زيبايي مسرتبخش سكوت را به نمايش ميگذارد.
توصيه ميكنم اين كتاب رو حتماً بخونيد ( ضيافت ) اثر افلاطون تا ببينيد عشق واقعي چيست و ما امروزه به چه چيزهايي عشق ميگيم . ما انسانها عشق رو فقط در روابط انساني ميبينيم در حالي كه عشق از ابتداي خلقت اصلاً اين معني رو نداشت و اصلاً دو جنس وجود نداشت . عشق معني متفاوتي دارد و همه ما از ابتدا تصور ديگري داشتيم .