T I T A N I U M
عضو جدید
سلام
امروز خدا من از یه مرگ حتمی نجات داد
واقعا نمی دونم چی بگم
داستان امروز من این بود
صبح که بیدار شدم رفتم سراغ صبحونهو بعد از یه دوش با نیم ساعت تاخیر رسیدم سر کار
تا ساعت 12 دو تا محوطه سازی داشتیم اسنادش رو آماده کردم و بعد کار یه مرد تقریبا مسن رو راه انداختم اتفاقا تمام کاراش روخودم انجام دادم و از پول خودمم براش خرج کردم
ساعت 11:30 رفتم ماموریت به شمال استان نهار رو توی شهر مرزی بیله سوار خوردم و برگشتم یه دو سه تا شهر ستان دیگه هم بازدید و دیگه ساعت 18:00 موقع برگشت بودش
راه افتادم اومدم تا تا 65 کیلومتر مونده به اردبیل ( از 220 کیلومتری اردبیل ) اونجا بود که خدا کمک کردش یه لحظه کمربندم نبسته بودم تو کل راه گفتم ببندمش که گیر کردش اومدم اونو درست کنم یه هو جلو ماشین افتاد تو یه چاله عمیق بغل راه و منحرف شدم از جاده سرعتمم 110 تا بودش شانه راه هم یه دره عمیق دیگه هیچ نفهمیدم
فقط این یادمه که فرمون محکم گرفتم و به چپ چرخوندمش اونجا من واقعا خدا رو احساس کردم که داشت بهم کمک میکردش واقعا برام تعجب آوره چطوری دره رو رد کردم و بعدش افتادم تو حریمراه و حتی نه چپ شد ماشین و نه میلق زدش
از اختلاف ارتفاع یک متری با اون سرعت بعد از رد کردن دره بدون چپ کردن و واژگون شدن افتادم توی زمین زارعی گندم و حتی یه خراش کوچولو هم برنداشت بدنم فقط ماشین دوتا لاستیکش ترکید و یه ایراد هایجزئی دیگه و اصلا فرو رفتگی و اینا هم هیچی تو ماشین پیدا نشدش
جالب اینکه که چند تا ماشین که اونجا بودن و دیدن همشون نگه داشتن اومدن و داشتن از تعجب شاخدر میآوردن و میگفتن واقعا فقط معجزه بودش و از اینکه منم اصلا نه استرس و نه لرزش و نه ترسی داشتم اقعا تعجب میکردن و میگفتن تو توی این ماشین بودی
واقعا امروز خدا من رو نجات دادش و از مرگ حتمی ( بلاشک ) نجات داد و بهم یه عمر جدید بخشید
بعدشم یه یکی پیمانکارای اون نزدیکمون زنگ زدم و دو تا لاستیک بردیم شهر درست کردیم و آوردیم ماشین و حرکت کردیم ولی دیگه راه 65 کیلومتری رو 3 ساعته اومدم چون فکر کنم کاسه ماشین بدفرمی کج شده باید فردا درستش کنم
خلاصه واقعا دوباره زندگی رو خدا بهم بخشید و الان همتون اگه معجزه نمیشد برام فتحه میخوندید و تاپیک تسلیت زده بودین
امروز خدا من از یه مرگ حتمی نجات داد
واقعا نمی دونم چی بگم
داستان امروز من این بود
صبح که بیدار شدم رفتم سراغ صبحونهو بعد از یه دوش با نیم ساعت تاخیر رسیدم سر کار
تا ساعت 12 دو تا محوطه سازی داشتیم اسنادش رو آماده کردم و بعد کار یه مرد تقریبا مسن رو راه انداختم اتفاقا تمام کاراش روخودم انجام دادم و از پول خودمم براش خرج کردم
ساعت 11:30 رفتم ماموریت به شمال استان نهار رو توی شهر مرزی بیله سوار خوردم و برگشتم یه دو سه تا شهر ستان دیگه هم بازدید و دیگه ساعت 18:00 موقع برگشت بودش
راه افتادم اومدم تا تا 65 کیلومتر مونده به اردبیل ( از 220 کیلومتری اردبیل ) اونجا بود که خدا کمک کردش یه لحظه کمربندم نبسته بودم تو کل راه گفتم ببندمش که گیر کردش اومدم اونو درست کنم یه هو جلو ماشین افتاد تو یه چاله عمیق بغل راه و منحرف شدم از جاده سرعتمم 110 تا بودش شانه راه هم یه دره عمیق دیگه هیچ نفهمیدم
فقط این یادمه که فرمون محکم گرفتم و به چپ چرخوندمش اونجا من واقعا خدا رو احساس کردم که داشت بهم کمک میکردش واقعا برام تعجب آوره چطوری دره رو رد کردم و بعدش افتادم تو حریمراه و حتی نه چپ شد ماشین و نه میلق زدش
از اختلاف ارتفاع یک متری با اون سرعت بعد از رد کردن دره بدون چپ کردن و واژگون شدن افتادم توی زمین زارعی گندم و حتی یه خراش کوچولو هم برنداشت بدنم فقط ماشین دوتا لاستیکش ترکید و یه ایراد هایجزئی دیگه و اصلا فرو رفتگی و اینا هم هیچی تو ماشین پیدا نشدش
جالب اینکه که چند تا ماشین که اونجا بودن و دیدن همشون نگه داشتن اومدن و داشتن از تعجب شاخدر میآوردن و میگفتن واقعا فقط معجزه بودش و از اینکه منم اصلا نه استرس و نه لرزش و نه ترسی داشتم اقعا تعجب میکردن و میگفتن تو توی این ماشین بودی
واقعا امروز خدا من رو نجات دادش و از مرگ حتمی ( بلاشک ) نجات داد و بهم یه عمر جدید بخشید
بعدشم یه یکی پیمانکارای اون نزدیکمون زنگ زدم و دو تا لاستیک بردیم شهر درست کردیم و آوردیم ماشین و حرکت کردیم ولی دیگه راه 65 کیلومتری رو 3 ساعته اومدم چون فکر کنم کاسه ماشین بدفرمی کج شده باید فردا درستش کنم
خلاصه واقعا دوباره زندگی رو خدا بهم بخشید و الان همتون اگه معجزه نمیشد برام فتحه میخوندید و تاپیک تسلیت زده بودین
) پاشو گذاشته بود روی گاز . یه ماشین از فرعی پیچید و برادر من هم که مثل همه مردها رانندگی بلد نیست . ماشین رو نتونست کنترل کنه. ماشین برخورد کرد به جدول و لاستیکش منفجر شد و چند معلق خورد. دست برادرم که یه خراش کوچیک برداشت منم که هیچی. فقط تا چند روز شیشه خورد شده ماشین رو از لباسهام جدا میکردم


