تقدیم به او که رفت و مرا تنها گذاشت با فریادهای سرد:
تو نیستی که ببینی چگونه عطر تو در عمق لحظه ها جاریست
چگونه عکس تو در برق شیشه ها پیداست
چگونه جای تو در جان زندگی سبز است ,چگونه!
هنوز پنجره باز است تو از بلندی ایوان به باغ می نگری
تمام گنجشکان که در نبودن تو مرا به باد ملامت گرفته اند تو را بهنام صدا می کنند
تو نیستی که ببینی چگونه پیچیده است طنین شعر نگاه تو در ترانه من
تو نیستی که ببینی چگونه می گردد نسیم روح تو در باغ بی جوانه منچراغ, آینه, دیوار, بی تو غمگینند!
تو نیستی که ببینی چگونه با دیوار به مهربان یک دوست از تو می گویم.