رد پای احساس ...

***##***

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
معلم مدرسه‌ای با اینکه ﺯﯾﺒﺎ بود ﻭ ﺍﺧﻼﻕ خوبی داشت، هنوز ازدواج نکرده بود.
ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯﺍﻧﺶ ﮐﻨﺠﮑﺎﻭ ﺷﺪند ﻭ ﺍﺯ ﺍﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ:
«ﭼﺮﺍ ﺑﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺩﺍﺭﺍﯼ ﭼﻨﯿﻦ ﺟﻤﺎﻝ ﻭ ﺍﺧﻼﻗﯽ خوبی ﻫﺴﺘﯽ ﻫﻨﻮﺯ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻧﮑﺮﺩﻩﺍﯼ؟»
معلم گفت:
«ﯾﮏ ﺯﻧﯽ ﺩﺍﺭﺍﯼ ﭘﻨﺞ ﺩﺧﺘﺮ ﺑﻮﺩ. ﺷﻮﻫﺮﺵ او ﺭﺍ ﺗﻬﺪﯾﺪ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺍﮔﺮ بار ﺩﯾﮕﺮ ﺩﺧﺘﺮ به دنيا بياورد ﺁﻥ ﺭﺍ ﺳﺮ ﺭﺍﻩ خواهد ﮔﺬﺍﺷﺖ ﯾﺎ به هر ﻧﺤﻮﯼ شده ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻣﯽﺍﻧﺪﺍﺯد.
ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ ﺁﻥ ﺯﻥ ﺩﺧﺘﺮﯼ به دنیا آورد.
ﭘﺪﺭﺵ ﺁﻥ ﺩﺧﺘﺮ را ﻫﺮ ﺷﺐ كنار میدان شهر ﺭﻫﺎ می‌کرد. ﺻﺒﺢ ﮐﻪ می‌آمد، ﻣﯽﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﮐﺴﯽ طفل ﺭﺍ نبرده ﺍﺳﺖ. ﺗﺎ ﻫﻔﺖ ﺭﻭﺯ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﻫﺮ ﺷﺐ ﺑﺮای ﺁﻥ ﻃﻔﻞ دعا می‌کرد ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ می‌سپرد. ﺧﻼﺻﻪ ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﺧﺴﺘﻪ ﺷﺪ ﻭ ﮐﻮﺩﮐﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ بازگرداند.
ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺧﯿﻠﯽ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺷﺪ، ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﺎﺭﺩﺍﺭ ﺷﺪ ﻭ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﺧﯿﻠﯽ ﻧﮕﺮﺍﻥ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﺒﺎﺩﺍ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﺩﺧﺘﺮ به دنيا بیاورد ﺍﻣﺎ ﺧﻮﺍﺳﺖ خداوند ﺑﺮ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ فرزند هفتم ﭘﺴﺮ باشد ﻭﻟﯽ ﺑﺎ ﺗﻮﻟﺪ ﭘﺴﺮ، ﺩﺧﺘﺮ ﺑﺰﺭﮔﺸﺎﻥ ﻓﻮﺕ ﮐﺮﺩ.
ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ ﺣﺎﻣﻠﻪ ﺷﺪ ﻭ ﭘﺴﺮﯼ به دنیا ﺁﻭﺭﺩ ﺍﻣﺎ ﺩﺧﺘﺮ ﺩﻭﻣﺸﺎﻥ ﻓﻮﺕ ﮐﺮﺩ.
ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﭘﻨﺞ ﺑﺎﺭ ﭘﺴﺮ به دنيا آورد ﺍﻣﺎ ﭘﻨﺞ ﺩﺧﺘﺮﺷﺎﻥ ﻫﻤﻪ فوت كردند.
ﻓﻘﻂ ﺗﻨﻬﺎ ﺩﺧﺘﺮﺷﺎﻥ ﮐﻪ ﭘﺪﺭ می‌خواست ﺍﺯ ﺷﺮﺵ ﺧﻼﺹ ﺷﻮﺩ ﺑﺮﺍﯾﺸﺎﻥ ﻣﺎﻧﺪ. ﻣﺎﺩﺭ ﻓﻮﺕ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺩﺧﺘﺮ ﻭ ﭘﺴﺮﻫﺎ ﻫﻤﻪ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﺪﻧﺪ.»

ﺧﺎﻧﻢ ﻣﻌﻠﻢ ﺑﻪ ﺩﺍﻧﺶﺁﻣﻮﺯﺍﻧﺶ ﮔﻔﺖ:
«می‌دانید آن ﺩﺧﺘﺮﯼ ﮐﻪ ﭘﺪﺭﺵ میخواست ﺍﺯ ﺷﺮﺵ ﺧﻼﺹ ﺷﻮﺩ که ﺑﻮﺩ؟ آن دختر ﻣﻨﻢ! ﻭ ﻣﻦ ﺑﺪﯾﻦ دلیل ﺗﺎ ﺣﺎﻻ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻧﮑﺮﺩﻩﺍﻡ ﭼﻮﻥ ﭘﺪﺭﻡ ﺧﯿﻠﯽ ﭘﯿﺮ ﻫﺴﺖ ﻭ ﮐﺴﯽ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺗﺮ ﻭ ﺧﺸﮏ ﻭ ﻧﮕﻬﺪﺍﺭﯼ ﮐﻨﺪ. ﻣﻦ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﺧﺪمت می‌کنم. آن ﭘﻨﺞ ﭘﺴﺮ، ﯾﻌﻨﯽ ﺑﺮﺍﺩﺭﺍﻧﻢ، ﻓﻘﻂ ﮔﺎﻫﮕﺎﻫﯽ خبرش را می‌گیرند. ﭘﺪﺭﻡ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﮔﺮﯾﻪ می‌کند ﻭ ﭘﺸﯿﻤﺎﻥ ﺍﺯ ﮐﺎﺭﯼ ﮐﻪ ﺩﺭ ﮐﻮﭼﮑﯽ ﺑﺎ ﻣﻦ ﮐﺮﺩﻩ.»

اگر جای دانه هایت را که روزی کاشته ای فراموش کردی،
باران روزی به تو خواهد گفت کجا کاشته ای …
"پس نیکی را بکار،
بالای هر زمینی…
و زیر هر آسمانی….
برای هر کسی... "
تو نمیدانی کی و کجا آن را خواهی یافت!!
که کار نیک هر جا که کاشته شود به بار می نشیند

اثر زیبا باقی می ماند،
حتی اگر روزی صاحب اثر دیگر حضور نداشته باشد.
 

ماه آسمونی

عضو جدید
کاربر ممتاز
روزگاری بود که لبخندم درد میکرد
این روزها اما
تنها با یاد تو وبرای تو لبخند میزنم
برای تو که نه
برای خدا که تو را به من هدیه داد
تو عیدی من بودی از طرف خدا
 

tara75

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
 

***##***

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز


نیمه جانی بر کف
کوله باری بر دوش
مقصدی بی پایان
قرن ها پشت افق
سحری سر گردان
که در آن اتش کم نور نگاهی تنها
سینه ی ساکت صحرای سحرگاهی را
مثل یک آینه رو به برهوت
پی سو سوی نگاهی دیگر
بی ثمر می کاود
وحشتی بی گانه
در سراپای وجود
لذتی پر آشوب
پای محراب سجود
در دل ویرانی آخرین دلخوشیم
چشم ویرانگر توست
خسته از جنگیدن
آخرین فرصت صلح
عشق عصیانگر توست
کاش غیر از من وتو
هیـــــچّکس با خبر از ما نشود
نوبت بازی ما باشد و دیگرهرگز
نوبت بازی دنیا نشود...
 

***##***

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دعواکن…
ولی با کاغذت اگرازکسی ناراحتی؛ یک کاغذ بردار و یک مداد هرچه خواستی به او بگویی,روی کاغذبنویس. خواستی هم داد بکشی تنها سایز کلماتت را بزرگ کن نه صدایت را… آرام که شدی،برگرد وکاغذت رانگاه کن. آنوقت خودت قضاوت کن حالا میتوانی تمام خشم نوشته هایت را با پاک کن عزیزت پاک کنی دلی هم نشکانده ای, وجدانت را نیازرده ای. خرجش همان مداد و پاک کن بود,نه بغض و پشیمانی "گاهی میتوان از کوره خشم پخته تر بیرون آمد .
 

***##***

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اینقدر مرا با غم دوریت نیازار با پای دلم راه بیا قدری و ... بگذار این قصه سرانجام خوشی داشته باشد شاید که به آخر برسد این غم بسیار این فاصله تاب از من دیوانه گرفته در حیرتم از اینهمه دلسنگی دیوار هر روز منم بی تو و ..من بی تو و لاغیر تکرار ...و تکرار ..و تکرار ..و تکرار ... من زنده به چشمان مسیحای تو هستم من را به فراموشی این خاطره نسپار کاری که نگاه تو شبی با دل ما کرد با خلق نکرده است، نه چنگیز نه تاتار ... ای شعر ! چه میفهمی از این حال خرابم دست از سر این شاعر کم حوصله بردار حق است اگر مرگِ من و عالم و آدم بگذار که یکبار بمیریم نه صد بار ! تصمیم خودم بود به هرجا که رسیدم یک دایره آنقدر بزرگ است که پرگار اوج غم این قصه در این شعر همین جاست من بی تو پریشان و ...تو انگار نه انگار !!
 

***##***

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
کاش سوره ای به نام "پدر" بود که این گونه آغاز میشد:
قسم بر پینه ی دستانت، که بوی نان میدهد و قسم بر چشمان همیشه نگرانت...
قسم بر بغض فرو خورده ات که شانه ی کوه را لرزاند و قسم بر غربتت، وقتی هیچ بهشتی زیر پایت نیست..
 

بهار00

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
قرارمان
همین بهار...
زیر شکوفه های شعر...
آنجا که واژه ها
برای تو گل می کنند...!!!
آنجا که حرف های زمین افتاده ام،
دوباره سبز می شوند...
و دست های عاشقمان...
گره در کار سبزه ها می اندازند...!!!
قرارمان زیر چشم های تو...
آنجا که شعر
نم نم شروع می شود
 

***##***

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ﻓﮑﺮ ﮐﻦ ﺩﺭ ﯾﮏ ﻏﺮﻭﺏ یکی از روزهای ﺍﺳﻔﻨﺪ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺘﺶ ﺩﺍﺭﯼ ،
ناگهان درﮐﺎﻓﻪ ﺍﯼ ﺩﻧﺞ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﻨﯽ ﻭ ﺑﺎ ﺍﻭ ﯾﮏ ﻓﻨﺠﺎﻥ ﭼﺎﯼ ﺑﻬﺎﺭ ﻧﺎﺭﻧﺞ
ﺑﻨﻮﺷﯽ .
ﯾﺎ ﺭﻭﯼ ﺻﻔﺤﻪ ﯼ ﺗﻠﻔﻦ ﻫﻤﺮﺍﻫﺖ ﭼﻬﺮﻩ ﯼ ﻣﺎﺩﺭﺕ ﻇﺎﻫﺮ ﺷﻮﺩ ﻭ
ﺻﺪﺍﯾﺶ ﺁﺭﺍﻣﺖ ﮐﻨﺪ ﮐﻪ : ))ﮐﺠﺎﯾﯽ ﻣﺎﺩﺭ؟ ﺷﺎﻡ ﺧﻮﺭﺩﯼ؟ ((
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻫﻤﯿﻦ ﺍﺳﺖ ! ﺩﯾﺪﻥ ﯾﮏ ﻓﯿﻠﻢ ﺧﻮﺏ ﺩﺭ ﺳﯿﻨﻤﺎ ﻭ ﺳﺎﻋﺖ ﻫﺎ
ﺑﺤﺚ ﺑﺎ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺟﻨﺲ ﺗﻮﺍﻧﺪ .
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﯾﻌﻨﯽ ﺳﻔﺮ، ﯾﻌﻨﯽ ﺑﺴﺘﻦ ﯾﮏ ﭼﻤﺪﺍﻥ ﺑﺎ ﺫﻭﻕ، ﯾﻌﻨﯽ ﮐﺎﺳﻪ ﯼ ﺁﺑﯽ
ﮐﻪ ﭘﺸﺖ ﺳﺮﺕ ﻣﯽ ﺭﯾﺰﻧﺪ .
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﯾﻌﻨﯽ ﯾﮏ ﺟﻤﻊ ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﻪ ﮐﻪ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺳﺎﻟﻬﺎ ﺑﻪ ﻫﻢ ﺭﺳﯿﺪﻧﺪ ﻭ
ﺍﻧﮕﺎﺭ ﻫﻨﻮﺯ ﺳﺮﺷﺎﺭﻧﺪ ﺍﺯ ﺣﺲ ﻧﻮﺟﻮﺍﻧﯽ ﮔﻢ ﺷﺪﻩ .
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﯾﻌﻨﯽ ﺯﻧﮓ ﺩﺭ ﺭﺍ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺯﻧﯽ ﭘﺪﺭﺕ ﺩﺭ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺑﺎ ﺁﻥ ﭼﻬﺮﻩ
ﯼ ﺧﺴﺘﻪ ﺍﻣﺎ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺍﺯ ﭘﺸﺖ ﺁﻥ ﺳﺒﯿﻞ ﻫﺎﯼ ﭘﺮ ﭘﺸﺖ ﺳﻼﻣﺖ ﺭﺍ
ﺟﻮﺍﺏ ﺑﮕﻮﯾﺪ .
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﯾﻌﻨﯽ ﺑﺮﺍﺩﺭﺕ ﯾﺎ ﺧﻮﺍﻫﺮﺕ ﺻﺪﺍﯾﺖ ﮐﻨﺪ ﺗﺎ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﺍ
ﺗﻌﺮﯾﻒ ﮐﻨﺪ ﮐﻪ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ ﺑﻪ ﮐﺴﯽ ﻧﮕﻔﺘﻪ .
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﯾﻌﻨﯽ ﺷﺐ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺮﻣﯿﮕﺮﺩﯼ ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﺩﯾﮕﺮ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺎﺷﺪ ﺗﺎ
ﭼﺎﯼ ﺩﺍﻍ ﺭﺍ ﮐﻨﺎﺭﺵ ﺳﺮ ﺑﮑﺸﯽ .....
 

***##***

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تمام غصه ها از همان جایی آغاز می شوند که، ترازو برمی داری و می افتی به جان دوست داشتنت . اندازه می گیری ! حساب و کتاب می کنی ! مقایـسه می کنی !... و خدا نکند حساب و کتابت برسد به آن جا کـه زیادتر دوستش داشته ای، زیادتر گذشته ای، زیادتر بخشیده ای، به قدر یک ذره، حتی یک ثانیه ! درست از همان جاست که توقع آغاز می شود، و توقع آغاز همه رنج هایی است که ما می بریم….
 

***##***

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تصمیم گرفته ام هرگاه کسی را نخواستم یا ازو رنجیدم یا دلم شکست، به یاد روزی باشم که ممکن است هرگز در دنیا نباشد، آنروز را مرور میکنم آنقدر که نبودنش را باورکنم بعد در ذهنم برایش غمگین میشوم شاید یک عزاداری ذهنی وبعد آرزو میکنم کاش بود بعد به خود می گویم حالا اوهست پس ببخش و فراموش کن از بخششم شاد میشوم و از بودنش شادتر به همین راحتی...
 

***##***

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اگر فردا آخرین روز دنیا باشد ...

تمام خطوط تلفن دنیا پر میشود از جمله های ماننده: "همیشه دوست داشتم" , " عاشقتم" , " هیچ وقت نتوانستم بگوییم دوست دارم" , " مرا ببخش " , "اولین و آخرین عشقم تو بودی " و . . .

هزاران نفر برای دیدن کسی که دوست دارند حاضر هستند کل داراییشان را بدهند برای اینکه وقت دیدن طرفشان را لحظه ای داشته باشند!

خیلی ها پشیمان میشوند که چرا خیانت کردند
خیلی ها دنبال گرفتن یک بخشش ساده میروند

کاشکی هر روز , روز آخر بود تا ما انسان ها قدر لحظات زندگی را میفهمیدم!قدر یکدیگر را میدانستیم!!
کاشکی به جای لج بازی , غرور ، لحظه ای را با عشق سپری میکردیم!

لحظه ای باور کن
فردا
زندگی
و دنیا
تمام میشود.
 

آرزوخانوم

عضو جدید
گـــاهـــــــی فقط ســـکوت می خواهــی
حوصله ات از خودت ســـر می رود
و هـــــــر صدایی
مـلـــودی سیــــاه استـــ.
گـــــاهی می روی
آنــقـد دور
کـــه به خودتـــ هم نمی رسی.
گــــاهی تـنها تسکین دردهایتـــ نبودن استـــ.
نباشی، هیچ کجای جهان
در خانه نباشی
در خیابان نباشی
حتــــی جلوی آینه هم نباشی
ویا باشی و نباشی
گــاهــــی
حسرتـــــــی
اشکــــــی
آهـــــــی
و هیچ کس نمی فهمد
تمام نفهمی هایت را...
 

***##***

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ﻏﻤﮕﯿﻨﯽ ﺁﺩﻡ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ " ﺩﻭﺳﺘـــــــــــــﺸﺎﻥ" ﺩﺍﺭﻡ " ﻏﻤﮕﯿـــــــــــــــــﻨﻢ" ﻣﯿﮑﻨﺪ... ﮔﺎﻫﯽ "ﺩﻟــــــــــــــــــﻢ" ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﺪ ﺑﺎ ﺍﻧﮕﺸﺘﺎﻧﻢ، ﮔﻮﺷﻪ "ﻟﺒـــــــــــــــــﺸﺎﻥ" ﺭﺍ ﺑﺎﻻ ﺑﺒﺮﻡ ﺗﺎ ﺷﺎﯾﺪ" ﺧﻨـــــــــــــــﺪﻩ" ﯾﺎﺩﺷﺎﻥ ﺑﯿﺎﯾﺪ ... ﺍﯾﻨﮑﻪ ﮐﺎﺭﯼ ﺍﺯ" ﺩﺳﺘـــــــــــــــﻢ" ﺑﺮ ﻧﻤﯽ ﺁﯾﺪ، ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺯﻭﺭﻡ ﺑﻪ " ﺩﻧـــــــــــــــــــﯿﺎ" ﻧﻤﯽ ﺭﺳﺪ، ﻋﺠﯿﺐ " ﺗـــــــــــــــــﻠﺦ" ﺍﺳﺖ..
 

naight

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
تشنه ی دیدار...

تشنه ی دیدار...

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]همه جا هستی[/FONT]

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]
[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]
[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]در یـــــــــــادم ...[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]
[/FONT]
در نوشـــــــــــــــته هایــــــم ....


در خیــــــــــــــالم ...


در دنــــــــــــــیایم
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]
[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]
[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]تنها جایی که نیستی .......[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]در[/FONT]


[FONT=arial, helvetica, sans-serif] آغوشــــــــــــــــــــــــــــم[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]
[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]
[/FONT]

 

naight

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
مترسک...

مترسک...





[FONT=courier new, courier, monospace]
[/FONT]

[FONT=courier new, courier, monospace]
[/FONT]

[FONT=courier new, courier, monospace]مترسکی تنها.....[/FONT]




[FONT=courier new, courier, monospace]گندمزاری طلایی......[/FONT]
[FONT=courier new, courier, monospace]
[/FONT]

[FONT=courier new, courier, monospace]مترسک تنها بود....[/FONT]
[FONT=courier new, courier, monospace]
[/FONT]

[FONT=courier new, courier, monospace]گهگداری کلاغی بی تفاوت از کنارش میگزشت ......[/FONT]
[FONT=courier new, courier, monospace]
[/FONT]

[FONT=courier new, courier, monospace]مترسک نه پای رفتن داشت ..... نه نای ماندن...[/FONT]
[FONT=courier new, courier, monospace]
[/FONT]

[FONT=courier new, courier, monospace]از این روز های تکراری خسته بود [/FONT]
[FONT=courier new, courier, monospace]
[/FONT]

[FONT=courier new, courier, monospace]دلش میخاست ازاد باشد[/FONT]
[FONT=courier new, courier, monospace]
[/FONT]

[FONT=courier new, courier, monospace]غروب....[/FONT]

[FONT=courier new, courier, monospace]
[/FONT]

[FONT=courier new, courier, monospace]مترسک خودش را کشته بود[/FONT]

[FONT=courier new, courier, monospace]
[/FONT]

 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
M *** ♥♥♥ در خلوت احساس ♥♥♥ *** ادبیات 2235

Similar threads

بالا