[FONT="]کجایی ای رفیق نیمه راهم[/FONT][FONT="][/FONT] [FONT="]که من در چاه شبهای سیاهم[/FONT][FONT="][/FONT] [FONT="]نمی بخشد کسی جز غم پناهم[/FONT][FONT="][/FONT] [FONT="]نه تنها از تو نالم کز خدا هم[/FONT][FONT="][/FONT]
[FONT="]در این بازار[/FONT][FONT="] [/FONT][FONT="] دنبال چه می گردی؟ نمی یابی نشان هرگز تو از عشق و جوانمردی، اگر خواهی نجات از دام این دوران،[/FONT][FONT="] [/FONT][FONT="] برو بگذر از این بازار، از این مستی و طنازی..[/FONT]
مي خواهم برگردم به روز هاي كودكي آن زمانها كه:
پدر تنها قهرمان بود.
عشق,تنها در آغوش مادر بود.
بالاترين نقطه زمين,شانه هاي پدر بود.
بدترين دشمنانم,خواهران و برادران خودم بودند.
بدترين دردم,زانوهاي زخمي ام بودند.
تنها چيزي كه ميشكست,اسباب بازي هايم بودند.
و
معناي خداخافظ, تا فردا بود....
ومن بودم و یک نگاه , روحی خسته و
پریشان درون تاریکی........وحشتم را
دو چندان می کرد دستان سردولرزان
گویی مرده ای در دخمه ای نگاهی
چرخید باچرخش آن نگاه خون جریان
یافت و زندگی آغازشد قلم جان گرفت
قلم رقصید,قلم گریست ,قلم عقده دل
گشود چه حرفها …قلم من با نخستین
نگاهت آغازشدو تو همان لوح سفیدی
بودی که چرخش نگاهت طپش دستانم
شد ای تمام آغازم…