رد پای احساس ...

stir

عضو جدید
گاهی سخت می شود
دوستش داری و نمی داند
دوستش داری و نمی خواهد
دوستش داری و نمی آید
دوستش داری و سهم تو از بودنش
فقط تصویری است رویایی
در سرزمین خیالت
دوستش داری و سهم تو
از این همه ، تنهایی است
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد


پس می‌زند " دلم "

هرکه به جز تُ را
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
نمی دانم
تو را به اندازه‌ی نفسم دوست دارم
یا نفسم را به اندازه‌ی تو!؟

نمی دانم ..
چون تو را دوست دارم نفس می کشم
یا نفس می کشم که تو را دوست بدارم!؟

نمی دانم ..
زندگی‌ام تکرار دوست داشتن توست،
یا تکرار دوست داشتن تو، زندگی ام !

تنها می دانم:
که دوست داشتنت
لحظه، لحظه، لحظه‌ی زندگی ام را می سازد
و عشقت
ذره، ذره، ذره ی وجودم را !
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
ادیسون
برای روشنایی خانه اش
برق را اختراع کرد
من
تو را
کشف کردم ...
 

***##***

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مقداری پول خرد و ایمان یک کودک.

مقداری پول خرد و ایمان یک کودک.

ﺩﺧﺘﺮ ﮐﻮﭼﻮﻟﻮﯼ ﻫﻔﺖ ﺳﺎﻟﻪ،ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﮐﻪ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﺪ ، ﺷﻨﯿﺪ ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺁﻫﺴﺘﻪ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﭼﻬﺎﺭ ﺳﺎﻟﻪ ﺍﺵ ﺻﺤﺒﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ.
ﺩﺍﺩﺍﺷﺶ ﺣﺴﺎﺑﯽ ﺑﯿﻤﺎﺭ ﻭ ﺭﻧﺠﻮﺭ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺭﻭﺯ ﺑﻪ ﺭﻭﺯ ﺿﻌﯿﻒ ﺗﺮ ﻭ ﻻﻏﺮﺗﺮ ﻣﯽ ﺷﺪ.
ﻣﺎﻣﺎﻥ ﻭ ﺑﺎﺑﺎﺵ ﻫﻢ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻨﺪ ﻫﺰﯾﻨﻪ ﻫﺎﯼ ﺳﻨﮕﯿﻦ ﺩﺭﻣﺎﻧﯿﺶ ﺭﻭ ﺗﺎﻣﯿﻦ ﮐﻨﻨﺪ.
ﮔﻮﺵ ﻫﺎﺵ ﺭﻭ ﺗﯿﺰ ﮐﺮﺩ ﺗﺎ ﺑﺒﯿﻨﻪ ﭼﯽ ﻣﯽ ﮔﻦ؟
ﭘﺪﺭ ﮔﻔﺖ :
ﻫﺰﯾﻨﻪ ﺟﺮﺍﺣﯽ ﻣﻐﺰﺵ ﺧﯿﻠﯽ ﻣﯽ ﺷﻪ ﻭ ﻣﺎ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﻧﯿﻢ ﺍﯾﻦ ﭘﻮﻝ ﺭﻭ ﺑﺪﯾﻢ.
ﻣﺎﺩﺭ ﺍﺷﮏ ﺭﯾﺰﺍﻥ ﮔﻔﺖ :
ﻭﻟﯽ ﺗﻮﻣﻮﺭ ﺗﻮﯼ ﺳﺮﺵ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺩﺍﺭﻩ ﺑﺰﺭﮒ ﺗﺮ ﻣﯽ ﺷﻪ.
ﻣﻦ ﻃﺎﻗﺖ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﺭﻧﺞ ﮐﺸﯿﺪﻧﺶ ﺭﻭ ﻧﺪﺍﺭﻡ .
ﺍﮔﻪ ﮐﺎﺭﯼ ﻧﮑﻨﯿﻢ ، ﻣﯽ ﻣﯿﺮﻩ.
ﭘﺪﺭ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ :
ﺁﺭﻩ ، ﺁﺭﻩ ، ﻣﯽ ﺩﻭﻧﻢ.
ﺣﺎﻻ ﻓﻘﻂ ﻣﻌﺠﺰﻩ ﻣﯽ ﺗﻮﻧﻪ ﻧﺠﺎﺗﺶ ﺑﺪﻩ.
ﻓﺮﺷﺘﻪ ﮐﻮﭼﻮﻟﻮ ، ﺭﻓﺖ ﺳﺮﺍﻍ ﻗﻠﮑﺶ ﻭ ﭘﻮﻝ ﺧﺮﺩﻫﺎﺵ ﺭﻭ ﺭﯾﺨﺖ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ .
ﺑﺨﻮﺩﺵ ﮔﻔﺖ :
ﺧﺪﺍﯼ ﻣﻦ ﭼﻘﺪﺭ ﺯﯾﺎﺩ !
ﺣﺘﻤﺎ ﻣﯽ ﺷﻪ ﺑﺎ ﺍﯾﻨﻬﺎ ﻣﻌﺠﺰﻩ ﺧﺮﯾﺪ !
ﺳﮑﻪ ﻫﺎ ﺭﻭ ﺭﯾﺨﺖ ﺗﻮﯼ ﺟﯿﺒﺶ ﻭ ﺭﻓﺖ ﺳﻤﺖ ﺩﺍﺭﻭﺧﺎﻧﻪ !
ﺗﻮﯼ ﺩﺍﺭﻭﺧﺎﻧﻪ ﻫﺮ ﭼﯽ ﭘﺸﺖ ﭘﯿﺸﺨﻮﺍﻥ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﻣﻮﻧﺪ ﮐﺴﯽ ﻧﮕﺎﻫﺶ ﻫﻢ ﻧﮑﺮﺩ.
ﭼﻨﺪ ﺑﺎﺭﯼ ﺳﺮﻓﻪ ﮐﺮﺩ ، ﺑﺎ ﭘﺎﻫﺎﺵ ﺻﺪﺍ ﺩﺭﺁﻭﺭﺩ ... ﻭﻟﯽ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﻧﻪ ﺍﻧﮕﺎﺭ !
ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﺑﺎ ﯾﻪ ﺳﮑﻪ ﺯﺩ ﺑﻪ ﺷﯿﺸﻪ ﭘﯿﺸﺨﻮﺍﻥ ﻭ ﺑﺎ ﺻﺪﺍﺋﯽ ﻣﺤﮑﻢ ﮔﻔﺖ ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ.
ﭼﯽ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﯼ ﮐﻮﭼﻮﻟﻮ؟
ﯾﻪ ﻣﻌﺠﺰﻩ ﻟﻄﻔﺎ !
ﺑﻠﻪ؟ !
ﯾﻪ ﻣﻌﺠﺰﻩ ﻟﻄﻔﺎ !
ﻣﻌﺠﺰﻩ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﯼ ﻭﺍﺳﻪ ﭼﯽ ﻋﺰﯾﺰﻡ؟ !
ﯾﻪ ﭼﯿﺰ ﺑﺪﯼ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺩﺍﺭﻩ ﺗﻮﯼ ﺳﺮ ﺩﺍﺩﺍﺵ ﮐﻮﭼﻮﻟﻮﻡ ﮔﻨﺪﻩ ﺗﺮ ﻣﯽ ﺷﻪ !
ﺑﺎﺑﺎﻡ ﻣﯽ ﮔﻪ ﻓﻘﻂ ﻣﻌﺠﺰﻩ ﻣﯽ ﺗﻮﻧﻪ ﻧﺠﺎﺗﺶ ﺑﺪﻩ ، ﻣﻨﻢ ﻫﻤﻪ ﭘﻮﻝ ﻫﺎﻡ ﺭﻭ ﺁﻭﺭﺩﻡ ﺗﺎ ﺍﻭﻧﻮ ﺑﺮﺍﺵ ﺑﺨﺮﻡ .
ﻋﺰﯾﺰﻡ ﺑﺒﺨﺶ ﮐﻪ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﻧﻢ ﮐﻤﮑﺖ ﮐﻨﻢ ، ﻣﺎ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻣﻌﺠﺰﻩ ﻧﻤﯽ ﻓﺮﻭﺷﯿﻢ.
ﭼﺸﻢ ﻫﺎﯼ ﺩﺧﺘﺮﮎ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺍﺷﮏ ﺷﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ :
ﻭﻟﯽ ﺍﻭﻥ ﺩﺍﺭﻩ ﻣﯽ ﻣﯿﺮﻩ ، ﺗﻮﺭﻭ ﺧﺪﺍ ﯾﻪ ﻣﻌﺠﺰﻩ ﺑﻬﻢ ﺑﺪﯾﺪ .
ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺩﺳﺘﯽ ﻣﻮﻫﺎﯼ ﺩﺧﺘﺮ ﮐﻮﭼﻮﻟﻮ ﺭﻭ ﻧﻮﺍﺯﺵ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺻﺪﺍﺋﯽ ﮔﻔﺖ :
ﺑﺒﯿﻨﻢ ﭼﻘﺪﺭ ﭘﻮﻝ ﺩﺍﺭﯼ؟
ﭘﻮﻝ ﻫﺎ ﺭﻭ ﺷﻤﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ :
ﺧﺪﺍﯼ ﻣﻦ ﻋﺎﻟﯿﻪ ، ﺩﺭﺳﺖ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺧﺮﯾﺪ ﻣﻌﺠﺰﻩ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﺍﺩﺍﺵ ﮐﻮﭼﻮﻟﻮﺕ !
ﺑﻌﺪ ﻫﻢ ﮔﺮﻡ ﻭ ﺻﻤﯿﻤﯽ ﺩﺳﺖ ﺩﺧﺘﺮ ﺭﻭ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ ﻣﻨﻮ ﺑﺒﺮ ﺧﻮﻧﻪ ﺗﻮﻥ ﺗﺎ ﺑﺒﯿﻨﻢ ﻣﯽ ﺗﻮﻧﻢ ﻭﺍﺳﻪ ﺩﺍﺩﺍﺷﺖ ﻣﻌﺠﺰﻩ ﺗﻬﯿﻪ ﮐﻨﻢ؟ !
ﺍﻭﻥ ﻣﺮﺩ ﻓﻮﻕ ﺗﺨﺼﺺ ﺟﺮﺍﺣﯽ ﻣﻐﺰ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﺑﺮﺍﯼ ﺳﺮ ﺯﺩﻥ ﺑﻪ ﺑﺮﺍﺩﺭﺵ ﺑﻪ ﺩﺍﺭﻭﺧﺎﻧﻪ ﺁﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩ .
ﺩﻭ ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ ﻋﻤﻞ ﺑﺪﻭﻥ ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ ﻫﯿﭻ ﻫﺰﯾﻨﻪ ﺍﺿﺎﻓﻪ ﺍﯼ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺷﺪ.
ﻫﺰﯾﻨﻪ ﻋﻤﻞ ﻣﻘﺪﺍﺭﯼ ﭘﻮﻝ ﺧﺮﺩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﯾﮏ ﮐﻮﺩﮎ .
ﻣﺪﺗﯽ ﺑﻌﺪ ﻫﻢ ﭘﺴﺮﮎ ﺻﺤﯿﺢ ﻭ ﺳﺎﻟﻢ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺮﮔﺸﺖ.

ﻣﻦ ﻭ ﺗﻮ ﻫﻢ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﯿﻢ ﻣﻌﺠﺰﻩ ﺑﺨﺮﯾﻢ ، ﻣﻌﺠﺰﻩ ﺑﻔﺮﻭﺷﯿﻢ ،ﻣﻌﺠﺰﻩ ﮐﻨﯿﻢ , ﺍﮔﺮ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﻢ ﮐﻪ ﺍﻧﺴﺎﻧﯿﻢ ﻭ ﺧﺪﺍﯾﯿﯽ ﻫﻢ ﻫﺴﺖ.
 

sar sia

کاربر بیش فعال
باز شب ماند ومن اين عطش خانگی ام

باز هم ياد تـــــــو ماند ومن وديوانگی ام
اشک در دامنم آويخت کـــــه دريا باشم
مثل چشم تو پر از شوق تماشا باشم
خواب ديدم کــه تو می آمدی ودل می رفت
محرم چشم ترم می شدی و دل می رفت:
يک نفر مثل پـــــری يک دو نظر آمد و رفت
با نگاهی به دل خسته ام آتش زد و رفت
 

sar sia

کاربر بیش فعال
دو چشمت از عسل لبریز و لب‌هایت شکر دارد
بیــــا، هرچند مـــی‌گــویند: شیرینـــی ضرر دارد
زدم دل را بـــه حافظ ، دیدم او امشب برای من -
"لبش می‌بوسم و در می‌کشم می" در نظر دارد
 

***##***

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دوست داشتن آدم را سرسخت مي كند
اين را آن هايي مي گويند كه تو را
مدت طولاني نمي بينند
بعد يكهو با آدمي مواجه مي شوند
كه آن آدم قبل نيست
شيطنت هايش؛ خنديدن هايش
حالا ديگر ساكت است
آرام مي خندد
حواسش بي هوا پرت مي شود
و زير لب آواز مي خواند
دوست داشتن آدم را متعهد مي كند
به كسي كه نيست
كه نمي بيند
و اين اوج ديوانگيست
و اين اوج دوست داشتن است

عادل_دانتیسم
 

ALIREZA.F.1988

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دلتنگ که می شوم....

لا به لای آشفتگی های ذهنم

آنجا که دستـــ نخورده ترین خاطراتم

را نگه داشته ام....

می گردم تا پیدا کنم

خوشیِ لحظه هایی که زود گذشت....

که سهمِ این روزهای من

شده مرورِ آن روزهــــا...

چه زود ایــن روزهــای من شــد،

آن روزهــــــا......​
 

***##***

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ﭼﻘﺪﺭ ﺩﺭﮎ ﺷﺪﻥ ﺩﻟﻨﺸﯿﻦ ﺍﺳﺖ...
ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﮔﺎﻫﯽ ﺩﻭﺳﺘﯽ، ﻫﻤﺪﻣﯽ، ﻫﻤﺮﺍﻫﯽ ﺑﺎﺷﺪ،
ﮐﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﻔﻬﻤﺪ،
ﻭ ﺑﺪﺍﻧﺪ که ﺗﻮ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﻋﺸﻖ ﺁﺭﺍﻡ ﻭ ﺻﺒﻮﺭﯼ،
ﮐﻪ ﮔﺎﻫﯽ ﺑﯽﺣﻮﺻﻠﻪ ﻣﯽﺷﻮﺩ،
ﺩﺍﺩ ﻭ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺭﺍﻩ ﻣﯽﺍﻧﺪﺍﺯﺩ ﻭ ﻫﻤﻪ ﺭﺍ ﺑِﻬَﻢ ﻣﯽﺭﯾﺰﺩ،
ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﮐﺴﯽ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﺑﻔﻬﻤﺪ ﺑﯽﺣﻮﺻﻠﮕﯽﻫﺎﯾﺖ ﺍﺯ
ﺩﻟﺘﻨﮕﯽﺳﺖ، ﺍﺯ ﺳﺮ ﺧﺴﺘﮕﯽ...
ﻭ به ﺟﺎﯼ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﺷﺪﻥ ﻭ ﺍﺧﻢ ﮐﺮﺩﻥ، ﺣﺮﻑﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﻝ ﻧﮕﯿﺮﺩ ﻭ ﺑﺎ ﻣﺤﺒﺖ ﺁﺭﺍﻣﺖ ﮐﻨﺪ،
ﺧﻮﺏ ﺍﺳﺖ ﮐﺴﯽ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﭙﺬﯾﺮﺩ ﻭ ﮐﻨﺎﺭﺕ ﺑﺎﺷﺪ...
ﺑﺎ ﻫﻤﻪ ﺑﺪﯼ ﻫﺎ ﻭ ﺑﯽﺣﻮﺻﻠﮕﯽﻫﺎﯾﺖ،
ﺑﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﻋﺼﺎﺏ ﺧﻮﺭﺩﯼﻫﺎ ﻭ ﻏﺮ ﺯﺩﻥﻫﺎﯾﺖ،
ﻭ ﯾﺎﺩﺵ ﻧﺮﻭﺩ ﮐﻪ ﺗﻮ ﻫﻤﺎﻥ ﺧﻮﺏ ﻫﻤﯿﺸﮕﯽ ﻫﺴﺘﯽ،
ﮐﻪ ﻓﻘﻂ ﮐﻤﯽ ﺧﺴﺘﻪ ﺷﺪﻩ....
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نگران نباش
حال من خوب است
فقط کمی بزرگتر شده ام
عقلم قد کشیده
شعورم متبلور شده
دلتنگی هایم کوچک شده اند
و در فاصله کوتاه لبخندها و اشکهایم
آموخته ام زندگی کنم…
شاد باشم
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز

می‌خوام یه چیزی رو اعتراف کنم دلبر، شاید زودتر باید می‌گفتم، نمیدونم اما حالا میگم؛ من...من خیلی وقته که دیگه اون عطر مشترکمونو استفاده نمی‌کنم !آخه می‌دونی اون عطر واسه زمانی بود که بودی، ... واسه وقتی بود که داشتمت، واسه بودنت بود..واسه بودنم بود !..وقتی باید باشی و نیستی، واسه چی استفاده‌ش کنم، هان؟ بذار بازم بگم، من خیـــلی وقته که عطر مشترکمونو کنار گذاشتم! نه که به یادت نباشما... نه، اتفاقا زیاد به یادتم... همیشه، هر روز، هر لحظه، هر ثانیه...:) اما راستش استفاده کردن از اون عطر کلافم می‌کرد، دلم نمی‌خواست از دست خودت و نبودنت کلافه باشم، بدم میومد از این که توو دلم فحشت بدم !... راضی نباش تو ام به کلافه شدنم ؛)

عطرا هویت دارن، عطرا زمان دارن،
عطرا لحظه و خاطرات رو به همراه خودشون دارن، ابدی جانم نمی‌خوام خاطره‌هامون کمرنگ بشن...؛ نمیخوام خاطره‌های کمرنگمون بی‌رنگ بشن : )
من عطر مشترکمونو خیلی وقته عوض کردم ! آره باید میگفتم بهت، باید زودتر میگفتم. توام استفاده‌ش نکن حیفه کمرنگ شم توو سرت، حیفه خاطره‌های بهتر با اون عطر جایگزین خاطره‌های خوب خودمون بشن
میفهمی چی میگم، میدونم
فقط خودت میفهمی حرفمو
هیچ کس دیگه نمیفهمه ؛)
اما دلبر، تنم هنوز بوی تورو میده ...
هنوزم تموم سلول‌های تنم بوی عطر تو رو میده حتی اگه هزارتا عطر هم عوض کنم بازم عطر تنت روو تنم هست،..
همیشه با خودم میگم کاش روز آخر بغلت نمی‌کردم، کاش روز آخر موقع رفتن بغلت نمی‌کردم.. کاش.. کاش.. کاش..

#یادداشت
#ابدی_از_دست_رفته
#علی_سید_صالحی
 

ALIREZA.F.1988

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
زيباترين تصويري که در زندگانيم ديدم نگاه عاشقانه و معصومانه تو بود
زيباترين سخني که شنيدم سکوت دوست داشتني توبود
زيباترين انتظار زندگيم حسرت ديدار توبود
زيباترين لحظه زندگيم لحظه با تو بودن بود
زيباترين هديه عمرم محبت توبود
زيباترين تنهاييم گريه براي توبود
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
هر كسي حق داره براي زندگي خودش تصميم بگيره
اين اصليه كه همه قبول دارن
يعني هيچ كس تو اين دنيا وصي و قيم لازم نداره
اما يه چيزاي ديگه ام هست
آدم تنها واسه خودش زندگي نمي كنه، اگه غير اين بود كه حرفي نداشتيم
اما ديگرونم هستن
اونايي كه آدم به اون دل بسته س
يا اونايي كه به آدم دل بسته ن
به هر صورت ديگرونم بايد در نظر گرفت
بي اعتنايي به ديگران
فكر نمي كنم تنها وسيله راحتي و رهايي باشه


#غلام_حسين_ساعدی
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
دوستيم
رفيقيم
عاشقيم
هر چه هستيم را،
بايد همان اول،
تعريف كنيم براى يكديگر...
بايد يك خط بكشيم،
بينِ خودمان و آدمهاى اطرافمان،
و به خيلى ها اجازه ندهيم از آن خط،
كه خطِ قرمزِ روابطمان به حساب مى آيد،
پا پيش بگذارند...
بعضى آدمها هستند كه خيال ميكنند،
بواسطه ى صميميتى كه بينمان هست،
ميتوانند گاه و بى گاه،
بى اجازه،
سرك بكشند به حياط خلوتِ زندگيمان...
كه به خودشان اجازه ميدهند هر از گاهى،
شخم بزنند باغچه ى زندگيمان را،
تا شايد كرمى پيدا كنند و با آن
بيفتند به جانمان...
تمامِ ريتمِ خوشِ زندگىِ ما،
وابسته به همان خطِ قرمزى ست كه بايد،
اولِ هر رابطه اى،
چه عاشقانه
چه دوستانه
بكشيم جلوىِ پاى آدمها!
#علي_قاضي_نظام
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
M *** ♥♥♥ در خلوت احساس ♥♥♥ *** ادبیات 2235

Similar threads

بالا