راز

juju_memar

عضو جدید
بعضی رازها رو باید فقط یکبار به زبون بیاری تا بفهمی ارزش راز بودن ندارند. تا بفهمی مال این حرفها نیستند. تا بفهمی این ترس نگفتن و حرف نزدن ازش که بیست و چند سال انداختن به جونت فقط یک توهمه.

باید فقط یکبار کلماتش رو بچینی پشت هم و توی گوش یکی زمزمه کنی. بعد می بینی ترس این چند سالت از برملا شدنش ریخت. بعد میبینی اصلن راز نبود.
بعد میبینی طرف خیلی عادی نشسته و داره نگات می کنه و گوش میده. باید یکبار برای یکی زمزمه اش کنی تا بفهمی که تموم شده.
که توی همون بیست و چند سال پیش تموم شده. که نیازی نیست تو با هر آدم جدید زندگیت ترس نگفتن داشته باشی.
وقتی مجبور شدم با بغض و گریه و بریده بریده جمله هایی از اون راز رو برات بگم؛ هر کلمه ای که رها شد، منم رها شدم.
کاش یکی بود توی اینهمه سال می گفت بیا... بیا و نترس و همه اش رو برام تعریف کن. کاش یکی اینهمه سال به راز نخنمای من گوش می کرد می گفت تو مقصر نبودی...
گوش می کرد و ترس گم می شد. گوش می کرد و به من حس اطمینان می داد.
گوش می کرد و از ترسهام سوءاستفاده نمی کرد.
گوش می کرد و درک می کرد.
گوش می کرد و سرم رو روی سینه اش می چسبوند و از من فرار نمی کرد...

http://www.1doost.com/Post-4354.htm#
 

*Chakavak*

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دوست عزیز می دونم چی میگی،درک می کنم، حتی اگه راز(!) من و تو یکی نباشه
نباید از این نگفتن هات برنجی، واز سنگینی سکوتی که سالها باهاش زندگی کردی... بین تمام شلوغی ها
شلوغی هایی که سنگ صبورشون میشدی شاید اونا هم یاد بگیرن سنگ صبورت بشن، شاید با زبون بی زبونی بهشون بگی منم حرف دارم برا گفتن
اما نوبت تو که میرسه اونا وقت ندارن، دیرشون شده، مهمون دارن
و اعتقاد دارن حتی اگه به تو تیکه ای از وقت ارزشمندشونو بدن، تو دم نخواهی زد
یاد نمی گیرن، یاد نمی گیرن که تو به قلبشون برای گوش کردن نیاز داری و نه وقتشون
و تو یاد می گیری جای خالی یه قلب شنوا رو توی این شلوغی پر کنی، جای خالی یه دوست رو
...
حتی برای خودت

و اون موقع است اونقدر بزرگ میشی که بی هراسی از گفتن حرفت به نفر دیگه
اما اگه نگی تازه یه حسی درونت جا میگیره که وقتی جمله "ارزش هر دلی به حرفهایی است که برای نگفتن دارد"
رو می بینی حس میکنی دکتر شریعتی اینو از تو شنیده
 

Similar threads

بالا