به بهانه نبودن علتی برای نوشتن, این دو شعر از کوهن رو به دوستداران نوشته های مفهومی تقدیم میکنم
با آگاهی از یهودی بودن خواننده لذت ببرید
به خود ميگويم چند نفر در اين شهر
با آگاهی از یهودی بودن خواننده لذت ببرید
به خود ميگويم چند نفر در اين شهر
به خود ميگويم چند نفر در اين شهر
در اتاقهاي مبله زندگي ميكنند.
ديروقت در شب وقتي به ساختمانها مينگرم
قسم ميخورم در هر پنجرهاي چهرهاي ميبينم
كه برگشته به سمت من،
و وقتي نگاه برميگيرم
به خود ميگويم چند نفر بر ميگردند به سمت ميزهايشان
و همين را مينويسند.
در اتاقهاي مبله زندگي ميكنند.
ديروقت در شب وقتي به ساختمانها مينگرم
قسم ميخورم در هر پنجرهاي چهرهاي ميبينم
كه برگشته به سمت من،
و وقتي نگاه برميگيرم
به خود ميگويم چند نفر بر ميگردند به سمت ميزهايشان
و همين را مينويسند.
+++
تنهايي ارباب و آغوش غلام
تنهايي ارباب و آغوش غلام
تنهايي ارباب و آغوش غلام.
به بانكدار يا دكتر نخواهمگفت.
نگاه كن، آنها افول آفتاب را نظاره ميكنند.
در پس كوهي بيصاحب.
از عهد و پيمان و ققنوس هيچ نميدانند.
امشب آفتابي افول ميكند.
به زيبايي در پس يك كوه،
و دو مرد من
به دفعات اين منظر را به خواب خواهند ديد
مابين دفعات
آنان يكديگر را مجازات ميكنند.
به بانكدار يا دكتر نخواهمگفت.
نگاه كن، آنها افول آفتاب را نظاره ميكنند.
در پس كوهي بيصاحب.
از عهد و پيمان و ققنوس هيچ نميدانند.
امشب آفتابي افول ميكند.
به زيبايي در پس يك كوه،
و دو مرد من
به دفعات اين منظر را به خواب خواهند ديد
مابين دفعات
آنان يكديگر را مجازات ميكنند.
آخرین ویرایش: