دوست من چرا با من می جنگد؟(تحلیلش کن)

farshad1365

عضو جدید
کاربر ممتاز
پانزدهم آذرماه، وقتی به سوپرمارکت سرکوچه رفتم تا طبق معمول چیزی برای خانه بخرم شاگرد مغازه که از نظر من یک بسیجی فریب خورده است رو به من کرد و گفت: -«فردا 16آذره» گفتم: -«می دونم» ابروی سمت راستش را بالا انداخت و چشمهایش را طوری تیز و ریز کرد که انگار دزدی را سر بزنگاه گیر انداخته و با حالت موذیانه ای گفت: -«خوب عشق و حال می کنی با این دختراها! خوش به حال بر و بچه‏های اطلاعات که هم عشق و حالشونو کردن هم پدرشونو درآوردن. خدایا به ما هم برسون این دختر سبزا رو که[...]»

من که دیگر جنس خریداری شده را برداشته بودم و به سمت در حرکت می کردم لبخندی زدم و گفتم: -«واقعن برای بسیج این مملکت متاسفم که ما رو با بعضی از این شرکتای هرمی اشتباه گرفته. عشق و حال؟ متاسفم برات» و بیرون رفتم.
از آن موقع به این فکر می کنم که شاید بهتر باشد به این ماجرا و ماجراهایی از این دست فکر نکنم و کار خودم را انجام بدهم. اما هر بار چیزی به ذهنم می رسد که قانع می شوم فراموشش نکنم. شاید چیزی که وصفش را کردم یک دیالوگ ساده بین دو فرد عادی به نظر برسد ولی همین چیزهای ساده و دم دستی است که دردسرساز می شود و روزی خیلی پیچیده و غیر قابل جبران خواهد شد. مگر آن شاعر اتریشی(فکر می کنم اتریشی بود) نمی گفت: «بچه ها شوخی شوخی به درون حوض سنگ پرتاب می کردند و قورباغه ها جدی جدی می مردند.» متاسفانه واقعیت تلخ است و این واقعیت دارد که در ذهن بسیجی های ساده ای مثل شاگرد مغازه ای که من از آن خرید کردم چیزهای خیلی ساده ای فرو کرده اند که باعث پیچیده شدن برخوردهایشان با ما سبزها می شود! یادمان نرود که این بسیجی ممکن است پدر، برادر، خواهر و یا دوست هر یک از ما باشد. تصور یا بهتر بگویم توهم این که دختر و پسرهای جوان طرفدار جنبش سبز در پارتی های شبانه و احیانن با بوس و کنار و آغوش باز یار و در یک کلام خیس کردن خودشان برنامه و استراتژی های فردا صبحش را با هم هماهنگ می کنند همانقدر خنده و گریه آدم را در هم می آمیزد که احمدی نژاد، لنکرانی را در تلویزیون به «هلو» تشبیه می کند و با همان خنده های معروفش که سرش را چند باری تکان می دهد و چشمهایش را ریزتر می کند می گوید: «اصلن آدم می خواد این جَوون مومنُ بخوره»!
به نظر می رسد ما در وهله اول با بسیج و بسیجی طرف نیستیم. آن چه ما به عنوان جماعت جنبش سبز با آن طرف هستیم تفکری است که به بسیج و بسیجی تزریق می شود که البته من تخصصی راجع به آن ندارم که بگویم این تفکر دقیقن به چه صورتی به بسیج تزریق می شود. اما به هر حال تزریق این تفکر باعث می شود که ما با بسیج و بسیجی از یک ایده، پدیده، یا هر چیز مشترکی دو برداشت و دو تعریف متفاوت داشته باشیم، و وقتی نمی توانیم به «زبان مشترک» برسیم جنگ و دعواها از آن جا شروع می شود. «ظلم» از نظر همه چیز بدی است. دعواها از جایی شروع می شود که هر یک از ما دو گروه بخواهد مصادیق «ظلم» را پیدا کند. این است که وقتی می گوییم «دموکراسی»، آن ها با «هرج و مرج» و «ولنگاری» اشتباهش می گیرند. در صورتی که دموکراسی این نیست که من هر چه دلم خواست انجام بدهم، اتفاقن دموکراسی این است که من هرکاری که دلم خواست را نمی توانم انجام بدهم. چرا که ممکن است با انجام آن کار به حریم شخص دیگری تجاوز کنم.
کاش یاد بگیریم به حریم یکدیگر احترام بگذاریم. کاش آن شاگرد مغازه بسیجی که دوست من است یاد بگیرد این فقط حریم خودش نیست که قابل احترام است؛ بلکه حریم آن دختری که حقوق از یاد رفته اش را در خیابان فریاد می زند به همان اندازه قابل احترام است. و کاش من در برابر این دوستانی که مصداق ها را قاطی کرده اند صبور باشم و از کوره در نروم.
 

Similar threads

بالا