دلیلی برای ادامه زندگی

malih_616

عضو جدید
روزی تصمیم گرفتم كه دیگر همه چیز را رها كنم. شغلم را ، دوستانم را ، مذهبم را ، زندگی ام را ! به جنگلی رفتم تا برای آخرین بار با خدا صحبت كنم.

به خدا گفتم : آیا می توانی دلیلی برای ادامه زندگی برایم بیاوری؟ و جواب او مرا شگفت زده كرد. او گفت : آیا سرخس و بامبو را می بینی؟ پاسخ دادم : بلی . فرمود : هنگامی كه درخت بامبو و سرخس را آفریدم ، به خوبی از آنها مراقبت نمودم . به آنها نور و غذای كافی دادم. دیر زمانی نپایید كه سرخس سر از خاك برآورد و تمام زمین را فرا گرفت اما از بامبو خبری نبود. من از او قطع امید نكردم. در دومین سال سرخس ها بیشتر رشد كردند و زیبایی خیره كننده های به زمین بخشیدند اما همچنان از بامبوها خبری نبود. من بامبوها را رها نكردم. در سال های سوم و چهارم نیز بامبوها رشد نكردند. اما من باز از آنها قطع امید نكردم. در سال پنجم جوانه كوچكی از بامبو نمایان شد. در مقایسه با سرخس كوچك و كوتاه بود اما با گذشت 6 ماه ارتفاع آن به بیش از 100 فوت رسید. 5 سال طول كشیده بود تا ریشه های بامبو به اندازه كافی قوی شوند. ریشه هایی كه بامبو را قوی می ساختند و آنچه را برای زندگی به آن نیاز داشت را فراهم می كردند.
خداوند در ادامه فرمود: آیا میدانی در تمامی این سال ها كه تو درگیر مبارزه با سختی ها و مشكلات بودی در حقیقت ریشه هایت را مستحكم می ساختی. من در تمامی این مدت تو را رها نكردم همانگونه كه بامبو ها را رها نكردم. هرگز خودت را با دیگران مقایسه نكن و بامبو و سرخس دو گیاه متفاوتند اما هر دو به زیبایی جنگل كمك می كنند. زمان تو نیز فرا خواهد رسید تو نیز رشد می كنی و قد می كشی!
از او پرسیدم : من چقدر قد می كشم؟ در پاسخ از من پرسید : بامبو چقدر رشد می كند؟ جواب دادم : هر چقدر كه بتواند. گفت : تو نیز باید رشد كنی و قد بكشی، هر اندازه كه بتوانی. به یاد داشته باش كه من هرگز تو را رها نخواهم كرد!
 

Matrix

عضو جدید
مرسی جالب بود. منتها یه تناقضی واسه من پیش اومد!!

روزی تصمیم گرفتم كه دیگر همه چیز را رها كنم. شغلم را ، دوستانم را ، مذهبم را ، زندگی ام را ! به جنگلی رفتم تا برای آخرین بار با خدا صحبت كنم.

آدمی که اینقدر به خدا معتقد هست که بره به یه جنگل و باهاش صوبت کنه ، چطور ممکنه از زندگی نا مید شه !!؟
 
بالا