rozan
عضو جدید
[URL="http://masteyar.parsiblog.com/-29246.htm"]دلم گرفته است.[/URL]
دلم گرفته است؛ چشمانم برای دیدنت بهانه می گیرند. نمی دانم با جای خالیت چه کنم؟
یک چیز را می دانی؟ بی تو، نفس کشیدن هم خفگی می آورد.
دلم گرفته است، دیروز گریه کردم، امّا، گریه هم آرامم نکرد. بگذار رک و راست بگویم کم کم دارم خسته می شوم؛ خسته از این زمانه شوم.
این روزها، کمترین چیزی که تقسیم می شود، باور است؛ باور. در عوض هر قدر بخواهی، تردید می یابی و نا امیدی.
دیشب یکی می گفت: «او اگر آمدنی بود، تا به حال آمده بود.» خسته ام، خسته از این ثانیه ها که بی تو می گذرند. خسته از این لحظه های خاکستری، لحظه های خالی از حضور سبز تو.
امید آمدنی ام، می دانم می آیی، امّا کی؟
هر کی دلش گرفته بسم الله...
دلم گرفته است؛ چشمانم برای دیدنت بهانه می گیرند. نمی دانم با جای خالیت چه کنم؟
یک چیز را می دانی؟ بی تو، نفس کشیدن هم خفگی می آورد.
دلم گرفته است، دیروز گریه کردم، امّا، گریه هم آرامم نکرد. بگذار رک و راست بگویم کم کم دارم خسته می شوم؛ خسته از این زمانه شوم.
این روزها، کمترین چیزی که تقسیم می شود، باور است؛ باور. در عوض هر قدر بخواهی، تردید می یابی و نا امیدی.
دیشب یکی می گفت: «او اگر آمدنی بود، تا به حال آمده بود.» خسته ام، خسته از این ثانیه ها که بی تو می گذرند. خسته از این لحظه های خاکستری، لحظه های خالی از حضور سبز تو.
امید آمدنی ام، می دانم می آیی، امّا کی؟
