اول خودم می نویسم :
سوم دبستان بودم یه روز معلممون گفت بچه ها مشق شبتونو رو تخته نوشتم واسه فردا انجام بدین.منم نگاهی به تخته کردم دیدم نوشته 200 بار از روی درس امروز بنویسید
تعجب کردم ولی پیش خودم گفتم انجام میدم تا رسیدم خونه کتاب فارسی رو در اوردم شروع کردم به نوشتن 1 بار 2بار 3بار و..........
چشمامو باز کردم دیدم ساعت 9 صبح شده ومن فقط 80 بار نوشتم فقط 4 ساعت وقت داشتم(آخه ظهری بودم)
دوباره شروع کردم با این فرق که مامانم هم داشت کمکم میکرد دوتایی 40 بار دیگه هم نوشتیم ولی 80 بار دیگه کم داشتیم؟؟؟
من که دیگه نا امید شده بودم شروع به گریه کردن کردم.مامانم که شاهد سعی بی وقفه ی من از دیشب تا حالا بود گفت ولش کن پاشو بریم ببینم این معلمتون چرا اینقدر بهتون مشق داده؟
من جرات نداشتم برم ولی به زور مامانم رفتیم.مامانم که حسابی عصابانی بود به معلم گفت چرا به بچه ها اینقدر تکلیف دادید(200 بار).معلم گفت 200 بار؟؟؟؟؟؟؟؟
بعدش ادامه داد من 20 بار گفتم .منم زود گفتم خانم هنوز از تخته پاک نکردید اوناها200بار.
معلم که تازه فهمده بود چی شده یهو بلند بلند خندید.دستمو گرفت و نزدیک تخته برد و دیدم یه نقطه رنگ رو تخته رو با صفر اشتباه گرفتمو 20 بار خوندم 200 بار (کلاسو تازه رنگ کرده بودن و روی تخته هم نقطه های رنگ پاشیده بود)معلمم منو بوسید و یه 20 بهم داد