jungle bird
عضو جدید
تو را با خاطرات تلخ و شیرینت رها کردم
ولی دست از سر من برنمیدارد تب فرهاد
ولی دست از سر من برنمیدارد تب فرهاد
تو را با خاطرات تلخ و شیرینت رها کردم
ولی دست از سر من برنمیدارد تب فرهاد
وه چه نیروی شگفت انگیزی است ،
دست هایی که به هم پیوسته است...
چقدر دست تو با دست من محبت کرد
و انحنای لبت بــوسه را رعایت کـــــــرد
من از تو با شب و باران و بیشهها گفتم
و هر کـــه از تو شنید از بهار صحبت کرد
گرچه مجنونم و صحرای جنون جای منست
لیک دیوانه تر از من،دل شیدای منست
آخر از راه دل و دیده سرآرد بیرون
نیش آن خار که از دست تو درپای منست