محتوایی همتراز با عنوان، نه سزاوار ماست و نه نزدیکانمان.ترفندی ست بر افزون نمودن مشاهدات،که عنوانی متکلفانه اگرچه در خور آن باشد ولی عوام را به ستوه در آورد.از این روی همعنان با محتوا با تیری سه نشان زدیم.
نخست نه غیر داند و نه او
سپس او داند و نه غیر
و آخر هم او داند و هم غیر
بر توضیح تیر نخست هرچند تفضیل بر شرح نمایم بی فایده افتد پس آن داند که زیرک باشد.
مقوله سپس، اینگونه آغاز می شود که هر ناعدمی را آغازی ست جز ذات لایزل و هر آغازی را پایانی ست.پس میان این دو باید معقول زیست چنانکه در کران پایان حسرتی نرود.
میان عنوانمان با محتوا هم نزدیکی ست و هم دوری،نزدیک است که مقصد ِ دور ماست و دور است چون کم خردان را قدرت تمییز این دو نیست.بر این،خواهید نگریست مشاهدات عوام را که بر خلاف اکثر،هرچه آن بیشتر باشد تأسف افزون میرود.این اثباتی ست بر دو چیز:
نخست همان است که او داند و نه غیر
سپس،شرح بر مقدمه،
عبث در تضاد ماست و خطوط آن، خطوط شخصیت مان را هرگز قطع نکند.گویا آن در کهشکانی دیگر و ما در مداری دیگر هستیم.سخن اگرچه تلخ نیز باشد،حق است که حق همواره تلخ است. ناطق ِ بر حق ِ در بند، هزار بار آزادتر است از هزار آزاد مدعی بر حق.حرافان و عبث سرایان نیز در مرتبه نازل ترند. چاره ای نیست باید زیست با این نا بخردان!
می ماند آنچه که هم او داند و هم غیر و نداند نه او و نه غیر آنچه که رابط است با دو سخن مقدم و آن اینست:
دریست که در عقب آن آینه ای تعبیه شده است.در بازه ی آغاز و پایان لحظات هر آنگاه که باز می کند دری،بنده ای؛می گوید سخن سایه ای
اگر آنی هستید که دانستید آنچه که نه او دانست و نه غیر آنگاه آن سایه شبهی ست از آنچه که بی اعتنا به آن هستید.
ولاغیر، نه بینید حقیقت نور منعکس شده را،که آن به ظاهر شبیه شماست که نسبت به خصوصیاتی شبیه حیوانی ست.
تشکر نکنید از آنچه که جمله ای از آن برای شما مفهموم نبود!
نخست نه غیر داند و نه او
سپس او داند و نه غیر
و آخر هم او داند و هم غیر
بر توضیح تیر نخست هرچند تفضیل بر شرح نمایم بی فایده افتد پس آن داند که زیرک باشد.
مقوله سپس، اینگونه آغاز می شود که هر ناعدمی را آغازی ست جز ذات لایزل و هر آغازی را پایانی ست.پس میان این دو باید معقول زیست چنانکه در کران پایان حسرتی نرود.
میان عنوانمان با محتوا هم نزدیکی ست و هم دوری،نزدیک است که مقصد ِ دور ماست و دور است چون کم خردان را قدرت تمییز این دو نیست.بر این،خواهید نگریست مشاهدات عوام را که بر خلاف اکثر،هرچه آن بیشتر باشد تأسف افزون میرود.این اثباتی ست بر دو چیز:
نخست همان است که او داند و نه غیر
سپس،شرح بر مقدمه،
عبث در تضاد ماست و خطوط آن، خطوط شخصیت مان را هرگز قطع نکند.گویا آن در کهشکانی دیگر و ما در مداری دیگر هستیم.سخن اگرچه تلخ نیز باشد،حق است که حق همواره تلخ است. ناطق ِ بر حق ِ در بند، هزار بار آزادتر است از هزار آزاد مدعی بر حق.حرافان و عبث سرایان نیز در مرتبه نازل ترند. چاره ای نیست باید زیست با این نا بخردان!
می ماند آنچه که هم او داند و هم غیر و نداند نه او و نه غیر آنچه که رابط است با دو سخن مقدم و آن اینست:
دریست که در عقب آن آینه ای تعبیه شده است.در بازه ی آغاز و پایان لحظات هر آنگاه که باز می کند دری،بنده ای؛می گوید سخن سایه ای
اگر آنی هستید که دانستید آنچه که نه او دانست و نه غیر آنگاه آن سایه شبهی ست از آنچه که بی اعتنا به آن هستید.
ولاغیر، نه بینید حقیقت نور منعکس شده را،که آن به ظاهر شبیه شماست که نسبت به خصوصیاتی شبیه حیوانی ست.
تشکر نکنید از آنچه که جمله ای از آن برای شما مفهموم نبود!