sh@di
عضو جدید
در مسیر جاده دهکده،درهر خانه ای را برای گدایی میزدم،تا اینکه در دوردست سایه کالسکه تو،همچون رؤیایی شگفت انگیزدر نظرم پدیدار شد.
از خودم پرسیدم:«این شاه شاهان کیست؟»امیدهایم قوت گرفت.اندیشیدم که دیگر روزهای غم انگیز به پایان رسیده اند؛و من ماندم تا بی آنکه طلب کنم چیزی بدست آورم و سعادت و خوشبختی چون گرد وغبار درهوا موج زند.
کالسکه در کنارم توقف کرد.نگاهت بر من افتاد و تو لبخند زنان به پایین آمدی.احساس میکردم که سرانجام لحظه والای زندگی ام فرا رسیده است.
اما تو ناگاه دست راستت را به سوی من دراز کردی وگفتی چیزی برایم نداری؟
آه!چه حرکت شاهانه ای!دستت را به سوی بینوایی دراز کنی تا از او صدقه بگیری.به آرامی دانه گندمی از خورجینم بیرون کشیدم و ان را به تو تقدیم کردم.
اما انچه مرا به تعجب وا داشت این بود که در پایان روز،وقتی خورجینم را روی زمین خالی کردم،در مبان انبوه دانه ها،گندمکی طلایی یافتم!
به تلخی گریستم که چرا شهامت بخشش تمام آنچه را که داشته ام،نیافته ام!
...................................
ما چه طور ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
از خودم پرسیدم:«این شاه شاهان کیست؟»امیدهایم قوت گرفت.اندیشیدم که دیگر روزهای غم انگیز به پایان رسیده اند؛و من ماندم تا بی آنکه طلب کنم چیزی بدست آورم و سعادت و خوشبختی چون گرد وغبار درهوا موج زند.
کالسکه در کنارم توقف کرد.نگاهت بر من افتاد و تو لبخند زنان به پایین آمدی.احساس میکردم که سرانجام لحظه والای زندگی ام فرا رسیده است.
اما تو ناگاه دست راستت را به سوی من دراز کردی وگفتی چیزی برایم نداری؟
آه!چه حرکت شاهانه ای!دستت را به سوی بینوایی دراز کنی تا از او صدقه بگیری.به آرامی دانه گندمی از خورجینم بیرون کشیدم و ان را به تو تقدیم کردم.
اما انچه مرا به تعجب وا داشت این بود که در پایان روز،وقتی خورجینم را روی زمین خالی کردم،در مبان انبوه دانه ها،گندمکی طلایی یافتم!
به تلخی گریستم که چرا شهامت بخشش تمام آنچه را که داشته ام،نیافته ام!
...................................
ما چه طور ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟