دروغ مقدس یک فیلسوف!!!

phalagh

مدیر بازنشسته
خداوند مرده است !!!!!!!!

فرض کنید این جمله ی جنون آمیز نیچه واقعیت داشته باشه ...

می دونم تصور کردنشم خیلی سخته ولی خب فقط یک فرض ....

احتمالا باید اولین احساستون ترس باشه .....نه ؟؟؟؟
از چی میترسید ؟؟؟

به اولین چیزیی که فکر می کنید چیه ؟؟؟؟

چکار می کنید ؟؟؟؟؟...................اولین چیزی رو که تغییر می دید چیه ؟؟؟؟

تصمیمتون برای ادامه ی زندگیتون چیه ؟؟؟؟

با این فرض که هیچ اتفاقی برای دنیا نمی یوفته ....فقط دیگه خدا نیست .....همین

خودتونو توی همچین موقعیتی بذارید(نه خدایی نه آخرتی و نه حسابو کتابیو تمام کارهایی هم که تا حالا انجام دادید
)

بهتون قول می دم به نتیجه های خیلی جالبی برسیم ...

.فقط واقعا این شرایطو تصور کنید
 

winter

عضو جدید
من ترجیح میدم دیگه زنده نباشم
الان که همه میدونن و اعتقاد به خدا و قیامت دارن وضع اینه
وای به حال اینکه خدای قشنگمون نباشه:(
 

کافر خداپرست

-
کاربر ممتاز
خداوند مرده است !!!!!!!!

فرض کنید این جمله ی جنون آمیز نیچه واقعیت داشته باشه ...
خواهرم! با يک فيلسوف در افتادن کار چندان ساده‌اي نيست! کلام نيچه شايد به ظاهر در رأي تو و دوستان، جنون‌آميز، دروغ و محال و... باشد، اما با تفسير دقيق و درستي از آن، چنين نيست.
مي‌دانم اصلا بحث تو نيچه نيست، بهانه‌اي است، براي کساني که بي‌اعتقادندپس بر همان موضوع اصلي صحبت مي‌کنيم، فقط خواستم حاشيه‌اي زده باشم که البته جدي است. بگذريم!

دنيايي که چنان به تصوير کشيدي، همان‌گونه که گفتي، ناعادلانه و رنج‌آور است و جايي براي مرهمش به ايمان نيست.
:gol:
 
آخرین ویرایش:

phalagh

مدیر بازنشسته
بحث سر نیچه نیست.
بحث ما سر اون جملست.هرچند نوشته شما راغبم کرد که برم کل نوشته نیچه و تجزیه و تحلیلشو پیدا کنم و بخونم.
اما در مودر این جمله:
همیشه گفته بودم که اگه خدا ور از زندگیم حذف کنم در حقیقت خودم رو از زندگی حذف کردم.
به نظرم اولین واکنشم در مقابل جمله نیچه خودکشی باشه..چون الان تمام امیدم تو زندگی و برای زندگی خداست. که وقتی بدونم که نیست یعنی امید نیست. یعنی زندگی نیست.یعنی زیبایی نیست.پاکی نیست.
پس خودکشی اولین فکریه که به ذهنم میرسه.
 

sheida244

عضو جدید
دنيايي که چنان به تصوير کشيدي، همان‌گونه که گفتي، ناعادلانه و رنج‌آور است و جايي براي مرهمش به ايمان نيست.
:gol:

وقتي به بسياري از زمان‌ها و مكان‌ها دقت كنيم به قول نيچه خدا مرده!!!!!( يعني خدا وجود نداره)

بحث سر نیچه نیست.
بحث ما سر اون جملست.هرچند نوشته شما راغبم کرد که برم کل نوشته نیچه و تجزیه و تحلیلشو پیدا کنم و بخونم.
اما در مودر این جمله:
همیشه گفته بودم که اگه خدا ور از زندگیم حذف کنم در حقیقت خودم رو از زندگی حذف کردم.
به نظرم اولین واکنشم در مقابل جمله نیچه خودکشی باشه..چون الان تمام امیدم تو زندگی و برای زندگی خداست. که وقتی بدونم که نیست یعنی امید نیست. یعنی زندگی نیست.یعنی زیبایی نیست.پاکی نیست.
پس خودکشی اولین فکریه که به ذهنم میرسه.

چرا فلق!!!؟؟
تو چرا اينطوري به قضايا نگاه مي‌كني!؟؟؟:cry:

آخه اینطوری مردنم فایده نداره.بمیری که چی بشه؟ولی من ترجیح میدم بمونم و خوب زندگی کنم لااقل وجدانم راحت باشه.

منم با شما موافقم حتي با اين فرض محال كه خدايي نباشه هم بهترين كار خوب زندگي كردن و كمابيش همه مي‌دونن كه در چه صورتي انسان‌هاي خوبي هستن!

الان که همه میدونن و اعتقاد به خدا و قیامت دارن وضع اینه

شما منظورت چه نوع اعتقاديه!؟
 

cute

عضو جدید
کاربر ممتاز
فلق جان
دنیایی که خالقش نباشه
برای یه لحظه هم نمی خوام
میرسم سراغ خودکشی و مرگ
 

کافر خداپرست

-
کاربر ممتاز
فلق! از پاسخ و توجه‌تان سپاس‌گزارم!
اگر بحث شما نيچه نيست و قصدتان هم او نبوده، اما به هرحال جمله‌‌ي منتسب به او را با برداشت شخصي‌تان بدون در نظر گرفتن قصد خود نيچه‌، مقدمه بحث کرده‌ايد. مي‌توانستيد بدون چنين مقدماتي يک‌راست به سراغ طرح بحث برويد... به هرحال اين‌ها دليل بر اين نيست، تلاش ذهني و فکري شما، ناديده گرفته شود. همين مقدمه‌‌اي که از نظر من نابجا بود، چه بسا مقدمه‌‌ي بحث‌هاي بجايي شود که ما و ديگران را مقرب به برخي حقايق کند. :gol:
 
آخرین ویرایش:

کافر خداپرست

-
کاربر ممتاز
به جرأت در نگاه و کلام شيدا تحولي درخشان و نو مي‌بينم،‌ چيزي در خور توجه و تحسين! :gol:
 
آخرین ویرایش:

sheida244

عضو جدید
خدا خودش رو زد به مریضی
همه ملائک رفتن عیادتش به جز ابلیس
فقط ابلیس بود که ایمان داشت خدا هیچ وقت مریض نمیشه......
با خوندن ابن مطلب ياد كتاب مرصادالعباد افتادم
يادمه وقتي خوندمش ابليس رو متفاوت تر از قبل ديدم!!
 

کافر خداپرست

-
کاربر ممتاز
به‌خاطر تأثيري است که از منظر تصوف گرفته‌اي. برخي از متصوفه، شيطان را نه آن‌گونه که فقها يا متکلمان ديده‌اند، مي‌بينند. حالا چطور، بحثي مفصل است و به اين تاپيک مربوط نيست. :gol:
 
آخرین ویرایش:

sheida244

عضو جدید
به‌خاطر تأثيري است که از منظر تصوف گرفته‌اي. برخي از متوصفه، شيطان را نه آن‌گونه که فقها يا متکلمان ديده‌اند، مي‌بينند. حالا چطور، بحثي مفصل است و به اين تاپيک مربوط نيست. :gol:

شايد!
حتماً در زماني مناسب در صورت تمايل راجع به اين قضيه گفتگو خواهيم كرد
ممنون:gol:
 

نازنین

عضو جدید
کاربر ممتاز
با خوندن ابن مطلب ياد كتاب مرصادالعباد افتادم
يادمه وقتي خوندمش ابليس رو متفاوت تر از قبل ديدم!!

یه بار استاد قمشه ای تو یه سخنرانیش گفت:
شیطان رو عده ای سگ نگهبان درگاه خداوند می دونن که صاحبشو فقط واسه خودش می خواست و می خواد، و هر کس بخواد به درگاه خدا نزدیک بشه، با حمله ی شیطان مواجه میشه!
اینم یه تعبیره واسه امتحانی که از انسانهای جویای حق گرفته می شه و هر چه شخص نزدیکتر به هدفش باشه این امتحان سختتر خواهد بود.
 

paras2

عضو جدید
من از شیطون سوال داشتم ولی میرم توی همون تاپیکی که فلق خانوم براش درست کرده...
 

winter

عضو جدید
شما منظورت چه نوع اعتقاديه!؟[/quote]
اعتقاد به این که خدایی وجود داره که ما رو میبینه
من میگم الان که مردم میدونن یکی داره نگاشون میکنه چه کارایی که نمیکنن وای به روزی که خدایی نباشه که ما رو ببینه
 

phalagh

مدیر بازنشسته
خوب من منتظر بودم چند نفر دیگه هم بیان نظر بدن بعد من در مورد نظرات شما یه نظر بدم که خوب انگار دیگه قرار نیست کسی به اینجا سر بزنه.
اول در مورد چیزی که خودم گفتم میگم که وقتی بگن خدا مرده من با خودم فکر میکنم که تنها پشتیبان خودم رو از دست داده ام، دیگه باید به کدوم درگاه دعا کنم. لحظه هایی که کم میارم چی کار کنم. به این فکر میکنم که یک ثانیه بعد رو باید به امید کی بگذرونم.
والبته چقدر ما ادمها متوجه زندگی خودمون بودیم که متوجه مرگ خدا نشدیم و باید خبر مرگش رو از زبان دیگری بشنویم.
اما اونایی که گفتن به زندگیشون ادامه میدن
دیشب به دوستم گفتم اگه بهت بگن خدا مرده عکس العملت چیه گفت اگه خدا بمیره که دیگه زندگی نیست.
و اما مرگ خدا یعنی تمام اهداف و ارمانهایی که فراتر از بشرند و به بشر معنا میدهند باید از بین رفته باشند و یا از بین بروند. و بشر باید زندگیش رو از نو بسازه. وقتی میگیم خدا مرده باید حادثه مرگ خدا رو مبدا قرار بدیم و همه چیز از حیات و جهان و هستی ادمی گرفته تا معرفت و اخلاق و ارزشها رو باید از نو ارزیابی کنیم.
اما آیا فکر کردید اگه خدا بمیره چه دنیای بدی خواهیم داشت؟؟؟
دیگه مردم نه از هم حالی میپرسند و نه به یتیما سر میزنن نه دست هم رو در سختیها میگیرن و نه بچه هاشون رو درست تربیت میکنن و نه....
حالا که خدا هست و میدونیم که هست اینقدر بدی میکنیم وای به زمانی که نباشه و بدونیم که نیست...
بد نیست یه نگاهی به متن زیر بندازید :
چندی پیش از تلوزیون آلمان فیلم مستندی در خصوص یکی از سنت های قدیمی در کشور پرو پخش شد که شاید شرح آن در این میان خالی از لطف نباشد. یکی از سنت‌های بسیار قدیمی در کشور پرو « زمان مقدس » نامیده می شود. در این زمان که سه روز به طول می‌انجامد با به صلیب کشیده شدن حضرت عیسی که برای آنان مظهر خدا بوده آغاز می شود. پس از به صلیب کشیده شدن و اجرای مراسمی مذهبی در کلیسا، افراد به بیرون از کلیسا آمده و همانند جشن « fasnacht » در آلمان، به پایکوبی می پردازند و به هر کاری که تا پیش از این روز گناه محسوب می شده، دست می زنند. چرا که معتقدند در این زمان خداوند مرده است و گناهان بشر را به حساب نمی آورد. تا جایی که پدران با دختران خود همبستر شده و از دید آنان این امر در این سه روز گناه محسوب نمی‌شود. چه بسیار دختران روستایی پرو که از پدران خود در این روزهای خاص باردار شدند و جامعه روستایی پرو هم آن را پذیرفت. پس از سه روز که حضرت عیسی دوباره زنده می شود، زمان خوشگذرانی به پایان می رسد.
نکته ی جالبی که در این ایام بسیار متداول بوده این است که پیوند زناشویی معنایی ندارد تا جایی که طرفین این حق را بر خود جایز می‌دانند تا با هر کسی که تمایل دارند همبستر شوند و قانون هم از آنها حمایت می‌کند. بدین معنا که اگر زنی به دلیل خیانت همسرش، در این ایام، به دادگاه شکایت کند، دادگاه ترتیب اثری نخواهد داد و برعکس.!!!
این مراسم در هر شهری سه روز به طول می انجامد و طی این سه روز افراد به خوردن، نوشیدن، رقصیدن و درمجموع به خوشگذرانی می پردازند. در این ایام از لحاظ قانون هم هر گونه عیش و نوشی، منع قانونی ندارد. افراد آزادند تا به سیاستمداران کشور فحاشی کنند. تا جایی که یکی از مجلات برای شوخی روی جلد خود عکس تن عریان آنگلا مرکل را به چاپ رسانده بود. هرچند که این عکس تلفیقی بود از سر مرکل و تن یک مدل.
حتی برخی افراد به شهرداری‌ها می روند و کراوات شهردار را قیچی می‌کنند و یا روی سر وی یک سطل آب می‌ریزند.
خوب این قسمتی از رفتار مردمی بود که فقط تصور کردن که خدا مرده. وای به زمانی که بدونن واقعا خدا مرده. اون موقع چه جهانی خواهیم داشت؟؟؟
آیا اون زمان این جهان جای زیستن خواهد بود؟؟؟؟
و اما نکته دیگه اینکه با مرگ خدا دیگه عدلی وجود نخواهد داشت. ما الان هر جا کم و کاستی میبینیم اون رو به خدا رجوع میدیم و میگیم خدا خوب میدونه داره چی کار میکنه به هر حال یه کاری میکنه که عدالت برقرار باشه. اما وقتی خدا نباشه تکلیف ستمدیده های دنیا چه خواهد شد. چه کسی عدالت را برای انها اجرا خواهد کرد؟؟؟ آیا فکر اینکه عدلی وجود نخواهد داشت ازارتون نمیده؟؟؟
خوب زندگی میکنید که اخرش به کجا برسید؟؟؟ اخرش که چی؟؟
البته بمرگ و خودکشی هم راه حل خوبی نیست. اونم بینتیجست. یعنی تمام تلاش و تکاپوی ما در این دنیا بی نتیجه میمونه. یعنی اونایی که به عشق همجواری خدا و رسیدن به او این دنیا رو تحمل میکردن و در این دنیا میزیسته اند یه دفعه معشوقشون رو از دست میدن و چه چیزی سخت تر از مرگ معشوق
مرگ خدا یعنی بیهدفی یعنی پوچی...
در آخر بگم که چقدر خوبه که خدا همیشه زندست. چون اگه نباشه نه مرگ معنی میده و نه زندگی.
کاش همیشه یادمون باشه که خدا زندست و ازش غافل نباشیم.

 

کافر خداپرست

-
کاربر ممتاز
خدا و اخلاق در دنيايي که آدميان "زندگي" مي‌کنند

خدا و اخلاق در دنيايي که آدميان "زندگي" مي‌کنند

خواهرم!‌ به پاس قدرداني از تلاش فکري‌ات، نيز تعامل با تو که برايم محترمي، چند نکته را تقديم مي‌دارم:

«مرگ خدا در کلام نيچه»
نخست: گفته‌اي مرگ خدا، مرگ همه‌ي ماست. در اين شکي نيست و مطمئن باش، نيچه هم به عنوان يک فيلسوف در جاودانگي علت‌العلل بر همين اعتقاد است. اگرچه پاسخ دادي، بحث اصلي‌ات نيچه نيست، اما به هرحال از او نام‌ برده‌اي و کلام او را مقدمه و بهانه ساخته‌اي. اگر چنين هم نبود، باز شرح اين نکته که از نيچه مي‌گويم سودمند است:
درک بحث نيچه مقدمه‌اي مي‌طلبد: توجه و پذيرش "دنيايي که در آن زنده‌ايم"‌ با "دنيايي که در آن زندگي مي‌کنيم".
همه ما در يک دنيا زنده هستيم، اما دنيايي که در آن زندگي مي‌کنيم متفاوت است. ذهن و برداشت ما از هستي، خدا، انسان و طبيعت دنيايي را که در آن زندگي مي‌کنيم، رقم مي‌زند. نيچه مي‌خواهد بگويد:‌ در عصر جديد، در دنياي معاصري که ما به سر مي‌بريم، خبري از خدا نيست و خدا در ذهن و زندگي ما مرده است!
نيچه ظهور "انسان" (اومانيسم) و غروب خدا را اعلام مي‌کند. دنيايي که نيچه در آن زندگي مي‏کند، محورش، انسان است و از پرستش خدا خبري نيست. با ظهور اومانيسم است که انسان محور ارزش‏ وقانون‌گذاري مي‏شود و همه چيز ابزاري براي رفع نياز اوست. در اين تلقي نيازمندي‏هاي انسان محرک او براي رسيدن به غايات حيات است. خدا نيز در خدمت نياز‏هاي بشري است؛ چنان‏که دين نيز غذاي روحاني است! هر چه هست سخن از انسان است.

«اخلاق در غياب خدا»

  1. مکتب اعتزال و تشيع در اسلام قائل به "حسن و قبح ذاتي" افعال هستند. در ذات افعال خوبي و بدي نهفته است، آن‌چنان که رطوبت در ذات آب. و اين بدون در نظر گرفتن حسن فاعلي، نيز بدون در نظر گرفتن حضور خدا يا ثواب و عقاب اخروي اثبات مي‌شود.
  2. در جوامع لائيک هم اخلاق حضور دارد اما نه ديني، بلکه سکولار. ايشان نيز به قانون طلايي: "هرچه براي خود مي‌پسندي، براي ديگران هم بپسند" معتقدند و ضمانت اجرايي اخلاق را با قوانين شهروندي و تعريف حريم خصوصي و عمومي به‌جا مي‌آورند، چه بسا خيلي بهتر و منظم‌تر از ما. تنها تفاوت اخلاق ديني و اخلاق سکولار در ماهيت گزاره‌ها و هدف آن است. اما به هرحال در دنيايي که خدا در آن مرده است و مشاهده‌اش مي‌‌کنيم، باز اخلاق و زندگي با تفاوت‌هايي ماهوي حضور دارد و جاري است.
«وضعيت اخلاقي و اجتماعي مغرب‌زمين»

آزادي در مغرب زمين به دليل همان "انسان‌محوري» بيش از ما بدان بها داده شده‌است. حرف نيچه‌ هم گواه بر همان غروب خدا در زندگي ايشان است؛ با اين حال تصوير از ما از غرب نيز خيلي مبالغه‌آميز است؛ هم‌چنان‌که تصور ايشان از ما در تصاويري که از عزاداري و... پخش مي‌شود. تصور ايشان از ما خيلي خشن و غير انساني است، اما وقتي به اين‌جا مي‌آيند اين تصور تعديل شده و تغيير ميابد ما نيز از ايشان.
 
آخرین ویرایش:

phalagh

مدیر بازنشسته
خوب شما زحمت منو کم کردید.
میخواستم توی پست بعدم در مودر پیام جمله نیچه هم توضیح بدم که شما لطف کردید.
البته تاخیرم فقط به این دلیل بود که میخواستم اون پست خونده بشه بعد اقدام کنم.

زمانی که نیچه از مرگ خدا سخن گفت منظورش سقوط اخلاقیات در جامعه بشری است جامعه ای که فساد در آن به ارزشهایی تبدیل شده بود که نتیجه اش خشونت و گسستگی روابط انسانی بود . نیچه انسانهای ضعیف را به مرگ خدا تشبیه می کرد او هدف انسان را در تکامل و یشرفت و اراده قدرت برطبیعت میدانست که این تکامل او را به خدا نزدیک می کرد و هر آنچه این آدمی را از آن هدف بزرگ دور میکرد به منزله مرگ خدا بود
-----
البته از سخن نیچه برداشتهای متفاوتی شده است. که بحث مفصلی دارد.
 
آخرین ویرایش:

phalagh

مدیر بازنشسته
فیلسوف ها تنها ترین آدم های دنیا هستند. دائماً به مسائلی فکر می کنند که مسئله مردم نیست، به مسائلی که ابدی و ازلی است. زندگی خودشان را دارند. برای همین چون چند نفری جایی گرد می آیند، شروع به بحث و جار و جنجال می کنند. بخصوص اگر بحث به نیچه بکشد که همیشه بحث انگیز بوده است. همیشه عده ای او را فیلسوف، بعضی هم شاعر و بعضی هم دیوانه دانسته اند. هیچ کدام قادر به قانع کردن یکدیگر نیستند. انگار هر سه باید باشد. انگار سه جزء نیچه است. در مشهورترین عبارت نیچه هم هر سه این حالات دیده می شود. منظور، آن عبارت وحشتناک است که گفت: ((خداوند مرده است.)) هیچ زبانی بی لکنت این خبر را نگفت، و هر گوشی که شنید با وحشت شنید. این طور دهان به دهان گشت. زاهدی که عمری با وسوسه های لذت جنگیده بود، به محض اینکه سر از سجده برداشت خبر وحشتناک را شنید. بهت زده شد. بعد ناگهان ناامید مویه کنان گفت: همۀ زهدم هدر شد. چه کسی پاداشم را می دهد. مسیحی مؤمنی از مردم به غاری دور فرار می کرد و فریاد می زد: بشر ملعون است، اول پسرش را به صلیب کشیدند، حالا خودش را کُشتند. باستان شناس پیری گفت: بی خدا نمی توان زیست. باید خدایان یونان را زنده کرد. گناهکار شرمنده ای در خفا تلخ می گریست: از من ناراضی رفت. عارف سالخورده ای از درون می لرزید: دوستی با قدرت مطلق آرامش بخش بود. ستم دیده ای به جنون افتاده بود، فریاد می زد: ستمکاران آسوده باشید! شاعری گفت: تا خدا بود، همۀ غم ها رنگ سبزی داشت. حکیمی گفت: جهان با مرگ خدا بی عدل خواهد شد. پوچگرایی از موقعیت استفاده کرد: اگر جهان تاکنون پوچ نبوده، مِنبعد که خواهد بود! کشیشی ترس خورده، باد عبایش را انداخت، فریاد زد: ایمان خود را گم نکنید. خداوند جانشین دارد، پسر دارد. مسیح را فراموش نکنید. او در آسمان هاست. او شما را فراموش نمی کند. مرد برهمایی رفته بود تا با کمونیست ها در سوگ بنشیند. همان جا گفت: در مرگ خدا هیچ کس مانند کمونیست ها نَگریست. چون فرزندان ناخلف هستند که فقط پس از مرگِ پدر قدرش را می دانند. آنکه به دنبال زیبایی و عدل مطلق است، بی عشق به خدا نیست. تاریخ نویسی گفت: خداکُشی رسم دیرینۀ بشر است. خدایان یونان، خدایان روم، خدایان هند... همه به دست بشر کشته شدند. دانشمندی پاسخ داد: اما بشر همواره خدایان بهتری هم ساخته، باید خدای نویی بسازیم. صدای فریاد ها بلند شد: بشر خودش خدای خودش بشود. پیری گفت: برای همین هم خدا را کشتید. خواستید جانشین و وارث او شوید. فیلسوفی گفت: این قتل، پایانِ کارِ قاتل است. بشر قصاص می بیند. درویشی فریاد زد: بهوش باشید! صنعت و دنیای جدید است، ثروت و پول است که خدا را کُشت، ما را هم می کُشد، فقط بهوش باشید! عالِم غربی گفت: حالا که خدا مُرد، چه کسی ما را پس از مرگ زنده می کند. مردی که ماه های آخر حیات را می گذراند، از تمنای کهن بشر گفت: حال که خدا نیست، باید خودمان بهشت را پیدا کنیم. باید هر چه زود تر درخت ممنوعه را بیابیم، تا جاودان بمانیم. جوانی شوق زده گفت: چیزی را که حضرت آدم از کف داد، شاید ما دوباره به کف آوریم. دیگری گفت: خواستن، توانستن است. این بار نوبت عاقل مردی بود: از همان جایی که آدم از بهشت به زمین افتاد، لابد از همان جا هم می شود به بهشت رفت. باید همه جا را گشت. پا به پا به دور جهان و به دورترین نقطۀ یک جنگلِ بکر رفتند. خبر یافتند پسرک هفت ساله ای است که به همه چیز معرفت دارد، و هزاره هاست همان طور هفت ساله مانده است. با خود گفتند: لابد از درخت ممنوعه خورده است. بارقه ای از امید به دل شان افتاد. دیگر آن خبرِ وحشتناک را وحشتناک نمی دانستند. سنگ نوشته های مقدس را که از آغاز خلقت خبر می داد دوباره تفسیر کردند که وقتی حوا دندانی به سیب ممنوعه زد و بعد دندانی دیگر زد، لابد بقیۀ میوۀ بهشتی در دست شان بود که به عقوبت هُبوط کردند. پشتِ دست می گزیدند که چطور متوجه حقیقتی به این روشنی نشده بودند و می گفتند: شاید این پسر بعد ها در زمین از همین سیب خورده است. بعضی دیگر تأکید کردند: با دو باری که سیب را به دندان کردند که سیب تمام نمی شود. آن هم سیبی بهشتی که لابد بزرگ است. پس بقیه داشت. آنان که سختگیرتر بودند، گفتند: احتمالاً تخمِ آن میوۀ بهشتی به زمین شده و بار داده و پسرک از همین بار خورده است. از نه دل امیدوار یکدیگر را بشارت می دادند: ممکن است درختِ بهشتی یا تخم آن هنوز باقی باشد. اکنون، خداوند شماتت می کردند که تا زنده بود چشم های شان به حقایقی از این دست بسته بود. مظلومیتی در خود حس کردند. مطمئن بودند رازهای تازه ای را خواهند گشود. امید های شان دور از دسترس نبود. عهد بستند با هم مهربان باشند. آنان که نازک دل تر بودند به گریه افتادند. در جنگل سبز باستانی، جماعت وار و یگانه پیشتر رفتند. اما به دل منفرد بودند، هر کس بهشت و حیات جاودان را نصیبۀ خود می خواست. چنین، در پی پیرمرد هفت ساله و درختی بهشتی تا به جایی رفتند که نام هیچ یک از درخت هایش را نمی دانستند. ساقه های شان سبز بود . در مه غلیظ کم رنگ می زد. جلوتر که رفتند دیگر جایی را نمی دیدند. یک سفیدی مه رنگِ مطلق بود و درخت های خاکستری اطراف بیشتر لمس می شدند تا گوش های شان نجواهایی شنید که سرد بود. لرزیدند. معلوم نبود از پیرمرد هفت ساله یا از دیگری است. با شنیدن نام ((نیچه)) گوش های شان تیزتر شد. اما چون بقیۀ کلام را شنیدند چنان بی تاب شدند که خواستند به فرار برگردند که در آن مه گم شدند. فقط یکی باقی ماند تا به آدمیان بگوید صدای حزن انگیز و نرمی که سرد بود و بوی کاج های پیر می داد، می گفت: نیچه پیامبر کفرگوی ما بود. او را جادوی کلام دادیم تا دروغ هایش را باور کنید و فرمانش دادیم تا خبر مرگ ما را بدهد، می خواستیم دوستان و دشمنانِ خود را بشناسیم. شناختیم، شناختیم!

برگرفته از کتاب "پیامبر کفرگوی" نوشته "اردلان عطارپور"
 

soqrat

عضو جدید
من اين مطلبو از اول دنبال ميکردم... فقط اين نوشته آخر فلق خانم هم طولاني بود هم باز بحث نيچه بود... امروز اين سوال برام پيش اومد که بپرسم اونايي که ميگن اگه خدا نبود ما بازم خوبي ميکرديم و... خب باز اون موقع کي خوبيو و فهميدن خوبيو کي ميخواست تو دلمون بذاره؟؟؟ همه چيزمون از خداست نه خودمون... حتا فهميدن خوبي...همه چيزامون...
 
آخرین ویرایش:

کافر خداپرست

-
کاربر ممتاز
!

!

من اين مطلبو از اول دنبال ميکردم... فقط اين نوشته آخر فلق خانم هم طولاني بود هم باز بحث نيچه بود... امروز اين سوال برام پيش اومد که بپرسم اونايي که ميگن اگه خدا نبود ما بازم خوبي ميکرديم و... خب باز اون موقع کي خوبيو و فهميدن خوبيو کي ميخواست تو دلمون بذاره؟؟؟ همه چيزمون از خداست نه خودمون... حتا فهميدن خوبي...همه چيزامون...
!.....
 

winter

عضو جدید
من اين مطلبو از اول دنبال ميکردم... فقط اين نوشته آخر فلق خانم هم طولاني بود هم باز بحث نيچه بود... امروز اين سوال برام پيش اومد که بپرسم اونايي که ميگن اگه خدا نبود ما بازم خوبي ميکرديم و... خب باز اون موقع کي خوبيو و فهميدن خوبيو کي ميخواست تو دلمون بذاره؟؟؟ همه چيزمون از خداست نه خودمون... حتا فهميدن خوبي...همه چيزامون...
خیلی قشنگ بود:gol:
 

sheida244

عضو جدید
من اين مطلبو از اول دنبال ميکردم... فقط اين نوشته آخر فلق خانم هم طولاني بود هم باز بحث نيچه بود... امروز اين سوال برام پيش اومد که بپرسم اونايي که ميگن اگه خدا نبود ما بازم خوبي ميکرديم و... خب باز اون موقع کي خوبيو و فهميدن خوبيو کي ميخواست تو دلمون بذاره؟؟؟ همه چيزمون از خداست نه خودمون... حتا فهميدن خوبي...همه چيزامون...
مي‌دونيد! برداشت ما و شما از اين جمله( خدا مرده است!) با هم فرق داره!!!
اگه پست‌هاي قبلي رو با دقت مي خونديد تفاوتي كه در برداشتهاي افراد هست و كاملاً‌ مشهود هست رو درك مي‌كرديد!
 

soqrat

عضو جدید
مي‌دونيد! برداشت ما و شما از اين جمله( خدا مرده است!) با هم فرق داره!!!
اگه پست‌هاي قبلي رو با دقت مي خونديد تفاوتي كه در برداشتهاي افراد هست و كاملاً‌ مشهود هست رو درك مي‌كرديد!
ممنونم که جواب دادينو...اما هرکسي چيزي که به ذهنش ميرسه محترمه واسش...اوني که نوشتم آخرين فکريه که بهش کردم و مهم اينه که خودم بهش رسيدم...اگه هم از نظر شما يا هرکي اشتباه هست بياد خب جواب بده...
 

کافر خداپرست

-
کاربر ممتاز
مرد حسابی این که نشد جواب... یه علامت تعجب و چندتا نقطه!....
گمان نمي‌کردم قهرت اين‌قدر جدي باشد!
توضيح بيشتر از آن علامت عاطفي را توهين و جسارت به شما مي‌دانستم که مي‌گويي فلسفه خوانده‌ام و مي‌دانم...
در پست‌هاي پيشين اين نکته به اثبات رسيد: اگر خدا(علت‌العلل) نباشد، بحث جهان و همه‌ معول‌ها منتفي است! آن‌‌چه بدان پرداختيم،تأثير عدم حضور خدا در ذهن و زندگي آدميان بود...
:gol:
 

newmas

عضو جدید
تند نروید

تند نروید

محض رضای خود خدا هم که شده بیایید یه بار فکر کنیم که خدا مرده ؟؟؟ به امتحانش می ارزد ...
چرا این دوستان زود از کوره در می روند و استغفرالله استغفرالله می گویند ؟؟ که چی بشه ؟؟؟ مگه شما چقدر خدا رو شناختید ؟؟ اصلا بود و نبودش در حال شما چه فرقی داره ؟؟:(
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
daryanian داستانهایی کوتاه ولی پند آموز:مقدس اردبیلی: خدا ، عشق ، عرفان 3

Similar threads

بالا