معرفی کتاب فرشته سکوت کرد
کتاب فرشته سکوت کرد نوشته هاینریش بل، داستان فرار از جنگ سربازی به نام هانس را روایت میکند که به شهر ویران شده خود برمیگردد و در پی سرپناه و نانی برای خوردن است.جنگ جهانی دوم را میتوان یک نقطه عطف در تاریخ جهان دانست. جنگی که در آن بیش از 80 میلیون انسان کشته شدند و میلیونها نفر دیگر آواره و درگیر مشکلات پس از جنگ شدند. داستان کتاب فرشته سکوت کرد (The Silent Angel) از سال 1945 و همزمان با تسلیم شدن آلمان شروع میشود و تا مرکز ویرانههای یک شهر بزرگ جلو میرود. هانس اشنیتزلر که به وطنش بازگشته و به دنبال سرپناهی است، در شهر در پی بیوه همرزمش الیزابت گومپرتز میرود تا شاید بتواند وصیتنامه او را به دستش برساند. در حین این جستوجو اتفاقاتی رخ میدهد.
در بخشی از کتاب به زمان جنگ هم اشاراتی صورت میگیرد، با این حال کتاب به هیچوجه روایت جنگ نیست، بلکه روایت زندگی بعد از جنگ است. قهرمان داستانهای بُل نه فرماندهان جنگی و نه افسران اسطورهای ارتش هستند بلکه قهرمان رمانهای او مردم عادیاند. مردمی که هیچگاه زندگیشان زیر ذرهبین نبوده و هیچکس به آنها دقت نکرده است. بُل در توصیف جزئیات صحنه و به طور کلی شخصیتپردازی بسیار عالی است. این جزئیات در کتاب فرشته سکوت کرد کاملاً مشهود هستند.
این رمان همانند سرچشمهای قوی خاطرات بل را به نمایش میگذارد. او در این کتاب هستی انسان را در نقطه سفر به تصویر میکشد، یک سرباز جعلی و گریخته از جنگ به شهر بمبارانشده خود برمیگردد برای یافتن نان، پیدا کردن سرپناه و تماشای انسانها. این داستان عشقی با سکوت نسلی که به وطنش برگشته کاملاً هماهنگی داشت، نسلی که به درستی آگاه بود در این دنیای وانفسا وطنی وجود ندارد و این چیزی بود که او کشف کرد.
هاینریش بل (Heinrich Boll) انسانهای این دوران را در اثرش نشان میدهد و شما به تجربیاتی با آنها دست مییابید که خود بیانگر بسیاری از مسائل اجتماعیاند؛ آنگاه که دوباره نفس ارواح را احساس میکنید، زمانی که جوانه کوچکی از عشق در دلتان رشد میکند و هنگامی که از خرابههای اعتقاد و باور بلند میشوید و شعله جاویدان را از خاموش شدن نجات میدهید.
در رمان فرشته سکوت کرد سکوت نسلی را شاهد هستید که به وطن برگشته ولی به خوبی میداند که در این دنیا میهنی وجود ندارد. توصیفات بُل واقعگرایانه و بیپروا است. او شما را با دستی آرام، آهسته و حتی کمی وحشتانگیز تا انتهاییترین زاویههای تنهایی انسان میبرد. از این اثر بسیار بیشتر از اینها میتوان فهمید، چیزهایی که در آثار پیشین او مانند عقاید یک دلقک نیز دیدهاید. هاینریش بل این کتاب را بین سالهای 1949 و 1950 نگاشته اما تا سالها بعد از مرگش انتشار نیافت.
با هاینریش بل بیشتر آشنا شویم:
هاینریش بل اندیشمند و نویسنده آلمانی در سال 1971 در شهر کلن متولد شد. بعد از پایان دوره دبیرستان در یک کتابفروشی مشغول به کار شد. از سال 1939 تا 1945 سرباز بود و بعد از تحمل مدتی زندان به دانشگاه رفت و در رشته ادبیات آلمانی به تحصیل پرداخت. در سال 1949 اولین کتاب خود با نام قطار سر وقت منتشر شد.
او در سال 1967 جایزه بوشنر و در سال 1972 جایزه نوبل را در رشته ادبیات دریافت کرد و هیئت داوران این جایزه معتبر، دلیل اهدای این جایزه را تلفیق و گسترش زاویههای دید مختلف و ظرافت و هنر بل در شخصیتپردزای هنرمندانه بیان کردند. به عقیده آنها سبک نوشتاری خاص او سبب ایجاد دورهای جدید در ادبیات آلمان شد. برای مدتی هم به عنوان رئیس اتحادیه نویسندگان آلمان و همینطور رئیس باشگاه اهل قلم مشغول فعالیت بود.
اغلب آثار بل درباره جنگ جهانی دوم است و از همین رو او را در کنار کورت ونگات و جوزف هلر از نویسندگان جنگ جهانی دوم به شمار میآورند.
هاینریش بل علاوه بر نویسندگی، به عنوان فعال و منتقد سیاسی هم در عصر خود فعالیت میکرد. او با یکی از مؤثرترین فرماندهان آلمان شرقی به نام ویلی براندت در ارتباط بود اما هیچگاه خود را به حزب یا جناح خاصی متعلق نمیدانست.
بُل در 16 جولای 1985 درگذشت. از دیگر آثار او میتوان به عقاید یک دلقک، سیمای زنی در میان جمع، و حتی یک کلمه هم نگفت، پایان مأموریت، آبروی ازدسترفته کارتینا بلوم، بیلیارد در ساعت نهونیم، قطار به موقع رسید، سبکه امنیتی، گوسفندان سیاه، نان سالهای جوانی، زنان در چشمانداز رودخانه، یادداشتهای روزانه ایرلند و ... اشاره کرد.
در بخشی از کتاب فرشته سکوت کرد میخوانیم:
فیشر پرده را به کناری زد و مجسمهی مریم را بر انبوهی از کتابهای کلفت چنان قرار داد که نور از هر سو بر آن میتابید؛ لبخندی زد و خودش را از اینکه تا بهحال از وجود آن بیخبر بوده، سرزنش کرد. این تندیس سالهای سال در کلیسایی بود که فقط یک ربع ساعت با منزلش فاصله داشت و او هیچ اطلاعی از آن نداشت. مجسمه در انبار کلیسا و میان ظروف کُندر و سایر ظرفهای بیمعنی دوران روکوکو و شماری از تندیسهای بیمقدار گچی پنهان بود. این مریم کوچک و جذاب قرن پانزدهم بینهایت گران بود و داشتنش مایهی مسرت خاطر. او که خود را سعادتمند میدید، تبسمی کرد و برای نخستینبار به این نتیجه رسید که حتماً پایهی اصلی مذهب بر تقدیس از مریم استوار بوده که مردم به آن رو آوردهاند؛ نیایش شیرین و عجیبی که او تا به حال بیآنکه دلیلی داشتهباشد از آن نفرت داشته...
مجسمهای که او اینک در برابر خود داشت با رنگهای سرخ و زرین و در آن نور دلانگیز از سادگی شگرفی برخوردار بود. این سیمای واقعاً دخترانه هم زیبا بود و هم مادرانه. او هرگز مجسمهای از مریم ندیدهبود که این سه ویژگی را یکجا داشتهباشد و در عینحال کشش دردآلود آن نه دوشیزگی را از ریخت بیاندازد، نه زیبایی و نه مادر بودن را. آری، درد و ویژگیهای سهگانهای که او از موعظههای کلیسایی میشناخت هرگز این چنین تجسم نیافتهبود.
اکنون گرچه فیشر تمایلی به احساس اغراقآمیز نداشت، این اثر زیبای هنری در میان سایر آثار گنجینهاش برای او جلوهای خاص داشت. این تکه چوب زیرفون کندهکاری شده که به بزرگی یک دایرةالمعارف هم نبود، از میان ویرانههای انبار کلیسا بهدست آمدهبود و رنگهای پرشکوه و عمیق و طلاییاش اندکی خراش برداشتهبود. میز تحریر را آهسته دور زد و از هر سو به مجسمه نگاهی کرد. هیچ اشتباهی در آن بهچشم نمیخورد و هیچگونه اغراقی در تجسم، زیبایی طبیعی، طرح لباسی، حالت دستها، خمیدگی گردن و غرور عجیب و فروتنانهای که مریم با آن سر و گردن خویش را نگهمیداشت، دیده نمیشد. حالا این سر بسیار زیبا که آن سهگانگی متضاد را نشان میداد دیگر برایش عجیب جلوه نمیکرد. فیشر حتی کودک روی دست مریم را هم پسندید، با این که از مجسمههای کودکی مسیح اصلاً خوشش نمیآمد، چون اکثراً هنرمندانه خلق نمیشوند؛ یا بیشاز حد و اندازه ظریف و شیریناند، یا بسیار زمخت. بچههای دیگر هم همینطور، یا بسیار جذاب و تودلبرو هستند و یا خیلی خشن، بدترکیب و بیارزش.