معرفی کتاب ساعت نحس
کتاب ساعت نحس رمانی به یاد ماندنی است که برای گابریل گارسیا مارکز جایزهی ادبی کلمبیا را به ارمغان آورد. داستان پیرامون یک شهر خیالی رخ میدهد که در آن کشیش و شهردار سعی میکنند تا ساکنان آن شهر را به شیوهی موردعلاقهی خود رهبری کنند.رمان جذاب ساعت نحس (In Evil Hour) نسبت به آثاری مانند صد سال تنهایی و عشق سالهای وبا روایت سادهتری دارد و برای کسانی که تمایل دارند مطالعهی آثار گابریل گارسیا مارکز (Gabriel Jose García Marquez) را آغاز کنند میتواند گزینهی مناسبی باشد.
این رمان در سال 1962 میلادی منتشر شد و مورد استقبال قرار گرفت و نوید نویسندهی مهمی را میداد که در سالهای آینده، آثار بزرگی را خلق خواهد کرد. کتاب ساعت نحس، ماجراهای شهری را روایت میکند که در آمریکای جنوبی قرار دارد. شهردار به بهانهی برقراری نظم در شهر، دیکتاتور مأبانه اموال مردم را تصرف میکند و حتی حکومت نظامی اعلام میکند. هجونامههایی انتشار مییابد که اختلاف و مشکلات را نیز بیشتر میکند و منجر به قتلی دلخراش میشود. در این میان، کلیسا نیز وارد ماجرا میشود و مردم میان دو قدرت سرگردان میمانند. ماجرا تا جایی ادامه پیدا میکند که حتی جنگ داخلی نیز رخ میدهد و مردم در شرایطی قرار میگیرند که باید مبارزه کنند.
نکتهی جالب کتاب ساعت نحس در این است که برخی از شخصیتهای داستان ساعت نحس در رمان صد سال تنهایی نیز حضور دارند.
گابریل گارسیا مارکز را بیشتر بشناسیم:
بدون شک گابریل گارسیا مارکز مطرحترین نویسندهی سبک رئالیسم جادویی محسوب میشود و میتوان او را مهمترین نویسندهی آمریکای لاتین اعلام کرد. شاهکار به یادماندنی او «صد سال تنهایی» نام دارد که در سال 1967 منتشر شد و نام او را به عنوان نویسندهای بزرگ بر سر زبانها انداخت. از میان سایر آثار این نویسنده میتوان به مواردی مانند پاییز پدر سالار، گزارش یک مرگ، از عشق و شیاطین دیگر و... اشاره کرد.
نکوداشتهای کتاب ساعت نحس:
- موفقیتی باشکوه. (Times)
- جزء بهترین آثار مارکز، به هیچ عنوان نباید این کتاب را از دست داد. (Financial Times)
- بهره مند از لطافت طبع و احساس. (Washington Star)
در بخشی از کتاب ساعت نحس میخوانیم:
روبرتو آسیس، که شب را در اتاقخواب بیقرار میچرخید و سیگار به سیگار میگیراند بیآنکه خواب به چشمش بیاید، دَم صبح نزدیک بود کسی را که هجونامهها را میچسباند موقع ارتکاب جرم غافلگیر کند. صدای خشخش کاغذ و تماس مکرر دستهایی را که آن را روی دیوار صاف میکردند جلوی منزلش شنیده بود. اما دیر پی برد قضیه چیست و هجونامه چسبانده شد. پنجره را که باز کرد، میدان خالی بود.
از آن لحظه تا دو بعد از ظهر که به زنش قول داد هجونامه را به فراموشی بسپارد، او به هزار جور استدلال متوسل شده بود تا آرام و قانعش کند. عاقبت، راه حلی را ازسر ناچاری پیشنهاد داده بود: برای اثبات قطعی بیگناهیاش، داوطلب شد به صدای بلند و در حضور شوهرش نزد پدرروحانی آنخل اعتراف کند. فقط با قبولِ تن دادن به این خفت بود که موفق شد او را مجاب کند. مرد، باوجود سردرگمیاش، جرئت نکرد گام بعدی را بردارد و کوتاه آمد.
زن، بیآنکه چشمهایش را باز کند، گفت: «همیشه بهتر است رکوپوستکَنده حرف بزنیم. مجسم کن چه مصیبتی میشد اگر شک به دلت میماند».
مرد، موقع خروج، در را چفت کرد. در خانهِ درندشتِ تاریک و روشن، وِزوِز پنکه برقی مادرش را شنید که در منزل مجاور به استراحت بعد از ظهر مشغول بود. زیر نگاه خوابآلود زنِ آشپز سیاهپوست، از یخچال برای خودش لیوانی لیموناد ریخت.