درباره جنایت خفته
ادبیات داستانی جنایی، سبکی در ادبیات است که ژانر ادبی پلیسی، معمایی و رازآلود زیرمجموعههای آن هستند. نگارش قصهای درست با چینش مبهم اما دارای ساختار دقیق که مخاطب را به هیجان بیاورد و به معماهای طرح شده پاسخ کوبنده و غیرمنتظره بدهد، کار راحتی نیست. دستمایهی این سبک ادبی گاه تخیلات ذهن نویسنده است و گاه بر اساس اتفاقات و جنایتهای واقعی. آثار زیادی در ادبیات جنایی وجود دارند که به متنهای سطحی و مبتذل تبدیل شدهاند؛ چرا که نوشتن این داستانها علاوه بر خلاقیت نوشتن، نیازمند هوش بالایی است. نویسنده در تمام مراحل داستان باید چند پله از مخاطب جلوتر باشد تا بتواند حس تعلیق را در خواننده زنده کند و موفق به غافلگیری او شود. آگاتا کریستی، خالق شخصیتهای مارپل و پوآرو، «ریموند چندلر» و «آرتور کانن دویل»، خالق شخصیت «شرلوک هلمز» پرچمداران ادبیات جنایی در جهان هستند.
دربارهی رمان جنایت خفته؛ پایان مجموعه کتاب خانم مارپل
آگاتا کریستی (Agatha Chri) در کتاب جنایت خفته از شیوهی خاص خود برای شرح اتفاقات داستان استفاده میکند؛ قتلی اتفاق میافتد و برای حل معما سراغ جزئیات زندگی شخصیتهای داستان در گذشته و کنارهم قرار دادن سرنخها میرود. کریستی در رمان جنایت خفته که آخرین جلد از مجموعهی خانم مارپل است؛ از زبان راوی، داستانش را در زمانهای مختلف طرح میکند و بعد از طرح داستان ، در بستر گفتوگوهای میان شخصیتها دلیل جنایت را جستومیکند.داستان کتاب جنایت خفته (Sleeping Murder) با تصمیم «گواندا رید» و شوهرش «جایلز رید» برای مهاجرت از نیوزلند به انگستان شروع میشود. این دو که تنها سه ماه از ازدواجشان میگذرد برای تحقق رؤیای خود قصد دارند تا محل زندگی خود را تغییر دهند. جایلز مجبور میشود در نیوزلند بماند تا کارهایش را انجام دهد و گواندا راهی انگلیس میشود تا خانهای مناسب پیدا کند. گواندا در همان روزهای اول ویلای کوچکی که متعلق به دوران ویکتوریاست را میخرد اما این خانه در دل خود رازهای زیادی دارد که او از آن ها بیخبر است. او متوجه میشود دری مخفی در خانه وجود دارد و قسمتی از کاغذ دیواری قدیمی که از زیر کاغذدیواریهای جدید بیرون زده را میبیند. ترس و سردرگمی گواندا از جایی شروع میشود که تمام اینها برایش آشنا هستند اما چیز روشنی به خاطر نمیآورد. از خانه بیرون میزند و به دعوت دوستان جایلز یعنی ریموند و همسرش به لندن میرود. ماجرا از جایی دچار گره میشود که آنها همراه با خالهی ریموند، جین مارپل به تماشای یک نمایش میروند.
معرفی آگاتا کریستی؛ نویسندهای با لقب ملکهی جنایت
آگاتا مری کلاریسا میلر معروف به آگاتا کریستی از برترین نویسندگان جهان و مشهورترین رماننویس جنایی است. او در ۱۵ سپتامبر سال ۱۸۹۰ میلادی در انگلیس به دنیا آمد. پدرش «فردریک میلر» آمریکایی بود و مادرش «کلارا بومر» که از خاندان اشرافی انگلیس به حساب میآمد. او از طریق پدرش می توانست تابعیت آمریکا را بگیرد اما هیچوقت برای اخذ تابعیت اقدام نکرد و تصمیم گرفت تا پایان عمر شهروند بریتانیا باشد. آگاتا کریستی تحصیلات آکادمیک نداشت، در پنج سالگی خواندن و نوشتن را یاد گرفت و پس از آن برای افزایش دانش و اطلاعاتش از کتابخانهی پدرش استفاده میکرد. او در زمان جنگ جهانی اول داوطلب شد به نیروهای جنگی کمک کند و ابتدا در بیمارستان و سپس در داروخانه فعالیت کرد. کار در داروخانه و آشنایی با ویژگی دارو و سمها بعدها در خلق داستانهای جناییاش به او کمک کرد؛ طوریکه در بسیاری از داستانهای کارآگاهیاش قاتل از طریق خوراندن سم مقتول را از بین میبرد. او در طول زندگیش دوبار ازدواج کرد. ازدواج اولش با «آرچی کریستی» بود. آنها به دلیل شغل «آرچی» که مامور پیشبرد نمایشگاه امپراطوری بریتانیا بود تقریبا به سراسر دنیا سفر کردند. این ازدواج بعد از چندسال به طلاق انجامید. پس از آن با «مکس مالوان» ازدواج کرد. «مالوان» باستانشناس بود و برای حفاری و کشف آثار هنری به خاورمیانه سفر میکرد. کریستی در این سفرها همراه او بود و با کشورهای این منطقه از نزدیک آشنا شد. این آشنایی بعدها زمینهساز نگارش کتابهای مشهورش مانند «قتل در رودخانهی نیل»، «قتل در بینالنهرین» و «قطار سرسعالسیر شرق» شد.کریستی داستان کوتاه و رمان عاشقانه مینوشت و شعر میسرود اما بیتردید شهرت افسانهای خود را مدیون نگارش داستانهای جنایی و معمایی است. داستانهای کارآگاهیش بهخصوص آنهایی که با محوریت «هرکول پوآرو» و «خانم مارپل» نوشته شدند سبب شد جهان به او لقب «ملکهي جنایت» دهد.
کریستی یکی از پیشبرندگان سبک رمان جنایی است و دریچههای جدیدی را در این سبک به روی مخاطبین و منتقدان باز کرد. شیوهی نگارش او در بیان گرههای داستانی و حل خلاقانه آنها که غالبا برخلاف انتظار خواننده است، تاثیر بسیار زیادی بر نویسندگان متاخر خود گذاشت.
«قتل راجر آکروید»، «مصیبت بیگناهی»، «قتلهای الفبایی»، جنایت خفته، «دشمن مخفی»، «چهار قدرت بزرگ» و «شرکای جرم» برخی از آثار این نویسندهی پرکار هستند. از نمایشنامههای او میتوان به «تله موش»، «سپس هیچکدام باقی نماندند» و «معمای کارائیب» اشاره کرد که موفقترین آنها اثر «تله موش» است.
کتابهای آگاتا کریستی پس از کتاب مقدس «انجیل» و آثار «شکسپیر» پرفروشترین آثار در سطح جهان هستند. تحقیقات نشان میدهد بیش از یک میلیارد نسخه از کتابهای او به زبان انگلیسی و بیش از یک میلیارد نسخه دیگر به زبانهای دیگر در سراسر جهان منتشر شدهاست.
سال ۱۹۵۵ میلادی برای او سال پرافتخاری بود. در این سال مجمع «معمایی نویسان آمریکا» جایزهی استاد اعظم را به کریستی دادند. او اولین کسی بود که این لقب را دریافت کرد. در همین سال نمایشنامهاش با نام «شاهد پرونده» برندهی جایزهی «ادگار» شد. کریستی از دربار انگلیس لقب «بانو» را دریافت کرد اما به نقل از خانوادهاش ابتدا از دریافت این لقب امتناع کرد و پس از آنکه همسرش «مکس مالوان» به خاطر خدمات باستانشناسی لقب «شوالیه» گرفت، کریستی هم لقب «بانو» را پذیرفت.
آگاتا کریستی در ۱۲ ژانویهی سال ۱۹۷۶ میلادی در ۸۵ سالگی به مرگ طبیعی درگذشت.
آثار آگاتا کریستی در تئاتر و سینما
نمایشنامه «تله موش» آگاتا کریستی اولینبار در سال۱۹۵۲ در لندن به روی صحنه رفت و با استقبال مخاطبان روبهرو شد و از آن زمان تا بیش از ۵۰ سال بعد بر روی صحنه بود و رکورد اجراهای زمان خود را شکست.از برخی از آثار اآگاتا کریستی چندین فیلم سینمایی و سریال تلویزیونی ساخته شده است که محبوبترین آنها با محوریت «هرکول پوآرو» و «خانوم مارپل» شکل گرفتند. کتابهای «قتل در قطار سریعالسیر شرق»، «مرگ در رودخانهی نیل» و «قطار ساعت ۴:۵۰ پدینگتون» بارها دستمایهی خلق آثار نمایشی قرار گرفتهاند.
در بخشهایی از جنایت خفته میخوانیم
هرچه میدانم میگویم عزیزم. کلوین مدتی در حالت عصبی به سر می برد. او پیش من آمد و گفت که کابوسهای مختلفی میبیند. او میگفت که این رؤیاها همیشه مثل هم هستند و به یک جا ختم میشوند، خفه کردن هلن. سعی کردم که به ریشهی مشکل بپردازم. حتما این اوهام حاصل درگیریهای دوران کودکیاش بوده است. پدر و مادرش حتما زوج خوشبختی نبودند. خوب، به تمامش نمیپردازم. برای یک پزشک جالب خواهد بود. به کلوین پیشنهاد کردم که با یک روانپزشک متخصص مشورت کند، اما او توجهی نکرد، فکر می کرد که تمام این حرفها بیهوده است. فکر میکردم که او و هلن زندگی خوبی ندارند. اما او هرگز راجع به آن حرفی نمی زد و من هم دوست نداشتم که از آنها سؤال کنم. مسئله وقتی بالا گرفت که او یک روز عصر به خانهی ما آمد. جمعه بود. یادم میآید که من تازه از بیمارستان به خانه رسیده بودم و او در اتاق انتظار منتظر من بود. حدود یک ربع به یک بود. به محض رسیدن من به داخل اتاق سرش را بالا گرفت و گفت:من هلن را کشتم.
به حرفهایش زیاد اهمیت نمیدادم. فکر میکردم تمامش خیالات است. لیلی هیچوقت دنبال حقایق ساده نمیرفت. خیلی لاطائلات برایم تعریف میکرد. راجع به اینکه آقای خانه، خانمش را کشته و احتمالا جسد را در زیرزمین گذاشته و یک دختر فرانسوی که از پنجره به بیرون نگاه میکرده و چیزهایی و یا کسانی را دیده. به او گفتن، عزیز جان به خارجیها توجه نکن همهشان دروغگویند، مثل ما نیستند. وقتی زیادی حرف میزد، دیگر به حرفهایش گوش نمیدادم چون که از کاه کوه میساخت. لیلی از جنایات زیاد هم بدش نمیآمد. همیشه روزنامهی ساندی نیوز را میگرفت که دربارهی قاتلین مشهور مطلب مینوشت. کلهاش از این چیزها پر بود و دوست داشت فکر کند در خانهای زندگی میکرده که در آن قتلی اتفاق افتاده، خوب فکر میکرد با این فکرها به کسی صدمه نمیزند. اما وقتی نظر مرا راجع به آگهی پرسید، به او گفتم «بیخود دنبال دردسر نرو.» اگر به حرف من گوش کرده بود، حالا زنده بود.