داستان کوتاه و غم انگیز سرباز

saeedhashemee

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
داستان در مورد سربازیست که بعد از جنگیدن در ویتنام به خانه بر گشت


قبل از مراجعه به خانه از سان فرانسیسکو با پدر و مادرش تماس گرفت: بابا و مامان دارم میام خونه، اما یه خواهشی دارم. دوستی دارم که می خوام بیارمش به خونه


پدر و مادر در جوابش گفتند: حتما ، خیلی دوست داریم ببینیمش


پسر ادامه داد:چیزی هست که شما باید بدونید. دوستم در جنگ شدیدا آسیب دیده. روی مین افتاده و یک پا و یک دستش رو از دست داده. جایی رو هم نداره که بره و می خوام بیاد و با ما زندگی کنه


پدر :متاسفم که اینو می شنوم. می تونیم کمکش کنیم جایی برای زندگی کردن پیدا کنه


پسر گفت:نه، می خوام که با ما زندگی کنه


پدر گفت: پسرم، تو نمی دونی چی داری می گی. فردی با این نوع معلولیت درد سر بزرگی برای ما می شه. ما داریم زندگی خودمون رو می کنیم و نمی تونیم اجازه بدیم چنین چیزی زندگیمون رو به هم بزنه. به نظر من تو بایستی بیای خونه و اون رو فراموش کنی. خودش یه راهی پیدا می کنه


در آن لحظه، پسر گوشی را گذاشت


پدر و مادرش خبری از او نداشتند تا اینکه چند روز بعد پلیس سان فرانسیسکو با آنها تماس گرفت


پسرشان به خاطر سقوط از ساختمانی مرده بود


به نظر پلیس علت مرگ خودکشی بوده


پدر و مادر اندوهگین، با هواپیما به سان فرانسیسکو رفتند و برای شناسایی جسد پسرشان به سردخانه شهر برده شدند. شناسایی اش کردند. اما شوکه شدند به این خاطر که از موضوعی مطلع شدند که چیزی در موردش نمی دانستند


پسرشان فقط یک دست و یک پا داشت...!!ا



پدر و مادری که در این داستان بودند شبیه بعضی از ما هستند


برای ما دوست داشتن افراد زیبا و خوش مشرب آسان است


اما کسانی که باعث زحمت و دردسر ما می شوند را کنار می گذاریم


ترجیح می دهیم از افرادی که سالم، زیبا و خوش تیپ نیستند دوری کنیم


خوشبختانه، کسی هست که با ما اینطور رفتار نمی کند


بدون توجه به اینکه چه ناتوانی هایی داریم
 

saeedhashemee

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
حقه روز امتحان

حقه روز امتحان


چهار تا دانشجو شب امتحان بجای درس خواندن به پارتی و خوش گذرونی رفته بودند
و هيچ آمادگی امتحانشون رو نداشتند٬
روز امتحان به فکر چاره افتادند و حقه ای سوار کردند به اين صورت که
سر و روشون رو کثيف و کردند
و مقداری هم با پاره کردن لباس هاشون در ظاهرشون تغييراتی بوجود آوردند٬
سپس عزم رفتن به دانشگاه نمودند و يکراست به پيش استاد رفتند٬
مسئله رو با استاد اينطور مطرح کردند که ديشب به يک مراسم عروسی خارج از شهر رفته بودند
و در راه برگشت از شانس بد يکی از لاستيک های ماشين پنچر ميشه
و اونا با هزار زحمت و هل دادن ماشين به يه جايی رسوندنش
و اين بوده که به آمادگی لازم برای امتحان نرسيدند کلی از اينها اصرار و از استاد انکار
آخر سر قرار ميشه سه روز ديگه يک امتحان اختصاصی برای اين 4 نفر از طرف استاد برگزار بشه،
آنها هم بشکن زنان از اين موفقيت بزرگ، سه روز تمام به امر شريف خر زنی مشغول ميشن
و روز امتحان با اعتماد به نفس بالا به اتاق استاد ميرن تا اعلام آمادگی خودشون رو ابراز کنند!
استاد عنوان ميکنه بدليل خاص بودن و خارج از نوبت بودن
اين امتحان بايد هر کدوم از دانشجوها توی يک کلاس بنشينند و امتحان بدن که آنها بدليل داشتن وقت کافی و آمادگی لازم با کمال ميل قبول ميکنند.
امتحان حاوی دو سوال و بارم بندی از نمره بيست بود؛

.

.

.

.

.

.
يك) نام و نام خانوادگی: ۲نمره
دو ) کدام لاستيک پنچر شده بود؟ ۱۸نمره

الف) لاستيک سمت راست جلو
ب) لاستيک سمت چپ جلو
ج) لاستيک سمت راست عقب
د) لاستيک سمت چپ عقب
 

rm_arch

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
داستان در مورد سربازیست که بعد از جنگیدن در ویتنام به خانه بر گشت


قبل از مراجعه به خانه از سان فرانسیسکو با پدر و مادرش تماس گرفت: بابا و مامان دارم میام خونه، اما یه خواهشی دارم. دوستی دارم که می خوام بیارمش به خونه


پدر و مادر در جوابش گفتند: حتما ، خیلی دوست داریم ببینیمش


پسر ادامه داد:چیزی هست که شما باید بدونید. دوستم در جنگ شدیدا آسیب دیده. روی مین افتاده و یک پا و یک دستش رو از دست داده. جایی رو هم نداره که بره و می خوام بیاد و با ما زندگی کنه


پدر :متاسفم که اینو می شنوم. می تونیم کمکش کنیم جایی برای زندگی کردن پیدا کنه


پسر گفت:نه، می خوام که با ما زندگی کنه


پدر گفت: پسرم، تو نمی دونی چی داری می گی. فردی با این نوع معلولیت درد سر بزرگی برای ما می شه. ما داریم زندگی خودمون رو می کنیم و نمی تونیم اجازه بدیم چنین چیزی زندگیمون رو به هم بزنه. به نظر من تو بایستی بیای خونه و اون رو فراموش کنی. خودش یه راهی پیدا می کنه


در آن لحظه، پسر گوشی را گذاشت


پدر و مادرش خبری از او نداشتند تا اینکه چند روز بعد پلیس سان فرانسیسکو با آنها تماس گرفت


پسرشان به خاطر سقوط از ساختمانی مرده بود


به نظر پلیس علت مرگ خودکشی بوده


پدر و مادر اندوهگین، با هواپیما به سان فرانسیسکو رفتند و برای شناسایی جسد پسرشان به سردخانه شهر برده شدند. شناسایی اش کردند. اما شوکه شدند به این خاطر که از موضوعی مطلع شدند که چیزی در موردش نمی دانستند


پسرشان فقط یک دست و یک پا داشت...!!ا



پدر و مادری که در این داستان بودند شبیه بعضی از ما هستند


برای ما دوست داشتن افراد زیبا و خوش مشرب آسان است


اما کسانی که باعث زحمت و دردسر ما می شوند را کنار می گذاریم


ترجیح می دهیم از افرادی که سالم، زیبا و خوش تیپ نیستند دوری کنیم


خوشبختانه، کسی هست که با ما اینطور رفتار نمی کند


بدون توجه به اینکه چه ناتوانی هایی داریم

آخییییییییی نهههههههههه

:w04:
 

turquoise

عضو جدید
کاربر ممتاز
داستان در مورد سربازیست که بعد از جنگیدن در ویتنام به خانه بر گشت


قبل از مراجعه به خانه از سان فرانسیسکو با پدر و مادرش تماس گرفت: بابا و مامان دارم میام خونه، اما یه خواهشی دارم. دوستی دارم که می خوام بیارمش به خونه


پدر و مادر در جوابش گفتند: حتما ، خیلی دوست داریم ببینیمش


پسر ادامه داد:چیزی هست که شما باید بدونید. دوستم در جنگ شدیدا آسیب دیده. روی مین افتاده و یک پا و یک دستش رو از دست داده. جایی رو هم نداره که بره و می خوام بیاد و با ما زندگی کنه


پدر :متاسفم که اینو می شنوم. می تونیم کمکش کنیم جایی برای زندگی کردن پیدا کنه


پسر گفت:نه، می خوام که با ما زندگی کنه


پدر گفت: پسرم، تو نمی دونی چی داری می گی. فردی با این نوع معلولیت درد سر بزرگی برای ما می شه. ما داریم زندگی خودمون رو می کنیم و نمی تونیم اجازه بدیم چنین چیزی زندگیمون رو به هم بزنه. به نظر من تو بایستی بیای خونه و اون رو فراموش کنی. خودش یه راهی پیدا می کنه


در آن لحظه، پسر گوشی را گذاشت


پدر و مادرش خبری از او نداشتند تا اینکه چند روز بعد پلیس سان فرانسیسکو با آنها تماس گرفت


پسرشان به خاطر سقوط از ساختمانی مرده بود


به نظر پلیس علت مرگ خودکشی بوده


پدر و مادر اندوهگین، با هواپیما به سان فرانسیسکو رفتند و برای شناسایی جسد پسرشان به سردخانه شهر برده شدند. شناسایی اش کردند. اما شوکه شدند به این خاطر که از موضوعی مطلع شدند که چیزی در موردش نمی دانستند


پسرشان فقط یک دست و یک پا داشت...!!ا



پدر و مادری که در این داستان بودند شبیه بعضی از ما هستند


برای ما دوست داشتن افراد زیبا و خوش مشرب آسان است


اما کسانی که باعث زحمت و دردسر ما می شوند را کنار می گذاریم


ترجیح می دهیم از افرادی که سالم، زیبا و خوش تیپ نیستند دوری کنیم


خوشبختانه، کسی هست که با ما اینطور رفتار نمی کند


بدون توجه به اینکه چه ناتوانی هایی داریم

جالب بود مرسی
 

HOMAESM

عضو جدید
دوتا داستان خوب بودن tnx
به خصوص سربازه چون متاسفانه واقعا همین طوره:((((
 

Similar threads

بالا