داستان عجيب "خميني‌چي" آذربايجان

magnet

عضو جدید

"خميني چي" صدايش مي كردند! آن هائي كه بيشتر از او بدشان مي آمد.

حاج آقا ترك بود با چهره اي مهربان و صورتي دلنشين همراه با محاسني كه ما را به ياد شيعيان مي اندازد. مذهبي بود و محل رجوع مذهبي هاي "آذربايجان شوروي" كه امروز گويا "جمهوري" آذربايجان مي نامندش (كه نمي دانم "جمهوري" بودنش را از كجا مي شود فهميد؟! ) علي الخصوص مردم شهر معروف "نارداران" .شهري كه با اين كه چند كيلومتر با باكو و سواحل مملو از فسادش فاصله ندارد اما قرن ها مركز تجمع ارادتمندان به ابا عبد الله الحسين (ع) و شيعيان مذهبي بوده،جائي كه شايد بتوان آن را با جرئت "قم آذربايجان" ناميد.






پيرمرد شده بود رهبر "اسلامگرايان آذربايجان" آن هم زماني كه تمام تحرك هاي مذهبي ها توسط سران k.g.b شوروي رصد و سركوب مي شد به جز قمه زني! (كه اين هم درس عجيبي براي ما شيعيان است).و سال ها زندان و درد و شكنجه (جسمي و روحي)نصيبي بود كه دولت هاي شوروي و جمهوري آذربايجان برايش به ارمغان آورده بودند!

"حاج علي اكرام علي اف" عاشق امام شده بود! ...هنوز هم رحل چوبي سحر انگيز و عجيبش را مي تواني از لا به لاي ضريح حرم امام (ره) ببيني! كسي كه گويا هيچگاه امام را از نزديك ملاقات نكرد،هر چند كه بعدها نائب عزيزش امام خامنه اي او را با تعبير : "دوست من حاج علی اکرام" ! ياد كرد و چه تعبير سنگيني!

" حاج علی اکرام انسان فوق العاده ای بود که بخش اعظم عمر خویش را در زندانها و تحت شکنجه های سنگین سپری نمود" تعبيري است كه حضرت آيت الله مكارم درباره ي ايشان به كار برده اند.

و هر چند كه در زلزله ي رودبار براي نجات مردم آسيب ديده شتابان به ايران آمد و همچنين كسي بود كه قبل از همه ي ما آويني را شناخت و در خاطراتش سال ها قبل اين چنين نوشت :" مرد عجیبی بود بسیار معنوی و جذاب. او به هیج هنرمند و هنرشناسي شبیه نبود. مرد خدا بود و پر از نور و معرفت. خبر شهادت او ـ دو سال بعد ـ ما را بسیار متاثر کرد. در هفتمین روز شهادتش به یاد او و همه شهیدان ایران مراسمی در نارداران برگزار کردیم." ! ،عجيب است،نه؟ چه تعابير ظريفي از آويني آن هم در آن سال ها...





اما بسياري از ما حتي اسم او را نشنيده ايم و چه بسيار از اين "قهرمانان"! كه اين گونه بر سر حقشان جفا كرده و مي كنيم و خواهيم كرد!


خاطرات حاج علي اكرام كافي است براي اين كه تمام ما را شرمنده كند، زماني كه آيت الله شريعتمداري ها با تكيه بر لباس روحاني و مذهبي براي خودشان دار و دسته ي حزبي-قوميتي راه انداخته بودند بصيرت اين پيرمرد ترك آذربايجاني همه را به تعجب مي اندازد آن جا كه سال ها قبل از رحلتش اين چنين نوشت :" ...مدتی بعد قبوض وجوه از دفتر امام به وسیله آقای قضایی به دستمان رسید. ما قبوض را زیارت کردیم (و) بوسیدیم. چرا که از محضر امام آمده بود."...






شايد "محمد رضا معماري" در برنامه ي راز مدت ها قبل خطاب به طالب زاده آن چه را كه شايسته ي "ابوذر قفقاز" (تعبيري كه آقاي عبد الحسين شهيدي ارسباران نويسنده ي كتابي به همين نام در مورد ايشان به كار برده اند) بود گفته اند ،"محمد رضا معماري اين چنين مي گويد:


"
ما خیلی در دوران ستم شاهی زندان کشیده زیاد داشتیم اما من کسی را ندیدم که 28 سال در زندان مستمراً حضور داشته باشد. ایشان 23 سال در زمان کمونیستها و 5 سال هم در زمان بعد از استقلال در جهت دفاع از تشیع در زندان به سر بردند و شکنجه های عجیبی شدند. پیرمرد فوق العاده نورانی و قدرتمندی که انسان از وجود چنین کسانی برای دفاع از تشیع احساس غرور می کند...
من این را در برنامه زنده بگویم که با افتخار دست ایشان را بوسیدم. ایشان اجازه نمی داد، از ضعف چشمهایشان استفاده کردم، چون چشم هایشان خیلی کم می بیند، دیابت هم دارد، در زندان هم داروهایشان را نمی گذاشتند به ایشان برسد و وضعیتشان بدتر شد.


یک نکته جالب این است که در سنگ قبر بسیاری از قبرها آرم جمهوری اسلامی و تصویر ضریح مطهر حضرت امام رضا (ع) است. من این را آنجا از حاج علی سوال کردم. ایشان گفتند که ما می خواستیم اگر تاریخی گذشت و کسی از اینجا عبور کرد بداند که ما شیفته جمهوری اسلامی بودیم. و علاقه عجیب مردم آذربایجان به زیارت حضرت امام رضا (ع) یکی از مسائلی بود که برای من خیلی جالب بود...

نکته بعدی علاقه ای بود که اینها به شهید باکری داشتند. و حتی وقتی مقام معظم رهبری به آنجا تشریف برده بودند یک قالی ای که عکس شهید باکری را رویش بافته بودند هدیه کرده بودند، خیلی عجیب شیفته شخصیت شهید باکری بودند. در حقیقت یک فضای معنوی عجیبی دارند، چیزی شبیه سال 57 انقلاب خودمان."





و شايد درك اين ايمان زماني برايمان سهل تر گردد كه اين جملات پاياني را از قول فردي كه با ايشان آشنا بوده اين طور برايتان روايت كنم:


(منصور حقيقت پور) :"به یاد دارم روزی این مرد بزرگ می فرمود «در زمان جنگ تحمیلی عراق علیه ایران ما در شوروی سابق موفق شدیم با یک رادیو دو موج اخبار جبهه های نبرد را دریافت کنیم، یک روز صدای ایران اعلام کرد رزمندگان ایران نیاز به پتو و وسایل گرم کننده دارند، ما احساس کردیم که سرما رزمندگان اسلام را رنج می دهد، آن شب وقتی در رختخواب قرار گرفتم، قلبم راضی نشد ، من در جای گرم بخوابم و رزمندگان اسلام در شرایط سرد باشند وسایل رختخواب را جمع کردم که روی فرش بخوابم روی فرش نیز دلم راضی نشد ناچارا" فرش را کنار زدم صورت خودرا برروی سنگ سرد کف منزل گذاشتم که با رزمندگان شما قدری همراه باشم ."


متن از : محمدحسين نيكزاد(با اندکی ویرایش و تلخیص)



پ ن : یادش بخیر ، چندسال پیش چقدر سر حاج علی اکرام ، دانشگاه تبریز دردسر داشتیم . . . مونده بودیم بین دوگروه افراطی . . . .
الحق و الانصاف حاجی خیلی آدم روحانی بود .
روحش شاد . . .

 
بالا