ahmadlinux
عضو جدید
کلاغ آن بالا نشسته بود و داشت پنیرش را سق می زد.
روباه خزید زیر درخت و ساکت نشست.
کلاغ هی رفت و آمد. هی بال هایش را باز و بسته کرد.
هی فیگور گرفت. روباه هیچی نگفت.
کلاغ نشست روی شاخه پر و پاچه را بالا زد.
روباه انگار خفه شده بود. کلاغ عاصی شد.
قالب پنیر را زد تو سر روباه . غار زد یه چیزی بگو خفه خون گرفته.