خلوتی با خدا

دختر بهاری

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
خدا جونم تنهام نذار میترسم از این تپش نامنظم...
خدا دوستت دارم کمکم باش...
بهم انرژی و توان بده...
خدا بعضی وقتا ادما حالشون خیلی بد بوده کاشکی دسشونو بگیری اخه مگه بنده هات نیستیم مگه نیمدیم اینجا که از نعمت هات استفاده کنیم و حالمون خوب باشه؟! پس دلیل این دگرونی ها و حال بدمون چیه؟! خودت درستش کن خدای مهربونی ها
سپاااااااااااس بیکران....
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
 

***##***

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خدایا ببخش که ناامیدت کردم …
.
.
ﯾﺎﺩﻣﻪ ﺑﭽﮕﯽ ﻫﺎﻡ ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯽ ﺭﻓﺘﻢ ﺑﻬﺸﺖ ﺯﻫﺮﺍ ﺳﻌﯽ میکردم ﭘﺎﻡ ﺭﻭ ﻗﺒﺮﺍ ﻧﺮﻩ ؛ ﺗﺎ ﺭﻭ ﯾﮑﯿﺸﻮﻥ ﻣﯽ ﺭﻓﺖ ﺟﯿﮕﺮﻡ ﺁﺗﯿﺶ ﻣﯽ ﮔﺮﻓﺖ ؛ ﭼﺸﺎﻣﻮ ﻣﯽ ﺑﺴﺘﻢ و ﺗﻮی ﺩﻟﻢ ﺑﺮﺍﺵ ﺻﻠﻮﺍﺕ ﻣﯽ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻡ …
ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻝ ﮔﺬﺷﺖ ، ﻣﻦ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮ … ﻣﺮﺩﻩ ﻫﺎ ﺑﯿﺸﺘﺮ ، ﻗﺪﯾﻤﯽ ﻫﺎ ﭘﻮﺳﯿﺪﻩ ﺗﺮ و ﺟﺪﯾﺪﯼ ﻫﺎ ﺑﺎ ﺳﻨﮓ ﺷﮑﯿﻞ ﺗﺮ !
ﻧﻤﯽ ﺩﻭﻧﻢ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺭﻭﯼ ﭼﻨﺪﺗﺎ ﻗﺒﺮ ﭘﺎﻡ ﺭﻓﺖ یا ﺑﺮﺍﯼ ﭼﻨﺪﺗﺎشون ﯾﺎﺩﻡ ﺭﻓﺖ ﺻﻠﻮﺍﺕ ﺑﻔﺮﺳﺘﻢ ﺍﻣﺎ ﺭﺍﺳﺘﺶ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﯾﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ : ﻣﺎ ﮐﻪ ﺩﻟﻤﻮﻥ نمیومد ﺣﺘﯽ ﺭﻭﯼ ﻣﺮﺩﻩ ﻫﺎ ﭘﺎ ﺑﺬﺍﺭﯾﻢ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﭼﻘﺪﺭ ﺭﺍﺣﺖ ﺭﻭﯼ ﺯﻧﺪﻩ ﻫﺎ ﻭ ﺍﺣﺴﺎﺳﺸﻮﻥ ﭘﺎ میزﺍﺭﯾﻢ …
ﮐﺎﺵ ﻫﻤﻮﻥ ﺑﭽﻪ ﻣﯽ ﻣﻮﻧﺪﯾم !
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خدایا !
به من بیاموز دوست بدارم کسانی را که دوستم ندارند،
گریه کنم برای کسانی که هیچگاه غمم را نخوردند،
لبخند بزنم به کسانی که هرگز تبسمی به صورتم ننواختند،
محبت کنم به کسانی که محبتی در حقم نکردند،
عشق بورزم به کسانی که عاشقم نیستند.
:cry:
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ﺧﺪﺍﯾﺎ ....
ﺗﻮ ﺩﻧــﯿﺎﯼ ﻣﺎ ﺁﺩﻣــﺎ ...
ﯾﻪ ﺣﺎﻟﺘﯽ ﻫﺴﺖ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ " ﮐــﻢ ﺁﻭﺭﺩﻥ " !...
ﺗﻮ ﮐﻪ ﺧــﺪﺍﯾﯽ ﻭ ﻧﻤﯿﺘﻮﻧﯽ ﺗﺠﺮﺑﺶ ﮐﻨﯽ ...
ﺧــﻮﺵ ﺑﻪ ﺣــﺎﻟﺖ ... !!
پس مواظب ما باش تا ما هم دچارش نشیم:cry:
 

***##***

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خــدایــــــــــا . . . . می دانم این روزها از دستم خسته ای کمی صبر کن خوب می شوم... بگذار باران بزند دلم بگیرد میروم زیر آسمانت دستهایم را می سپارم به دستت سرم را می گیرم به سمتت قلبم مالِ تو اشک هایم که جاری شود می شوم همانی که دوست داری پاک استوار امیدوار بگذار باران بزند...!!!
( فروغ فرخزاد)
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[FONT=&quot]از گناه برگردیم ..[/FONT]
[FONT=&quot]بدونیم چشم براهه ..[/FONT]
[FONT=&quot]خدا دوستمون داره ..[/FONT]
[FONT=&quot]مام دوستش داریم ..[/FONT]
[FONT=&quot] پس برگردیم پیشش ..[/FONT]
[FONT=&quot]خدایا میشه برگردم پیشت؟؟[/FONT]
 

***##***

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
راستی خدادلم هوای دیروز را کرد هوای روزهای کودکی را دلم میخواهد مثل دیروز قاصدکی بردارم آرزوهایم را به دستش بسپارم تا برای تو بیاورد دلم میخواهد این بار اگر معلم گفت در دفتر نقاشی تان هر چه میخواهید بکشیداین بار تنها و تنها نردبانی بکشم به سوی تو دلم میخواهد … می شود باز هم کودک شد؟؟
 

***##***

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خدا تنها کسي است که با دهان بسته هم ميشود صدايش کرد … و با پاي شکسته هم ميتوان به سراغش رفت تنها خريداريست که اجناس شکسته را بهتر برميدارد… تنها کسي است که وقتي همه رفتند ميماند.... وقتي همه پشت کردند آغوش ميگشايد.... وقتي همه تنهايت گذاشتند محرمت ميشود و تنها سلطاني است که دلش با بخشيدن آرام ميگيرد نه با تنبيه کردن....
"خدا" را براي هم آرزو کنيم:gol:
 

بهار00

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خدایا...
وقتی تو از جنس بی نهایتی، پس من چگونه محدود شوم در خود و دنیای خود؟!
.
من با تو معنا میابم و تو امید می‌بخشی به ناامیدی های این روزهایم؛
و من چنان در این دریای بیکرانِ رحمتت غرق میشوم که تمامِ ناممکن ها برایم ممکن می‌شوند ...
و تمام قفلــها کلیــد ...
و تمام آشوبــها،آرامش ...
.
خدایا ...
دنیای محدودم را با حضور خودت وسعــت ببخش
تا بدانم وقتی پا به پای تو قدم بردارم؛ به آرامشی خواهم رسید که دیگر بی قراری‌ها سهمِ روزهایــم نمی‌شود ...
و من می مانم و خدایــی که بودنش حالِ دلم را خوبِ خوب میکند ..
 

***##***

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دو برادر مادر پیر و بيماري داشتند .
با خود قرار گذاشتند که يکي خدمت خدا کند و ديگري در خدمت مادر باشد يکي به صومعه رفت و به عبادت مشغول شد و ديگري در خانه ماند و به پرستاري مادر مشغول شد .
چندي نگذشت برادر صومعه نشين مشهور عام و خاص شد و به خود غره شد که خدمت من ارزشمندتر از خدمت برادرم است ، چرا که او در اختيار مخلوق است و من در خدمت خالق .
همان شب پروردگار را در خواب ديد که وي را خطاب کرد : به حرمت برادرت تو را بخشيدم
برادر صومعه نشين اشک در چشمانش آمد و گفت : يا رب ، من در خدمت تو بودم و او در خدمت مادر ، چگونه است مرا به حرمت او مي بخشي ، آيا آنچه کرده ام مايه رضاي تو نيست .َ ندا رسيد : آنچه تو مي کني من از آن بي نيازم ولي مادرت از آنچه او مي کند بي نياز نيست ...

کتاب فارسي دبستان سال ۱۳۲۴
 

Similar threads

بالا