خداوند این سوال را از شما نمی پرسد

خداوند از تو نخواهد پرسید پوست تو به چه رنگ بود
> بلکه از تو خواهد پرسید که چگونه انسانی بودی؟
>
> خداوند از تو نخواهد پرسید که چه لباس‌هایی در کمد داشتی
> بلکه از تو خواهد پرسید به چند نفر لباس پوشاندی؟
>
> خداوند از تو نخواهد پرسید زیربنای خانه ات چندمتر بود
> بلکه از تو خواهد پرسید به چند نفر در خانه ات خوش آمد گفتی؟
>
> خداوند از تو نخواهد پرسید در چه منطقه ای زندگی می‌کردی
> بلکه از تو خواهد پرسید چگونه با همسایگانت رفتار کردی؟
>
> خداوند از تو نخواهد پرسید چه تعداد دوست داشتی
> بلکه از تو خواهد پرسید
> برای چندنفر دوست و رفیق بودی؟
>
> خداوند از تو نخواهد پرسید میزان درآمد تو چقدر بود
> بلکه از تو خواهد پرسید آیا فقیری را دستگیری نمودی؟
>
> خداوند از تو نخواهد پرسید عنوان و مقام شغلی تو چه بود
> بلکه از تو خواهد پرسید آیا سزاوار آن بودی وآن را به بهترین نحو انجام دادی؟
>
> خداوند از تو نخواهد پرسید که چه اتومبیلی سوار می‌شدی
> بلکه از تو خواهد پرسید که چندنفر را که وسیله نقلیه نداشتند به مقصد رساندی؟
>
> خداوند از تو نخواهد پرسید چرا این قدر طول کشید تا به جست و جوی رستگاری
> بپردازی
> بلکه با مهربانی تو را به جای دروازه
> های جهنم، به عمارت بهشتی خود خواهد برد.
>
> خداوند از تو نخواهد پرسید که چرا این مطلب را برای دوستانت نخواندی
> بلکه خواهد پرسید آیا از خواندن آن برای دیگران در وجدان خود احساس شرمندگی
> می‌کردی؟
 

ayja

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
این خداوند که ازش صحبت کردی چقدر اطلاعاتش ضعیفه که همه رو از خود انسان می پرسه؟
خدای من قادر و عالم و بصیر هست و همه چی رو در مورد من میدونه.
 

mohammad vaghei

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سرشت من ملک خلق آنچنان نسرشت
که التماس کنم با خدا بهشت، بهشت
به خلق وحشی و دیوانه خو شدم زیرا
فرشته حوصله ننمود و رشته رشته نرشتمگو به طعنه چرا این دلت بیابانی ست
که دانه هیچ کسی در گل برشته نکشت
مگو به طعنه چرا این دلت کج ست! مگو
مگر به سوی رخت کج نشد نخستین خشتبرای خاک درون زمین چه توفیرست
چه معبد و چه کلیسا، چه مسجد و چه کنشت
قدم قدم پی جاپای دوست پیمودم
دریغ از دم پاک مهی فرشته سرشتهزار تیر بلا بر تنم بیفکندند
کسی نگفت: چه زیبا! کسی نگفت: چه زشت!
هزار نکته در آوار سینه مدفون شد
نگفتم و همه را دست سرنوشت نوشت

زیاد ساده نوشتم که ادعا نشود
تمام حرف دلم نیست تا ریا نشود
اگرچه شعر من از کفر من جدا نشود
خدا یکی ست، ازین شعر من دو تا نشودهمیشه شعر نمی ماند و گسستنی است
اگر چه زاده قلبست، باز ناتنی است
امانت ست، نگفتیم از فروتنی است
به احتیاط بخوان شعر دل شکستنی استبه خون دل اگر این شعر تر نشد نشود
ز خواندنش دلت اهل نظر نشد نشود
ز بطن شعر کسی با خبر نشد نشود
وظیفه گفتن شعرست اگر نشد نشوداگر چه شعر نوشتم دلم ولی تنگ ست
دلم شکسته، دلت آشنا مگر سنگ ست
فریب می دهدت آسمان و نیرنگ ست
که هر کجا بروی آسمان همین رنگ ست!شبیه شعر دلم، سینه در تب و تابی ست
دلم برای تو می سوزد این چه آدابی ست؟
چقدر ساده سرشتی رفیق این خوابی ست
که هر کجا بروی آسمان فقط آبی ست!چقدر قصه نمرود و عاد و هود و ثمود؟
چقدر قصه که فرعون با که بود و چه بود؟
چقدر قصه سر پادشاهی نمرود؟
چقدر قصه انکار و بغض و جحد یهود؟چقدر مسئله ارث در حیات و ممات؟
چقدر غسل و تیمم؟ چقدر خمس و زکات؟
چقدر بهر وجود مشخصت اثبات؟
چقدر بازی بیهوده در الهیات؟چقدر قصه مهمانی و ترنج؟ بس است
چقدر بر سر احکام ساده، رنج؟ بس است
چقدر شک میان چهار و پنج؟ بس است
چقدر خمس عقیق و طلا و گنج؟ بس استدم مسیح بگو چیست؟ روح یعنی چه
میان این همه گرداب، نوح یعنی چه
پی جهاد تو فتح الفتوح یعنی چه
برای این دل، توبه ی نصوح یعنی چهکلیم با تو چه ها گفت؟ از تو او چه شنود؟
بگو خلیل چه ها می کند؟ حبیب که بود؟
بگو که یک شبه هفت آسمان چه سان پیمود؟
چه حاجت ست به فرعون و عاد و هود و ثمود؟بگو که اهل بهشت تو عشق بازان ند
بگو، به عشق قسم مردمان نمی دانند
اگر نه باز نگو و بهل به گل مانند
صلاح مملکت خویش خسروان دانندمرا ببر، دگر این که کرم نمی خواهد
برای کشتن من کس درم نمی خواهد
مزار و مرقد و شمع و حرم نمی خواهد
تو را که داشت، کسی لاجرم نمی خواهدگذشت زندگی ما و هر چه بود، گذشت
درست رابطه مان بود یا نبود، گذشت
کم و زیاد، بد و به، زیان و سود گذشت
گذشت و هیچ کسی هم نگفت: زود گذشتچه زد یقین تو بر دل که شک و ریب نداشت
چه شد شباب شر و شور من که شیب نداشت
چه داشت دست بلندت که دست غیب نداشت
چه بود بین من و تو که هیچ عیب نداشتمگر ز روز ازل بحث خلق دوست نبود؟
دگر نیاز به خاکی که کینه جوست نبود
دگر بهانه آن شه که خوبروست نبود
و احتیاج به این استخوان و پوست نبودبه کار خلقت من اهرمن چه دخلی داشت؟
خلیفه آدم اگر بود، زن چه دخلی داشت؟
میان عاشقی روح، تن چه دخلی داشت؟
فساد و فسق و جنایت به من چه دخلی داشت؟به من حرج نبود که الست یادم نیست
من شکسته بیمار مست یادم نیست
و عهد – آن که پدر با تو بست – یادم نیست
ولو که راست بود؛ هر چه هست یادم نیستالست را نشنیدیم ما، ولی گفتیم
تو خواستی دل و ما نیز «یا علی» گفتیم
به احترام سوال تو، ما «بلی» گفتیم
و اکفیانی با احمد و علی گفتیمچقدر کوه فرا، خاک پست هم باشد
چقدر اوج گرفتن، نشست هم باشد
درین میانه کسی می پرست هم باشد
بهل ظلوم و جهول تو مست هم باشدهمه ندای علی ان نریک می فهمند
همه کنار هم و بی شریک می فهمند
عوام گر چه عوامند، لیک می فهمند
تمام حکمت نغز تو نیک می فهمندکجا فرار کنم هر کجا حریم تویی
چرا فرار کنم ای خدا کریم تویی
گنه کنیم که در آخرت رحیم تویی
تو ساختی دل و در این دلم سهیم توییمطهری که گوا دارد از چه می ترسد؟
پیمبری که حرا دارد از چه می ترسد؟
و شاعری که تو را دارد از چه می ترسد؟
و آدمی که خدا دارد از چه می ترسد؟عیار قلب مرا که محک نمی فهمد
طبیعت گذرا و فلک نمی فهمد
فرشته قدری و ملک نمی فهمد
جراحتی ست! ولیکن نمک نمی فهمدچشیده ایم نمک را! هلا تو می فهمی
دهان زخم و لب تیغ را تو می فهمی
غریبه ایم به خود، آشنا تو می فهمی
درون خاک فقط ای خدا تو می فهمیمرا فکنده درین مزبله ی شلوغ چرا؟
برای این دل دیوانه ام بلوغ چرا؟
مهار و تسمه و زنجیر و داغ و یوغ چرا؟
ز اصل بنده نبودم که من، دروغ چرا؟خیال کرده کسی کم دروغ می گوییم؟
به آسمان و زمین هم دروغ می گوییم
بدون وحشت و بی غم دروغ می گوییم
به هر کجا و همه دم دروغ می گوییمزمان، زمانه حال است؛ حال ماضی نیست
مگر خدای شما روز بعد قاضی نیست؟
بدون شبهه ازین وضع و حال راضی نیست
حساب او که حساب بد ریاضی نیستمقابل سخنش ایستادگی نکنید
و ساده صحبت او نیست، سادگی نکنید
که گفته است شما ساده زندگی نکنید
برای زندگی ساده، بندگی نکنیدبشر اگر به صلابت چو کیقباد شود
ز کوه آید و مشغول عدل و داد شود
دمی ز بودن خود او اگر که شاد شود
تمام زندگیش دستگرد باد شودبشر که سخت به امید جاه تیمورست
مگر درست نمیبیند و مگر کورست
که شاه عاقبتش عور عازم گورست
غرور چهره تیمور لانه مورستبرادرم به خدا زندگی ست؛ بازی نیست
همیشه فرصت این ترکتازی نیست
زمان رفته حقیقی ست، هان! مجازی نیست
و عمر و مرگ به هم میرسد؛ موازی نیستبه وقت مانده حلال و حرام می خواهد
ببر به خانه که مهمان طعام می خواهد
دل شکسته فقط احترام می خواهد
و ماه دوستی تو، صیام می خواهدملیح گفته خدا؛ می بنوش، روزه نباش
مثال مبتذل پوزه بند و پوزه نباش
بنوش و سیر نشو، بحر باش، کوزه نباش
فقط به فکر همین ماندن دو روزه نباشتمام زندگی ماندگار یک لحظه است
در این سپهر معلق، قرار یک لحظه است
و زندگی ابدی نیست، کار یک لحظه است
بدان که مدت این اعتبار یک لحظه استمیان سینه و رویت، سیه دلی داریم
همیشه مکر و دغل نیست، مشکلی داریم
اگر چه شر، بشریم و به تن گلی داریم
شبیه عامه ما نیز هم دلی داریمکجای خاک دل پاره پاره می شکند
ندیده بودم و دیدم دوباره می شکند
بدون حاجت هیچ استخاره می شکند
به سادگی مگر این سنگ خاره می شکندصلاح نیست دلی بشکند برای کسی
دل شکسته، شکسته؛ چه مهربان، چه قسی
درست نیست که همپای روح مندرسی
تمام عمر بگردی و باز هم نرسیدلم برابر این خلق آبرو دارد
مطهرست؛ به خون خودش وضو دارد
به هر بهانه ای که آوری تو، خو دارد
دلم هنوز جوانست، آرزو داردبه سان مست خماری که جام می خواهد
به سان عاشق پیری که کام می خواهد
به سان طفل صغیری که مام می خواهد
دل رمیده من هم امام می خواهدنمرده ایم، نفس می کشیم، جان داریم
به قدر جنگ صلیبیت ما توان داریم
اگر چه روی زمین، میل آسمان داریم
درون سینه دلی مثل کهکشان داریمبیا و حیثیت نفس را دگرگون کن
بیا مرا ز دل من بخواه و بیرون کن
بیا و چرخ معلق بگیر و وارون کن
و بر جنازه پوسیده دلم خون کنروایت ست که شب هور چون نمی تابد
و شب بهانه برای سحر نمی یابد
و بعد خفتن این خلق، مه که می تابد
امام عصر دعا می کند، نمی خوابددرست نیست که اشک از دو دیده اش بارد
دعا کند، سر انگشتها فراز آرد
غم من و تو به قلب شکسته بسپارد
برای بخشش ما سر به خاک بگذاردصبور باش و تب هجر را تحمل کن
زمان مانده کم است اندکی تامل کن
دلت وسیله نما و به او توکل کن
درون باغ ولایت به سادگی گل کندل شکسته تو از چه رو هراسان شد
که حکم، حکم خدا بود و عاقبت آن شد
دلش شکسته و دیگر شهید نتوان شد
اگر چه صعب ولی می توان که انسان شدبیا برای دل دوست همدمی بشویم
اگر زیاد نشد لااقل کمی بشویم
خلیفه روی زمین، قطب عالمی بشویم
برای خویشتن خویش آدمی بشویم​
 

Similar threads

بالا