حمله اعراب به ایران

mammad_1313

عضو جدید
کاربر ممتاز
جنگ ايران و عرب

در واپسين سالهاي پادشاهي ساسانيان اوضاع ايران سخت آشفته بود. هرچند روزي يکي از سرداران شورشي مي کرد و يا شاهزاده اي ديگر بر تخت مي نشست. از ديگر سوي قدرت از اندازه فزون روحانيون بود که در تمامي شئون زندگي مردم داخل شده و زندگي را بر آنان تنگ آورده بودند. اين هردو سبب بوجود آمدن نارضايي عميق از دستگاه حکومتي در ميان ايرانيان شده بود که اين نارضايي نيز به نوبه ي خود آشفتگي ها در سطوح بالاي اداره ي مملکت را افزايش مي داد و شورشهاي سرداران و شاهزادگان را فزوني مي بخشيد. ناگفته پيداست که چنين اوضاع آشفته اي در يک امپراتوري بزرگ و ثروتمند تا چه اندازه مي تواند براي همسايگان فقير ولي جنگجوي عرب تحريک کننده و وسوسه انگيز باشد. در طول اين سالها بارها و بارها گروههايي از اعراب باديه نشين که در نزديکي مرزهاي ايران زندگي مي کردند به ايران حمله ور شدند ولي ماموران مرزباني توانستند تهاجم آنان را دفع نمايند

با آغاز خلافت عمر در ميان اعراب ، اختلافات و آشفتگي ها در ايران به اوج رسيده بود و همچنين بود وضع طمعکاري اعراب و وسوسه ي حمله ي به ايران در ميان سران آنان ؛ تا آنکه سرانجام روزي رسيد که عمر به منبر رفت و براي مردم گرسنه ي خود اينچنين خواند : ? اي مردم ! خداوند شما را به زبان رسول خويش گنج خسروان و قيصران وعده داده است. برخيزيد و جنگ با فرس را ساز کنيد. ? با شنيدن اسم فرس همگان خاموش شدند مگر ابو عبيد بن مسعود ثقفي که برخاست و بانگ برآورد که من نخستين کس باشم که بر اين مهم برآيم ؛ ديگران نيز به او تاسي جستند و مهياي نبرد با ايران شدند. عمر ، ابو عبيد را بر آنان امير گردانيد و اين لشکر براي جنگ با ايرانيان روانه ي عراق شد. اين سپاه دو بار در حدود حيره و کسکر با مرزداران ايران درآويخت و پيروز شد و سپس در آنسوي فرات با گروهي از سپاهيان ايران رو در رو گشت

پيل باني از ايرانيان در اين هنگام ابوعبيد را به زير پاي پيل گرفت و به هلاکت رساند. ديگر اعراب نيز از بيم گريختند. چون خبر اين شکست به عمر در مدينه رسيد هراسان شد و سپاهي تازه به سرکردگي ? مثني ? روانه ي جنگ کرد. اين سپاه توانست شکت پيشين را جبران کند و به سپاهي از ايران به سرداري ? مهران مهروبه ? فائق آيد و تا دجله پيش رود. در اين هنگام از جانب ابله و بصره نيز سپاه اعراب پيشرفت هايي کرده بود و در خوزستان و بصره مرزداران ايران را شکست داده بود. در اين زمان مثني خبر يافت که رستم در مداين به تدارک سپاه مشغول است و عمر را از اين خبر آگاه ساخت. عمر خود در رأس سپاهي راهي ايران شد. در بين راه مرتباً اعراب باديه نشين را به جهاد در راه خدا ( و صد البته تا اندازه اي هم در راه ثروت فزون از شمار ايرانيان ) فرا مي خواند و آنان نيز به اشتياق مي آمدند. ولي در آخرين لحظات به توصيه يارانش ، عمر از همراهي اين لشکر منصرف شد و ? سعد وقاص ? را اميري داد. سعد با سپاه عظيمي از همه ي قبايل عرب آهنگ قادسيه کرد. از آن سوي نيز ، رستم به همراه سپاهيان ايران به دفاع مي آمد. دو لشکر در قادسيه فرود آمدند و چهار ماه به مذاکره و تبادل سفيران گذراندند

آنگاه رستم نبرد را آغاز کرد ؛ سه روز به سختي نبرد کردند و از هر دو جانب کشته هاي فراواني به خاک افتادند تا آنکه در چهارمين روز رستم کشته شد. پيکرش را يافتند که فزون از صد زخم داشت و چون دانستند که سردار سپاه است ، سرش را بريدند و بر نيزه کردند. مرگ رستم ضربه ي سختي به سپاه ايران وارد آورد. بسياري از سربازان پس از آن حادثه از ميدان گريختند و آنان که ماندند به دست اعراب کشته شدند. سپاه ايران در همان روز شکست خورد و اعراب مشغول غارت کردن سپاه و به غنيمت گرفتن دارايي هاي سپاهيان شدند. يکي از غنائمي که به دست اعراب افتاد درفش کاوياني بود که آنرا تکه و پاره کرده و هر تکه اش به کسي رسيد

آنچه بر سر درفش کاويان آمد همان است که مقدر بود مدتي بعد بر سر ايران آيد و هر تکه اي از آن سرزمين به يکي از سران قبايل عرب رسد. سربازاني که توانسته بودند از اين معرکه بگريزند راه مداين در پيش گرفتند و سعد نيز به دنبال آنان روانه ي مداين شد. چون اعراب به مداين رسيدند ، آن شهر را پيرامون گرفتند و در نزديکي آن اردو زدند. محاصره ي مداين چندان به درازا کشيد که در مداين قحطي آمد و مردم از شدت گرسنگي به خوردن گوشت سگ و گربه روي آوردند. يزدگرد که در آن هنگام در مداين بود خزانه را گشود و ثروت آن را ميان مرزبانان و مردم بخش کرده به آنان چنين گفت: ? اگر اين شهر از دست برود ، شما بر اين مال اولي تريد تا آن تازيان و اگر خدا خواست و شهر در دست ما باقي ماند شما اين ثروت را به خزانه ي مملکت بازخواهيد گرداند. ? چون به سعد خبر رسيد که يزدگرد مشغول بخشيدن ثروت خزانه است و دانست که اگر دير بجنبد ثروت خزانه تمام خواهد شد و چيزي به وي نخواهد رسيد سراسيمه شد و دستور حمله را صادر کرد

سپاهيان عرب از فرط طمع آنچنان خود را به آب دجله زدند که يکي از آنان در آب فرو رفت و به هلاکت رسيد. نگهبان مداين وقتي که تازيان را بر کناره ي دروازه هاي شهر ديدند بانگ برآوردند : ? ديوان آمدند ! ديوان آمدند ! ? خره زاد ( برادر رستم ) با لشکري به دفاع از شهر آمد ولي شکست خورد و به درون شهر بازگشت. خره زاد که با آن سپاه کوچکش ديگر تاب مقاومت در برابر لشکر انبوه عرب برايش نمانده بود و سقوط شهر را حتمي مي ديد ، نيمه شب به همراهي لشکريان خود و گروهي از مردم مداين از شهر گريخت. تازيان به تيسفون درآمدند و قتل و غارت پيش گرفتند. سعد در ورود به مدائن نماز فتح خواند و چون به کاخ سفيد کسري درآمد قرآن خواند و امر کرد تا آتشکده ي بزرگ شهر را ويران کنند و به جاي آن مسجدي بسازند. نوشته اند که از آنجا فرش بزرگي به مدينه بردند که از بزرگي جايي نبود که آن را بتوان افکند. پاره پاره اش کرده اند و ميان سران قوم بخش کردند. بعدها يک تکه از آن را بيست هزار درهم فروختند

پس از واقعه ي مدائن ، حادثه ي جلولاء پيش آمد که در آن نيز ايرانيان شکست سختي خوردند. وقتي که ايرانيان گريخته از مدائن به جلولاء رسيدند هر کدام از آنان براي رفتن به شهر و ديار خود راهي جدا داشتند و بايد از يکديگر جدا مي شدند. در اين هنگام تصميم گرفتند پيش از متفرق شدن يک بار ديگر بخت خود را در نبرد با عربان بيازمايند. ? مهران رازي ? را به سردار ي خويش برگزيدند و در آنجا خندق کندند و آماده ي نبرد شدند. نامه اي به يزدگرد فرستادند و از او به مال و لشکر کمک خواستند. پادشاه تا آنجا که در توان داشت به نيرو و سرمايه ي اندکي ياريشان کرد. در اين ميان سعد بن وقاص که در مداين بود خبر يافت که ايرانيان مهياي نبردي دوباره مي شوند

نامه اي به عمر نوشت و راي خواست. عمر فرمان داد که بايد خود را آماده ي جنگ کنند و به دشمن مجال حمله ندهند. سعد لشکر انبوهي به جلولاء فرستاد و اين لشکر از همه طرف به ايرانيان حمله آورد و بسياري از آنان را به خاک افکند. شماري از سربازان ايراني که موفق به فرار شدند به حلوان ( محل استقرار يزدگرد ) رفتند و از او خواستند که هر چه سريعتر از آنجا بگريزد. در جنگ جلولاء غنيمت بسيار به چنگ اعراب افتاد چندان که تا آن زمان غنيمتي بيش از آن نيافته بودند. اعراب به رسم فتوتي که داشتند مردان را قتل عام کرده و زنان و دختران را به غنيمت بردند. شمار کشتگان جلولاء را بالغ بر صد هزار تن آورده اند! زنان و دختراني که در اين جنگ به چنگ اشغالگران افتادند چندان زياد بودند که عمر بارها و بارها مي گفت : به خدا پناه مي برم از فرزندان اين زنان که در جلولاء اسير شده اند

وقتي که يزدگرد از مدائن گريخت به همه ي سرداران پيام فرستاد که لشکرهايشان را براي ياري او و دفاع از کشور اعزام دارند. سرداران ايران اينچنين کردند. از کنار ه ي خزر تا درياي هند و از جيحون تا درياي فارس از هر جا سپاهي فراز آمد. در نزديکي همدان سپاهي گرد آمد که شمار آن را تا صد و پنجاه هزار کس گفته اند. فرمانده ي اين سپاه فيروزان بود و بنا بود که اين سپاه از راه حلوان به جانب کوفه که لشکرگاه عرب بود حمله کند. عمار بن ياسر - سردار عرب - چون از اين خبر آگاه گشت نامه به مدينه نوشت و وضع موجود را براي عمر تشريح کرد. عمر نامه را برگرفت و منبر رفته گفت : ? اي مردم ! تا کنون به فرٌ اسلام و ياري خدا در جنگ با عجم پيروزي با ما بوده است. اکنون عجمان سپاه گرد کرده اند تا نور خداي را بنشانند !! اين نامه ي عمار بن ياسر است که به من فرستاده است

مي نويسد که اهل توس و طبرستان و دماوند و گرگان و ري و اصفهان و قم و همدان و ماهين و ماسبذان بر ملک خويش گرد آمده اند تا در کوفه و بصره با برادران و ياران شما درآويزند و آنان را از سرزمين خويش برانند و با شما به جنگ آيند. رايي که در اين باب داريد با من بگوييد.? طلحه گفت : اي امير ! راي تو صائبترست هر چه گويي چنان کنيم. عثمان گفت: اي امير! به مردم شام بنويس تا از شام آيند و به مردم يمن کس فرست تا از يمن آيند و از مردم بصره درخواه تا از آنجا آيند و تو نيز از اينجا راه کوفه پيش گير و چون اين همه خلق بر تو فراز ايند سپاه تو بيشتر باشد و کار بر تو آسان گردد. مسلمانان که در پاي منبر بودند اين راي عثمان را پسنديدند و آفرين خواندند

به فرمان عمر سپاه عظيمي از اعراب گرد آمد و روانه ي نبرد شد. سپاه ايران نيز به سرداري فيروزان ساز و برگ بسيار آماده کرده بود. دو لشکر در نزديک نهاوند خيمه زندند. چون ايرانيان جنگ را آغاز نمي کردند اعراب در هراس افتادند که چه کنند و فرجام اين نبرد چه خواهد شد. سر انجام تصميم گرفتند که شايع کنند خليفه ي مسلمين در مدينه مرده است و بايد جنگ نکرده باز گردند. و پس از آن نيز آهنگ بازگشت کردند. ايرانيان از سنگرها و قلعه هاي خويش درآمدند تا عربان را دنبال کنند و به اين حيله پراکنده شدند. چون به تازيان رسيدند ، تازيان برگشتند و جنگي سخت در گرفت و هزاران تن از هر دو سوي کشته شدند و به فرجام سپاه ايران شکست خورد و پراکنده شد و نهاوند نيز به چنگ عربان افتاد. از آنجا سپاهيان عرب به راه همدان و آذربايجان رفتند و ديگر ايرانيان را ياراي مقاومت نبود. اشغال نهاوند در واقع راه اشغال همه ي ايران را به روي تازيان گشود و از اين جهت عربان آن را "فتح الفتوح" ناميدند. اين آخرين مقاومت منسجم و منظم دولت ساساني در برابر هجمه ي عرب بود. پس از آن ديگر نه دولتي در کار بود نه کشوري. همه چيز به زير سلطه ي اعراب رفته بود. سال بعد همدان و کاشان و اصفهان و استخر نيز به دست تازيان افتاد و يزگرد از فارس به کرمان و از آنجا به سيستان رفت و سرانجام در مرو کشته شد. در فتح نهاوند آخرين بازمانده ي گنجهاي خسرواني نيز به دست اشغالگران افتاد و ديگر ايرانيان را ممکن نشد که لشکري فراهم آورند و در مقابل اعراب بايستند

پس از سقوط ايران اگر چه هرگز لشکري بر عليه عربان آراسته نشد ولي مقاومتهاي کوجک محلي همه جا بر ضد بيدادگري هاي اعراب جريان داشت. اما از آنجا که اعراب با خشونت تمام هر نداي مخالفي را خفه مي کردند ، اين مقاومت ها به جايي نرسيد. از جمله ي دليرانه ترين اين مقاومتها ، مقاومت مردم استخر بود که بر ضد عربان سر به شورش برآوردند و عامل دستگاه خلافت عرب را در آن شهر هلاک گرداندند ولي ديري نپاييد که يک سردار عرب به نام "عبدالله بن عامر" به استخر لشکر کشيد و چندان خون ريخت که ديگر هيچ نداي مخالفي از آن شهر برنخاست.( در تهاجم عبدالله بن عامر به استخر دست کم چهل هزار تن قتل عام شدند). در دوران خلافت عثمان حادثه ي مشابهي در خراسان روي داد. به عثمان خبر رسيد که مردم خراسان که سابقاً اسلام آورده بودند ، مرتد شده اند و سر به شورش برآورده اند. عثمان ، عبدالله بن عامر و سعيد بن عاص را براي سرکوبي آنان فرستاد و آنان نيز با آفريدن جنايتي تازه ، مردم خراسان را سرکوب کردند و گرگان و طبرستان و تميشه را دوباره فتح کردند

پس از اشغال ايران ، اعراب بر نابود کردن فرهنگ مردم ايران همت گماردند. زبان رسمي ايران به زبان عربي تغيير يافت و ايرانيان را واداشتند که به زبان اعراب سخن بگويند. کتابهاي فراواني را که نشانه ي علم و دانش يک ملت دربند بود يا به آب انداختند يا در آتش سوزاندند. آورده اند که وقتي سعد بن ابي وقاص به مداين دست يافت کتابهاي فراواني در آنجا يافت ، به عمر نامه نوشت که با اين کتابها چه کند و عمر پاسخ داد : همه ي آنها را به آب بيافکن که اگر آن کتاب ها سبب راهنمايي باشند ، ما قرآن را داريم که بس راهنماتر از آنهاست و اگر گمراه کننده باشند بايد از شر آنان در امان ماند
 
بالا