بوی محرمت می آید
بوی محرمت می آید
کمی اگر سکوت کنی و گوش جانت را که بسپاری به باد
پایت را اگر از سفره ی شهر بیرون بکشی
پنجره ی دلت را که باز کنی
صدای زنگ قافله ای آشنا را برایت می آورد
باز هم بوی محرمت می آید حسین
تاریخ، باز هم گوش جان می سپارد به بانگ مهلا مهلای زینب تو
دستی خواهی دید بر عنان ذوالجناح...
" خواهرش بر سینه و بر سر زنان
رفت تا گیرد برادر را عنان
سیل اشکش بست بر شه، راه را
دود آهش کرد حیران، شاه را
در قفای شاه رفتی هر زمان
بانگ مهلا مهلنش بر آسمان"
.
.
مناجات خواهرانه ای که دیوانه ات میکند:
"کای سوار سر گران، کم کن شتاب
جان من لختی سبک تر زن رکاب
تا ببویم آن شکنج موی تو"
جهان صحنه ی نمایشی والاتر ازین ندیده است:
"پس ز جان، بر خواهر استقبال کرد
تا رخش بوسد، الف را دال کرد
همچو جان خود، در آغوشش کشید
این سخن آهسته بر گوشش کشید:
کای عنان گیر من، آیا زینبی؟
یا که آه دردمندان، در شبی؟
راه عشق است این عنان گیری مکن
با تو هستم جان خواهر، همسفر
تو به پا این راه پویی، من به سر"
صدای سنج و زنجیر عزادارانت دیگر بخشی از وجودمان شده است
حسین جان
rahrovelayat.parsiblog.com