جوون ایرونی!

lars_manson2002

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام اسم من مهدیه. 27 سالمه و فوق الیسانس دانشگاه آزاد تو رشته مهندسی برق. پدرم کارمند بازنشسته هست که تو قسمت آموزش دانشگاه کار میکرد. مادرم خانه دار هست و یه برادر و یه خواهر کوچیکتر دارم. چند شب پیش با پدرم دعوام شد و زدم بیرون الان خونه داییم اینا هستم. زندگی این روزای من اصلا خوب نیست, راستش از اولش هم خوب نبود ولی خودم نمیدونستم که خوب نیست الکی خوش بودم. الان که تازه دوره خدمتم تموم شده متوجه شدم. روزای زندگیم دونه دونه میان و میرن و من همچنان درجا میزنم, روزا کارم شده متر کردن خیابونا و گوش کردن موسیقی, قبلنا با پراید بابام اینور و اونور میرفتم الان هم که بنزینی واسه ما قشر بدبخت نیست باید با پاهامون این ور و اونور بریم و روز رو شب کنیم, شبا هم کارم شده گشتن تو اینترنت. نه امیدی, نه تفریحی, نه آینده ای.
این اواخر بابام هر شب گیر میداد که پسر برو یه کاری واسه خودت دست و پا کن این همه خرج تحصیلت کردم هیچی به هیچی؟ من هم شرمنده میشدم و میرفتم بیرون دنبال کار اما راستش هیچ کاری نتونستم پیدا کنم, یعنی پیدا که کردم اما با یه حساب سرانگشتی میفهمیدم خرجش بیشتر از درآمدش هست. مثلا یه جا میگفتن ساعتی 1500 بهت میدیم که حقوق ماهیانش میشد ماهی 240 تومان اونم بدون بیمه و ناهار و ... وقتی پیش خودم هزینه های رفت و آمدم با رو حساب کردم دیدم ماهیانه باید 150 تومان فقط خرج رفت و آمدم بشه, حالا خورد و خوراک و خستگیش بماند. یه جاهایی هم حقوقی که میدادن خیلی خوب بود ماهی 700 یا 800 تومان با ناهار! اما خوب راستش چون کارش تخصصی بود و من هم فقط تو دانشگاه درسا رو پاس میکردم و هیچ سابقه کاری هم ندارم, بلد نبودم کارش رو انجام بدم.

خلاصه کار یه مدت من شده بود یافتن کار! شبا هم که میومدم خونه یکم میخوابیدم بابام میومد بالا سرم میگفت تن لش رو نیگا کن, هیج پخی نمیشه. من هم با این که میشنیدم خودمو میزدم به خواب و هیچی نمیگفتم.
اما تو دلم میگفتم خودت مگه چه پخی هستی, شانس اووردی یه کارمند شدی و الا جات کنج خیابون بود. خیر سرش هیچ غلطی واسه منو خواهر و برادرم نکرد. تمام داراییش یه خونه 80 متری هست با یه ماشین پراید و دو سه میلیون پول تو بانک. دلش خوشه داره زندگی میکنه. مادر بیچاره ما هم که الان سی سال هست از تهرون بیرون نرفته, بمیرم براش دلش ترکید تو این آپارتمان. یکی نیست بهش بگه برو ببین باباهای مردم چیکار میکنن, دوستم سعید دیپلمش رو هم نگرفته اما باباش واسش یه مغازه دو نبش خریده. چند وقت پیش هم که براش خونه و ماشین خرید و واسش زن گرفته. اما من چی؟ هیچی. همینا باعث شد آخرین باری که بابام اومد بالا سرم و داشت لیتار بارم میکرد پا شدم هر چی تو دهنم بود بهش گفتم اونم پرتم کرد بیرون.

الانم نمیدونم چیکار کنم. وضع روحیم خیلی خرابه. همه این بدبختیا یه طرف, چند ماه پیش اون دختره هم که دوسش داشتمو ازدواج کرد یه طرف. از اون موقع یه چیز زده گلوم رو گرفته. الانه که بغضم بترکه و گریه کنم...:(
 

Similar threads

بالا