mohsen.sme
عضو جدید
قرار گذاشته بودیم هر شب یکی از بچه های چادر رو در مراسم جشن پتو بزنیم.یه روز یکی گفت:چرا خودمون رو می زنیم؟
واسه همین قرار شد یکی بره بیرون واولین کسی رو که دید بکشونه توی چادر به همین خاطر یکی از بچه ها رفت و بعد از مدتی با یه حاج اقا اومد داخل.
اول جا خوردیم ولی خوب دیگه کاریش نمیشد کرد.گفت:حاج اقا بچه ها یه سوال دارن.
گفت:بفرمایید و...
بعد از یه مدت داشتم ازکنار یه چادر میگذشتم که یهو یکی صدام زد تا به خودم اومدم هفت هشت تا حاج اقا ریختن سرم و یه جشن پتو حسابی...ا
این تاپیکو رو زدم تا خاطرات طنز جبهه و جنگ بیاریم.ازجاهای مختلف بیارید... مطمئنم مجموعه داستان جالبی میشه.
واسه همین قرار شد یکی بره بیرون واولین کسی رو که دید بکشونه توی چادر به همین خاطر یکی از بچه ها رفت و بعد از مدتی با یه حاج اقا اومد داخل.
اول جا خوردیم ولی خوب دیگه کاریش نمیشد کرد.گفت:حاج اقا بچه ها یه سوال دارن.
گفت:بفرمایید و...
بعد از یه مدت داشتم ازکنار یه چادر میگذشتم که یهو یکی صدام زد تا به خودم اومدم هفت هشت تا حاج اقا ریختن سرم و یه جشن پتو حسابی...ا
این تاپیکو رو زدم تا خاطرات طنز جبهه و جنگ بیاریم.ازجاهای مختلف بیارید... مطمئنم مجموعه داستان جالبی میشه.
