ثانیه های خاکستری...

simafrj

عضو جدید
کاربر ممتاز
کنم هر شب دعایی کز دلم بیرون رود مهرت
ولی آهسته می نالم خدایا بی اثر باشد
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
گاهي اشك هايم لازمه ي تنهايي ام مي شود !

آن هنگام كه سكوتِ هستي

فريادي از تاريكي مي زند ...

شايد فردا ...

فراموش شود تاريكي ها !

شايد ...!



ا
 

tools

عضو جدید
کاربر ممتاز
لحظه گمشده

لحظه گمشده

مرداب اتاقم كدر شده بود
و من زمزمه خون را در رگ‌هايم مي‌شنيدم.
زندگي‌ام در تاريكي ژرفي مي‌‌گذشت.
اين تاريكي، طرح وجودم را روشن مي‌كرد.

زمان در من نمي‌گذشت.
شور برهنه‌يي بودم.

 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
بعضی ها برایمان

یک استکان چای داغند

که در شبی برفی

در مسافرخانه ای بین راه سر می کشیم !

بعضی ها

کبریتی روشن اند تا

تاریکی هایمان را لحظه ای

فقط لحظه ای

آتش بزنند ...

بعضی ها اما

تنها قطره ای اشکند

در چشمانمان حلقه می زنند تا

می....

اف....

تند......!!!
 

aftab

عضو جدید
کاربر ممتاز
به آسمان كه نگاه می كنم بی اختیار چشمانم روی ابرهایی تیره ثابت می‌ماند و خاكستری این پهنه برافراشته غباری از اندوه بر دلم می‌ریزد، درست مانند قطرات ریز بارانی كه بر بستر تشنه زمین فرو می‌ریزد وجریان می‌یابد و به سوی آبی دریاها رهسپار می‌گردند. دلم نیز همراه قطرات باران به سوی كتاب زندگی رهسپار می‌گردد و در فصلی كه مكرر خوانده‌ام و هرگز تكراری نشده است آرام می‌گیرد.
فصلی از اغاز یك وابستگی...رویش شكوفه‌های عشق بر نهال جوان دل‌های پاك و خالص...شكوفه‌ای كه با نگاهی مشتاق جوانه می‌زند ...از دریای محبت سیراب می‌گردد و در سخت ترین امتحانات آبدیده می‌شود و در كتاب زندگی جاودانه می‌ماند و هر بار كه مرور می‌شود تازه تر به چشم می‌آید و چه كسی باور می‌كند كه روزهای خاكستری ماندنی است و ابرهای تیره همیشگی و آن روز كه دست توانای عشق روزهای تیره را به روشنی آفتاب پیوند می‌دهدفاصله‌ها طی می‌شود.
 

tools

عضو جدید
کاربر ممتاز
هنگامي که مسلسل به غشغشه افتاد
مرگ برابر ِ من نشسته بود
ــ آن سوی ميز ِ کنکاش ِ «چه بايد کرد و چه‌گونه» ــ
و نمونه‌های خبر را اصلاح مي‌کرد.

از خاطرم گذشت که: «چرا برنمي‌خيزد پس؟
مگر نه قرار است
که خون بيايد و
چرخ ِ چاپ را
بگرداند؟»
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
بگو می شود بفهمم امروز چقدر می خندی !

بگو که به من می خندی

بگو که از من می خندی

با من بخند

تا پنهان شوم

تا خندان شوم

تا بروم

تا بروم تا آن سوی بی کسی هایت

تا بشمارم همه ی دلواپسی هایت

از یک بغض من کمی پنهان می شوی

با دستان من تو سرگردان می شوی

گم می کنی تمام خنده هایت را

می روی تا بنشانی تمام گریه هایت را

بغضت را در گلو نمی شکنی

سخت می شوی

سرد می شوی

می روی

می روی

می روی

بی صدا می شوی

بر نمی گردی

پشیمان می شوی

دیر می شود

دیر

دیر

دیر

.

.

.


 

simafrj

عضو جدید
کاربر ممتاز
ای ثانیه های خاکستری
دریابید مرا که دیگر تمام لحظه هایم خاکستریست
این چه دردی است
بر من چه شده؟
حس بلاتکلیفی حس شکننده ای است
آه به من بگویید با ثانیه هایم چه کنم؟
خدایا تنها پناهم تویی بگو تا چه کنم؟
مرا دریاب
من هم میخواهم در کنارش پیش تو بیایم
این خواهش را از من بپذیر
زیرا فقط تو میدانی که بدون او نمیتوانم
نمیتوانم
خدایا نمیتوانم
 

tools

عضو جدید
کاربر ممتاز
(( من پری کوچک غمگینی را
می شناسم که در اقیانوس مسکن دارد
و دلش را در یک نی لبک چوبین
می نوازد آرام ، آرام
پری کوچک غمگینی
که شب از یه بوسه می میرد
و سحرگاه از یک بوسه به دنیا خواهد آمد .))
 

simafrj

عضو جدید
کاربر ممتاز
خواهش میکنم
تو دیگر حرفی از علاقه مند بودن و دوست داشتن نزن!
می ترسم حرمت این جمله ها هم از بین برود!!
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
كم‌نامة خاموش برايم بفرست
از حرف پ‍ُرم، گوش برايم بفرست
دارم خفه مي‌شوم در اين تنهايي
لطفا‌ً كمي آغوش برايم بفرست
تا عشق دويد از دهانم بيرون
نام تو كشيد از دهانم بيرون
گفتم كه به تو حرف دلم را بزنم
يك بوسه پريد از دهانم بيرون
بر نيمكت شكسته‌اي در باران
در دست تو چتر بسته‌اي در باران
باران باران باران باران باران
تنها‌تنها نشسته‌اي در باران
انگار كه در سرم تكاپويي هست
آشفتگي و شور و هياهويي هست
چندي است كه سخت از خودم مي‌ترسم
در جيب كتم هميشه چاقويي هست
سي ساله شدم، هنوز كودك هستم
هم بازي باد و بادبادك هستم
عاشق بشوم؟ نه! بچه‌ها منتظرند
من مادر چند كفشدوزك هستم
تاریکم و شب از دل من می‌جوشد
تکرار به تکرار خودش می‌کوشد
تکراری‌ام آن‌قدر که حالا دیگر
پیراهنم از حفظ مرا می‌پوشد‌!
شاید دل اگر مقابلش سد می‌شد
در رفتن از این شهر مردد می‌شد
ریلی که قطار را از اینجا می‌برد
از داخل چشم‌های من رد‌ می‌شد
من سر به تنم زیاد بود از اول
شالوده‌ام از تضاد بود از اول
ابعاد مرا عشق به هم ریخته بود
روحم به تنم گشاد بود از اول
من از سر شعر دست اگر بردارم
شاید سر راحت به زمین بگذارم
خوابم که نمی‌برد به این زودی‌ها
باید دو‌‌هزار گرگ را بشمارم
شعر آمد و از شهر تب و تابم برد
با خویش به دریاچة مهتابم برد
دریاچه چه لالایی ماهی می‌خواند
آرام در آغوش خدا خوابم برد ...
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
دل گمان دارد که پوشیده است راز عشق را
شمع را فانوس پندارد که پنهان کرده است !
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
حالا برایم از مهربانی آدمها بگو !

اما، من که

گوش نمی دهم !

میدانی چرا ؟!

من احمقم !

و با این همه دروغ

باز

عادت به شنیدنش نکرده ام ...!
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
همیشه بی‌تو همینم،هر آینه تکرار!
و باز پشتِ سَرم در،مقابلم دیوار
دوباره عکسِ قشنگت که شد رفیقِ غزل
و دستِ سردِ تو و سازِ خسته ی گیتار...
 

simafrj

عضو جدید
کاربر ممتاز
خدایا چه گم کرده ام
به دنبال توام
ولی هنوز نیافتمت
خداوندا ثانیه های زندگیم را لبریز از وجودت کن
دیگر هیچ نمی خواهم!
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
بر احساس من خرده مگیر
من
برای غربت
درختی خشک
در بیابانی تنها ایستاده
گریسته ام...
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
وقتی که گل در نمیاد
سواری این رو نمیاد
کوه و بیابون چی چیه ؟

وقتی که بارون نمیاد
ابر زمستون نمیاد
این همه ناودون چی چیه ؟

حالا تو دست بی صدا
دشنه ما شعر و غزل
قصه مرگ عاطفه
خواب های خوب بغل بغل
انگار با هم غریبه ایم ، خوبی ما دشمنیه ، کاش من و تو می دونستیم
اومدنی رفتنیه
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
درد من از چیست ؟!

که این گونه به خشم

خودم را

آرام آرام ویران می کنم !

با تیشه های این اشک سر در گم ...

راه گم کرده ام ...

میان این شهر غریب بی عبور ...!
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
می خواهم بمیرم ،

نه اینکه قلبم از کار بایستد و تنم سرد شود و با خاک یکسان شوم

می خواهم بمیرم ،

نه اینکه هیچ صدایی به گوشم نرسد و هیچ خورشیدی بر من

نتابد و از دیدن ماه وستارگان کور باشم

می خواهم به مرگی کاملأ غیرعادی بمیرم

مرگی شبیه بخار شدن آب

روییدن دانه

غروب خورشید

ابری شدن آسمان

می خواهم نیست شوم تا در دنیایی دیگر ظاهر شوم :

دنیایی که مزه ی آن را کاملأ نچشیدم

دنیایی که در آن همه چیز عادی باشد

جز وحشت از نیستی

جز درماندگی

جز تنهایی ......
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
سرنوشت با هم بودنمان را خطا گرفت ...

درست جایی که دیگر دور زدن ممنوع بود !

حالا تو پا گذاشته ای روی ترمز

که مبادا خطی دیگر شکسته شود ...

دیر شده است دیر !

و من باید جریمه تمام ثانیه های با تو بودن را

با کشیدن آه حسرت

بدهم به زندگی ای که دیگر جاده ای ندارد ...!


نازی رحمانی

 

tools

عضو جدید
کاربر ممتاز
سر ِ دوراهي
يه قلعه بود

يه خشت از مهتاب و
يه خشت از سنگ


سر ِ دوراهي
يه قلعه بود

يه خشت از شادی و
يه خشت از جنگ





سر ِ دوراهي
يه قلعه بود

دو خشت از اشک و
دو خشت از خنده


سر ِ دوراهي
يه قلعه بود

سه خشت از شغال و
يه خشت از پرنده.
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
تمام آرزوهای خود را ورق می زنم

و در کمینگاه امید...

به ابهام یخ بسته ای مبدل شده ام!

به کدامین گناه هنوز هم

باد، فریادهای عصیان مرا زوزه می کشد.......!

 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
هر جا هستی، ياد من باش ! ياداين نفس بريده!
كه يه عمره توی آينه، تنها عكس تو ر ُ ديده!
هر جا هستی، يادمن باش! من كه با ياد تو موندم،
پا به پای هر دقيقه، از تو خوندم! از توخوندم!
از تو كه شرم سلامت، لحظه هامُ زيرُ رو كرد!
با خداحافظ سردت، چشم من به گريه خو كرد!
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
گریه هایت را تمام کن دیگر !

فقط دستم را بگیر

و محکم نگهش دار ...

در قلب من خواهی بود ...!

 
بالا