تک بیتی های ناب وپرمعنا

[naghmeirani]

امیر خسرو دهلوی

امیر خسرو دهلوی

گفتی اندر خواب گه گه رویِ خود بنمایمت
این سخن بیگانه را گو ،کاشنا را خواب نیست​

 

[*زهره*]

ز ابر دست ساقی جسم خشکم لاله زاری شد

که در دل هر چه دارد خاک، از باران شود پیدا​

 

[*زهره*]

هر چند حسن را خطر از چشم پاک نیست

پنهان ز آب و آینه کن آن جمال را​

 

[*زهره*]

از گهر سنجی این جوهریان نزدیک است

که ز ساحل به صدف باز برم گوهر خویش​

 

[*زهره*]

منه انگشت بر حرفم، اگر درد سخن داری

که بر هر نقطه من صد بار چون پرگار گردیدم​

 

[*زهره*]

به بی برگان چنان ای شاخ گل مستانه می‌خندی

که در خواب بهاران است پنداری خزان تو​

 

[*زهره*]

آدم مسکین به یک خامی که در فردوس کرد

چاک شد چون دانهٔ گندم دل اولاد او​

 

[*زهره*]

با موی سفید اشک ندامت نفشاندیم

در صبح چنین، تازه نکردیم وضویی​

 

[eksir]

از ترحم تا مروت، و از مدارا تا وفا
هر چه را كردم طلب، ديدم ز عالم رفته است

 

[eksir]

می رسد روزی که شرط عاشقی دلداگی ست
آن زمان هر دل فقط یکبار عاشق می شود...
​

 

[venus4164]

هش دار که گر وسوسه ی عقل کنی گوش
آدم صفت از روضه ی رضوان بدر آیی

 

[eksir]

دیگرانت عشق می‌خوانند و من سلطان عشق
ای تو بالاتر ز وهم این و آن بی‌من مرو

 

[*زهره*]

به بوی پیرهن از دوست صلح نتوان کرد

کجا فریب دهد جلوهٔ بهشت مرا؟​

 

[*زهره*]

اگر ز اهل دلی، فیص آسمان از توست

که شیشه هر چه کند جمع، بهر پیمانه است​

 

[*زهره*]

نیست در روی زمین، یک کف زمین بی‌انقلاب

وقت آنان خوش که در زیر زمین خوابیده‌اند​

 

[*زهره*]

دردها کم شود از گفتن و دردی که مراست

از تهی کردن دل می‌شود افزون، چه کنم؟​

 

[eksir]

دل و دین و عقل و هوشم ، همه را به آب دادی

ز کدام باده ساقی ، به من خراب دادی

 

[naghmeirani]

صائب تبریزی

صائب تبریزی

حسن و عشقِ پاک را شرم و حیا در کار نیست

پیشِ مردم شمع در بر می کشد پروانه راhttp://www.www.iran-eng.ir/images/icons/im_msn.gif​

 

[*زهره*]

چون گنهکاری که هر ساعت ازو عضوی برند

چرخ سنگین‌دل ز من هر دم کند یاری جدا​

 

[*زهره*]

ز ابر دست ساقی جسم خشکم لاله زاری شد

که در دل هر چه دارد خاک، از باران شود پیدا​

 

[*زهره*]

هوس هر چند گستاخ است، عذرش صورتی دارد

به یوسف می‌توان بخشید تقصیر زلیخا را​

 

[*زهره*]

اگر غفلت نهان در سنگ خارا می‌کند ما را

جوانمردست درد عشق، پیدا می‌کند ما را​

 

[*زهره*]

چو تخم سوخته کز ابر تازه شد داغش

ز باده شد غم و اندوه بیشتر ما را​

 

[eksir]

اشک مرا بدید واز من برید
بر آب ها بنا ماندگار نیست

 

[eksir]

هر کسی را از گذشت زندگی سهمی بود

سهم ما از زندگی هم جز کلاهی بیش نیست​

 

[eksir]

بعد عمری که نشستیم در ره دیدار دوست

لحظه دیدار ها چشمان ما در خواب شد​

 

[eksir]

هم گلستان خیالم ز تو پر نقش و نگار
هم مشام دلم از زلف سمن سای تو خوش

 

[naghmeirani]

چهارست سرمایۀ کامرانی
جوانی ،جوانی ، جوانی ،جوانی

 

[eksir]

غفلت ما از شب است اینگونه ما غافل شدیم
علت غافل شدن را با سکوت عامل شدیم​

 

[eksir]

فردا که ازین دیر فنا درگذریم
با هفت هزار سالگان سر بسریم​