تجارت بین مسلمون و یهودی

saeedhashemee

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یه مسلمون میره مغازه یه یهودی و میپرسه سوتین مشکی سایز 38 چنده؟ فروشنده یهودی از موقعیت استفاده میکنه و میگه: چون رنگ مشکی کمیابه 50 دلار قیمتشه!!! مسلمونه میگه 25 تا بده! مدتی بعد دوباره میاد و میپرسه چنده؟ فروشنده یهودی هم که بازارش رو داغ میدیده میگه 60 دلار! مسلمونه 50 تا میخره! چند روز بعد بازم میاد و 50 تا دیگه میخره اما این بار فروشنده یهودی دیگه در اوج سوء استفاده هر کدومو 75 دلار میفروشه! اما دیگه طاقت نمیاره و میپرسه: تو اینا رو برای چی میخری؟ برات مهم نیست که هردفعه قیمتش رو بالاتر بردم؟ مسلمونه میگه: اینا رو میبرم، هر کدومشو دو تیکه میکنم و به عنوان عرقچین مقدس یهود، هرکدومشو 100 دلار به یهودیها میفروشم!!!!
 

saeedhashemee

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
واعظی پرسید از فرزند خویش
هیچ میدانی مسلمانی به چیست؟
صدق و بی آزاری و خدمت به خلق
هم عبادت، هم کلید زندگیست
گفت زین معیار اندر شهرما
یک مسلمان هست آن هم ارمنیست
 

saeedhashemee

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دموکراسی می گوید: رفیق حرفت را خودت بزن، نانت را من می خورم!

مارکسیسم می گوید: نانت را خودت بخور ، حرفت را من می زنم!
فاشیسم می گوید : نانت را من میخورم ، حرفت را هم من می زنم ، تو فقط برای من کف بزن!
اسلام حقیقی می گوید: نانت را خودت بخور ، حرفت را هم خودت بزن ، من برای اینم که به حق برسی!
اسلام دروغین می گوید:تو نانت را بیاور بده به ما،ما قسمتی از آن را جلویت می اندازیم و تو حرف بزن ... اما حرفی را که ما می گوییم!

(معلم،دکتر علی شریعتی)
 

saeedhashemee

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دو با جناق بنام کافی و نعمت سوار یک خر بودند . نعمت گفت اگر یک خر دیگر بود کافی بود . کافی گفت همین هم که هست نعمت است.
 

saeedhashemee

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
داستان اراده

داستان اراده

دوستم هانسزیمر حادثه شدیدی با موتور سیکلت داشت و دست راستش از کار افتاد
" خوشبختانه من چپ دستم "

او این را در حالی گفت که داشت با مهارت برایم یک فنجان چای می ریخت
" چیز هایی که می توانم با یک دست انجام دهم شگفت آور است"

با وجود آن که انگشت های دستش را از دست داده بود در کم تر از یک سال آموخت که با یک هواپیما پرواز کند
اما یک روز در هنگام پرواز در یک منطقه کوهستانی ، هواپیمایش دچار مشکل موتوری شد و سقوط کرد
او زنده ماند ، اما از سر تا پا فلج شد . من او را در بیمارستان ملاقات کردم . او به من لبخند زد
گفت : "چیزمهمی اتفاق نیفتاده که خیلی مهم باشد . چه چیزی است که من باید تصمیم بگیرم که انجام دهم "

زبانم بند آمده بود
فکر کردم که دوستم دارد فقط تظاهر می کند و وقتی که من بروم او شروع به گریه کرده و به وضع خود تاسف می خورد .
این ممکن است همان چیزی باشد که او در آن روز انجام داد ، اما او هنوز تمام نشده بود

زندگی هنوز بعضی شگفتی های ظریف برایش ذخیره کرده بود
او زن زندگیش را در طی کنفرانس افراد معلول ملاقات کرد

او یک سیستم نوشتن دیجیتال که به دستورات صوتی پاسخ می داد اختراع کرد و
میلیون ها کپی از کتابی که بسط سیستم جدید نوشته بود فروخت


در پشت جلد کتابش این نکته کوتاه را نوشت :

" قبل از آنکه فلج شوم ، می توانستم یک میلیون کار مختلف را انجام دهم ،
اما اکنون فقط می توانم 990000 تای آن را انجام دهم

اما چه شخص معقولی بخاطر 10000 چیزی که دیگر نمی تواند انجام دهد
نگران است ، در حالی که 990000 تا باقیمانده است
 

vahid2007

عضو جدید
کاربر ممتاز
یه مسلمون میره مغازه یه یهودی و میپرسه سوتین مشکی سایز 38 چنده؟ فروشنده یهودی از موقعیت استفاده میکنه و میگه: چون رنگ مشکی کمیابه 50 دلار قیمتشه!!! مسلمونه میگه 25 تا بده! مدتی بعد دوباره میاد و میپرسه چنده؟ فروشنده یهودی هم که بازارش رو داغ میدیده میگه 60 دلار! مسلمونه 50 تا میخره! چند روز بعد بازم میاد و 50 تا دیگه میخره اما این بار فروشنده یهودی دیگه در اوج سوء استفاده هر کدومو 75 دلار میفروشه! اما دیگه طاقت نمیاره و میپرسه: تو اینا رو برای چی میخری؟ برات مهم نیست که هردفعه قیمتش رو بالاتر بردم؟ مسلمونه میگه: اینا رو میبرم، هر کدومشو دو تیکه میکنم و به عنوان عرقچین مقدس یهود، هرکدومشو 100 دلار به یهودیها میفروشم!!!!
این یکی خیلی با حال بود ممنون
 
بالا