تا حالا مورد سرقت قرار گرفتید؟
- شروع کننده موضوع زیبای خفته.
- تاریخ شروع
sara.mortazavi
کاربر حرفه ای
بله
اینو بخوایم جواب بدیم لازمه بگیم ازهمه. دیگه کسی نمونده.
سرقت عشقی یعنی چی ؟ یعنی عشقی عشقی سرقت کردن یا معشوقه رو به سرقت بردن ؟
چیزی که گرفتنی باشه رو نمیشه عشق نامید. هر تصوری از ماهیت عشق که عشق نیست. تصوری است در حد یه فرضیه غلط که انسان به دلائلی سر خودشو کلاه میذاره و نامش رو عشق میذاره. البته این نظر منه. امیدوارم سوء برداشت نشه .
نه خوب میگهبابا فلسفیش نکن دیگه
طرف ی چیزی گفت حالا
کسی ک میخواسته رو ازش گرفتن
حالا عاشقش بوده یا نبوده مهم نیس...
مهم نیست ؟!
شایدم نگرفتن ، بعداً معلوم میشه
آخرین ویرایش:
اگه دو طرفه بوده باشه عشق میشه در هر صورت من ندیدمش اما سرقتش کرده باشن سرقت عشقی میشهنه خوب میگه
مهم نیست ؟!
شایدم نگرفتن ، بعداً معلوم میشه
والاعی ناقلا
مهم نیست ؟ خوب حتما عاشقش نبوده دیگه!!!بابا فلسفیش نکن دیگه
طرف ی چیزی گفت حالا
کسی ک میخواسته رو ازش گرفتن
حالا عاشقش بوده یا نبوده مهم نیس...
کلا من حالیم نمیشه که این عشق که میگن ، چی هست؟ نمیتونم تصورش م بکنم. همون دوست داشتن ، کور ، میشه نه؟ یا چشم بسته ؟
از انجا که این عشق بی معنی ست به همین دلیل هنوز یه تعریف درست حسابی براش پیدا نکردن. هر که اومده یه چیزی گفته.
منم اینجوری میگم : عشق یه ترفند هوشیارانه برای بزانو درآوردن خود و طرف مقابل است.ابزاری است که نذاری طرف زندگی خودشو اونجوری که دلش میخواد جلو ببره. یعنی به بهانه عشق سریش همدیگه شدن.
دلبستگی و وابستگی معنیش مهرورزی ست. عشق یعنی اسیر کردن بیخودی خود و طرف. که تاریخ مصرف داره و یه جایی تموم میشه و دوران تحمل کردن اجباری همدیگه فرا میرسه . تا آخر عمر .
مستقیما از خودم نه ولی از انبار خونه مون چرا.
سال 93 که ازدواج کردیم، خونه ی اولمون انباری هاش رو پشت بام خونه بود و در انباری کاملا فلزی و بسته بود ولی بالای در به اندازه ی حدود سی چهل سانت باز بود که اتفاقا همش میگفتیم که یه حفاظی براش بزاریم.
توی جهاز من یه قابلمه ی تفلون سایز 40 و یه قابلمه تفلون سایز50 بود که با همون کارتن گذاشته بودمش توی انبار، بالای وسایل دیگه، کارتن ها هم دستگیره داشت.
حدود هفت هشت ماه بعد از عروسیمون، ما 20 نفر مهمون داشتیم و من میخواستم از قابلمه سایز 40 برای پختن پلو استفاده کنم، به شوهرم گفتم برو قابلمه رو بیار،رفت و اومدو گفت قابلمه نیست، منم کلی سرش غر زدم که حتما خوب نگشتی، بعدش خودم و مامانم رفتیم خودمون بگردیم که دیدیم واقعا نیست، نه سایز 40 و نه سایز 50
متوجه شدیم که دزدیدنش
هیچی دیگه با کلی غصه و ناراحتی بالافاصله رفتیم بازار یه قابلمه سایز 40 خریدیم برای مهمونی.
هنوز که هنوزه یاد قابلمه ها میفتم ناراحت میشم
قشنگ دوتا قابلمه سایز بزرگ نو رو طرف ورداشت برد
سال 93 که ازدواج کردیم، خونه ی اولمون انباری هاش رو پشت بام خونه بود و در انباری کاملا فلزی و بسته بود ولی بالای در به اندازه ی حدود سی چهل سانت باز بود که اتفاقا همش میگفتیم که یه حفاظی براش بزاریم.
توی جهاز من یه قابلمه ی تفلون سایز 40 و یه قابلمه تفلون سایز50 بود که با همون کارتن گذاشته بودمش توی انبار، بالای وسایل دیگه، کارتن ها هم دستگیره داشت.
حدود هفت هشت ماه بعد از عروسیمون، ما 20 نفر مهمون داشتیم و من میخواستم از قابلمه سایز 40 برای پختن پلو استفاده کنم، به شوهرم گفتم برو قابلمه رو بیار،رفت و اومدو گفت قابلمه نیست، منم کلی سرش غر زدم که حتما خوب نگشتی، بعدش خودم و مامانم رفتیم خودمون بگردیم که دیدیم واقعا نیست، نه سایز 40 و نه سایز 50
متوجه شدیم که دزدیدنش
هیچی دیگه با کلی غصه و ناراحتی بالافاصله رفتیم بازار یه قابلمه سایز 40 خریدیم برای مهمونی.
هنوز که هنوزه یاد قابلمه ها میفتم ناراحت میشم
قشنگ دوتا قابلمه سایز بزرگ نو رو طرف ورداشت برد
نه متاسفانه
دو سال پیش توی خیابون ایستاده بودیم، یه دختری از کنارمون رد شد که داشت با موبایلش صحبت میکرد، همینکه از ما رد شد، یه موتوری اومد و موبایل رو از دستش گرفت و رفت
من و شوهرم و اون دختره فقط اینجوری
بودیم، تا چند ثانیه هیچ عکس العملی نشون ندادیم. موتوریه که کامل از جلوی چشممون رد شد تازه دختره جیغ و دادش دراومد
من و شوهرم و اون دختره فقط اینجوری
بودیم، تا چند ثانیه هیچ عکس العملی نشون ندادیم. موتوریه که کامل از جلوی چشممون رد شد تازه دختره جیغ و دادش دراومد
یه روز بچه که بودم (حدود 8 سال) دزد به خونمون زد و دو تا فرش از خونمون برد
یکی از اتاقهامون داخل کوچه پنجره داشت که از همون پنجره فرشها را بردند
جالب اینکه ارتفاع پنجره از سطح کوچه حدود 7 متر بود
حالا چجوری برده بودن الله اعلم
یکی از اتاقهامون داخل کوچه پنجره داشت که از همون پنجره فرشها را بردند
جالب اینکه ارتفاع پنجره از سطح کوچه حدود 7 متر بود
حالا چجوری برده بودن الله اعلم
یه اتفاق دیگه هم برامون افتاد.
سال قبل پدرشوهرم ماشینش رو کنار مغازه دوستش پارک کرد و رفت یه سلام بهش بده و بیاد، شیشه سمت راننده باز بود و موبایلش هم کنار دنده بود. سوییچ هم روی ماشین بود.
یهو یه سمند میاد کنار ماشینش میایسته و یکی پشت فرمون بود و اون یکی که کنار راننده نشسته بود، فوری پیاده میشه و میره سوار ماشین پدرشوهرم میشه و موبایل و سوییچ ماشین رو میگیره و دوباره سوار ماشین سمند میشن و در میرن.
پدرشوهرم میگه اینا همه چند ثانیه فقط طول کشید و خودش داشت با چشمهاش همه ی این مراحل رو میدید.
خلاصه چون دزدها سوییچ رو برده بودن، پدرشوهرم نتونست بره دنبالشون.
ولی به طور اتفاقی یه آقایی اونجا توی صحنه بود که دزدها رو شناخته بود و میگفت بچه ی فلان محل هستن و فکر میکنم بشناسمش.
پدرشوهرم هم به آدمهایی که اونجا بودن و همین آقا گفته بود که این بدبختها نفهمیدن که از کی دزدی کردن، تا شب نشده پیداشون میکنم و حسابشون رو میرسن و خلاصه تهدیدشون کرد.
مثل اینکه اون آقایی که گفته بود فکر میکنم دزدها رو شناختم، رفته واقعا دزدها رو پیدا کرده و بهشون حرفهای پدرشوهرم رو گفته و بهشون گفته که به نظر توی بد دردسری افتادین و طرف بدبختتون میکنه، برین وسایلش رو پس بدین.
چند ساعت بعد، دزدها زنگ زدن به پدرشوهرم و گفتن که یه جایی رو بگو تا ما با اسنپ موبایل و سوییچت رو پس بفرستیم و واقعا هم پس فرستادن
سال قبل پدرشوهرم ماشینش رو کنار مغازه دوستش پارک کرد و رفت یه سلام بهش بده و بیاد، شیشه سمت راننده باز بود و موبایلش هم کنار دنده بود. سوییچ هم روی ماشین بود.
یهو یه سمند میاد کنار ماشینش میایسته و یکی پشت فرمون بود و اون یکی که کنار راننده نشسته بود، فوری پیاده میشه و میره سوار ماشین پدرشوهرم میشه و موبایل و سوییچ ماشین رو میگیره و دوباره سوار ماشین سمند میشن و در میرن.
پدرشوهرم میگه اینا همه چند ثانیه فقط طول کشید و خودش داشت با چشمهاش همه ی این مراحل رو میدید.
خلاصه چون دزدها سوییچ رو برده بودن، پدرشوهرم نتونست بره دنبالشون.
ولی به طور اتفاقی یه آقایی اونجا توی صحنه بود که دزدها رو شناخته بود و میگفت بچه ی فلان محل هستن و فکر میکنم بشناسمش.
پدرشوهرم هم به آدمهایی که اونجا بودن و همین آقا گفته بود که این بدبختها نفهمیدن که از کی دزدی کردن، تا شب نشده پیداشون میکنم و حسابشون رو میرسن و خلاصه تهدیدشون کرد.
مثل اینکه اون آقایی که گفته بود فکر میکنم دزدها رو شناختم، رفته واقعا دزدها رو پیدا کرده و بهشون حرفهای پدرشوهرم رو گفته و بهشون گفته که به نظر توی بد دردسری افتادین و طرف بدبختتون میکنه، برین وسایلش رو پس بدین.
چند ساعت بعد، دزدها زنگ زدن به پدرشوهرم و گفتن که یه جایی رو بگو تا ما با اسنپ موبایل و سوییچت رو پس بفرستیم و واقعا هم پس فرستادن
Similar threads
| Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
|---|---|---|---|---|
|
تا حالا گیر ادم زبون نفهم افتادید | زنگ تفريح | 35 | |
|
چرا هیچوقت.... هیچ چیز همین حالا نیست...؟ | زنگ تفريح | 11 | |
| H | از چشم و هم چشمی تا حالا لطمه خوردی ؟ | زنگ تفريح | 11 | |
|
مهم: تا حالا شده تو هوای بارونی زیر بارون خیس آب شی دوست داری؟ | زنگ تفريح | 13 | |
|
همین حالا!!!!!!!!!!!!! | زنگ تفريح | 8 |
Similar threads
-
-
-
-
مهم: تا حالا شده تو هوای بارونی زیر بارون خیس آب شی دوست داری؟
- شروع شده توسط eizabel
- پاسخ ها: 13
-