بی قید و شرط دوست بدار ...

meysam480

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز



روزی پسر غمگین نزد درختی خوشحال رفت و گفت: من پول لازم دارم

درخت گفت: من پول ندارم ولی سیب دارم. اگر میخواهی میتوانی تمام سیبهای درخت را چیده و به بازار ببری و بفروشی تا پول بدست آوری.


آن وقت پسر تمام سیبهای درخت را چید و برای فروش برد. هنگامی که پسر بزرگ شد، تمام پولهایش را خرج کرد و به نزد درخت بازگشت و گفت میخواهم یک خانه بسازم ولی پول کافی ندارم که چوب تهیه کنم.

درخت گفت: شاخههای درخت را قطع کن. آنها را ببر و خانهای بساز.

و آن پسر تمام شاخههای درخت را قطع کرد. آنوقت درخت شاد و خوشحال بود. پسر بعد از چند سال، بدبختتر از همیشه برگشت و گفت: میدانی؟ من از همسر و خانهام خسته شدهام و میخواهم از آنها دور شوم، اما وسیلهای برای مسافرت ندارم.

درخت گفت: مرا از ریشه قطع کن و میان مرا خالی کن و روی آب بینداز و برو..

پسر آن درخت را از ریشه قطع کرد و به مسافرت رفت. اما درخت هنوز خوشحال بود.



شما چی دوستان؟آیا حاضرید دوستانتان را شاد کنید؟ آیا حاضرید برای شاد کردن دیگران بها بپردازید؟ آیا پرداخت این بها حد و مرزی دارد؟




آیا شما حاضرید به خاطر خوشبختی و شادی کسی حتی جان خود را فدا کنید. منظورم این نیست که باید این کار رو بکنید. منظور از این پرسش فقط یک چیز بود، آیا کسی را بی قید و شرط دوست دارید؟ چند نفر؟



عیب جامعه این است که همه میخواهند فرد مهمی باشد ولی هیچکس نمیخواهد انسان مفیدی باشد.



درختان میوه خود را نمیخورند،

ابرها باران را نمیبلعند،

رودها آب خود را نمیخورند،

چیزی که برگان دارند، همیشه به نفع دیگران است.



اوشو: همه آنچه که جمع کردم برباد رفت و همه آنچه که بخشیدم، مال من ماند. آنچه که بخشیدم هنوز با من است و آنچه که جمع کردم از دست رفت.\m/


در واقع انسان جز آنچه که با دیگران تقسیم میکند، چیزی ندارد. عشق، پول و مال نیست که بتوان آن را جمع کرد. عشق، عطر و طراوتی است که باید با دیگران تقسیم کرد.

هر چه بیشتر بدست میآوری، هرچه کمتر میبخشی، کمتر داری



زیگ زیگلار: محبت، یعنی دوست داشتن مردم، بیش از استحقاق آنها

(این دقیقاً کاریه که خدا با ما کرده؟ کدوم از ما میتونه با جرأت بگه که من لیاقت داشتم که خدا من رو دوست داشته باشه؟)



با امید به اینکه آسمون زندگیتون به رنگ یکرنگی عشق باش
...


 

Similar threads

بالا