بینید و بخونید

onia$

دستیار مدیر تالار مدیریت
ســــخـــت اســـت وقتـــي از شـــدت بـــغـــض
گـــلـــو درد بگـــيري
و هـــمـــه بگـــويـــند
لبـــاس گـــرم بـــپـــوش !!!



نیم ساعت پیش ،
خدا را دیدم قوز کرده با پالتوی مشکی بلندش
سرفه کنان در حیاط از کنار دو سرو سیاه گذشت
و رو به ایوانی که من ایستاده بودم آمد ،
آواز که خواند تازه فهمیدم ،
...
پدرم را با او اشتباهی گرفته ام !





گاهی باید بغضت را بخوری و اشکت را تف کنی
که مبادا دل کسی بلرزد
حتی در تنهایی خودت هم حق اشک ریختن نداری
چرا که قرمزی چشماهیت ، دل می شکند...

آری
کوه بودن به سنگ بودن نیست...!!!
"​


گنجشک میخندید...

به اینکه چرا هر روز بی هیچ پولی برایش دانه میپاشم

من گریستم به اینکه حتی او هم.....

محبت مرا از سادگیم میپندارد...
 

Similar threads

بالا