بهای نان

sana b

عضو جدید
دوش مست و بی خبر بگذشتم از ویرانه ای
در سیاهی شب چشم مستم خیره شد بر خانه ای
چون نگه کردم درون خانه از آن پنجره
صحنه ای دیدم که قلبم سوخت چون جانانه ای
کودکی از سوز سرما میزند دندان به هم
مردکی کور و فلج افتاده ای در گوشه ای
دختری مشغول عیش و نوش با بیگانه ای
مادری مات و پریشان مانده چون دیوانه ای
چون که فارق گشت از عیش و نوش آن فرد پلید
قصد رفتن کرد با حالت جانانه ای
دست در جیب کرد و زان همه پول درشت
داد به دختر زان همه پول درشت چند دانه ای
بر خودم لعنت فرستادم که هر شب تا سحر
میروم مست و شتابان سوی هر میخانه ای
من در این میخانه، آن دختر ز فقر
می فروشد عصمتش را بهر نان خانه ای
 

kamran-art

عضو جدید
این شعر مال کفرنامه کاروه البته یه کوچولو بعضی جاهاش فرق داره...
 

q . asan

عضو جدید





شعر قشنگی بود اما خیلی زشت،


زشت، تلخ و خیلی دردناک.







 

q . asan

عضو جدید
دست شما درد نکنه اگه زشته پس چرا قشنگه؟ قبوله خیلی دردناکه خیلی





زشتی جامعه رو منظورم بود و اینکه شاعر چه قشنگ با کلماتی ساده اما پر محتوا تونسته این مفهوم رو بیان کنه

قشنگ بودن خالی شاید این شبهه رو ایجاد میکرد که شاید جامعه ترسیم شده، یک جامعه قشنگ باشه

اما.............



 

sana b

عضو جدید
زشتی جامعه رو منظورم بود و اینکه شاعر چه قشنگ با کلماتی ساده اما پر محتوا تونسته این مفهوم رو بیان کنه

قشنگ بودن خالی شاید این شبهه رو ایجاد میکرد که شاید جامعه ترسیم شده، یک جامعه قشنگ باشه

اما.............



آها از اون لحاظ
بله شعرای کارو همشون اینجورین خیلی ساده و قشنگ اما در عین حال دردناک
 
بالا